یغمای جندقی ؛ از شاعران معروف و بذله گو دوران قاجاریه بود. هنگامی که فتوای قتلش صادر شد، فرار کرد و به طور ناشناس خود را به کاشان رساند و در خانه ی یکی از علمای بزرگ پناهنده شد تا به این وسیله از خطر مرگ و کشته شدن رها شود.
پس از مدتی آن عالم بزرگ دختر خود را که زشترو و تند خو بود به نکاح یغما در آورد و به عبارتی یغما داماد سرخانه شد. روزی عالم سرزده به اتاق داماد آمد و دید یغما به عیال خود شرعیات و آداب و احکام دینی می آموزد.
عالم خوشحال شد و وقتی برای تدریس می رفت به شاگردانش گفت: "یغما برعکس آنچه درباره ی او می گفتند آدم بدی نیست و به آداب مذهبی دلبستگی دارد."
چون این خبر به گوشم یغما رسید گفت :"به آقا بگویید اشتباه فرموده اند علت اینکه من به عیال شرعیات می آموزم از این جهت است که یقین دارم من خودم در روز قیامت به جهنم خواهم رفت خواستم با این کار عیالم به بهشت رود و لااقل در آخرت از او جدا شوم و در آنجا از دست تندخویی او در امان باشم."
@resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
پس از مدتی آن عالم بزرگ دختر خود را که زشترو و تند خو بود به نکاح یغما در آورد و به عبارتی یغما داماد سرخانه شد. روزی عالم سرزده به اتاق داماد آمد و دید یغما به عیال خود شرعیات و آداب و احکام دینی می آموزد.
عالم خوشحال شد و وقتی برای تدریس می رفت به شاگردانش گفت: "یغما برعکس آنچه درباره ی او می گفتند آدم بدی نیست و به آداب مذهبی دلبستگی دارد."
چون این خبر به گوشم یغما رسید گفت :"به آقا بگویید اشتباه فرموده اند علت اینکه من به عیال شرعیات می آموزم از این جهت است که یقین دارم من خودم در روز قیامت به جهنم خواهم رفت خواستم با این کار عیالم به بهشت رود و لااقل در آخرت از او جدا شوم و در آنجا از دست تندخویی او در امان باشم."
@resaleh_delgosha_Obaid_Zakani