اسماء و شوهرش زبیر (رضی الله عنهما)
خلاصه عربی
✍ تزوَّجني الزبير وما له في الأرض من مال ولا مملو ك، ولا شيء غير ناضح (بعير يُستقَى عليه) وغير فرسه، فكنت أعلف فرسه وأستقي الماء، وأخرز (أخيط) غَرْبَه (الدلو الكبير) وأعجن، ولم أكن أحسن أخبز، وكان يخبز جارات لي من الأنصار، وكُنَّ نسوةَ صدقٍ، وكنت أنقل النوى من أرض الزبير التي أقطَعَه رسولُ الله صلى الله عليه وسلم على رأسي، وهي مني على ثُلُثَيْ فرسخ، فجئت يومًا والنوى على رأسي، فلقيت رسولَ الله صلى الله عليه وسلم ومعه نفر من الأنصار، فدعاني ثم قال: ((إخ إخ))؛ ليحملني خلفه، فاستحييت أن أسير مع الرجال،،،،،،
🌿🍃🌸💥🌺🌿🍃🌸💥🌺🌿🍃
✍ اسماء دختر ابوبكر (رضى اللَّه عنهما ) روايت نموده، كه گفت : زبير بن عوام (رضي الله عنه) بـا مـن ازدواج نمـود، و در آن وقت در روى زمين جز اسبش نه غلامى داشت و نه مالى و نه چيز ديگرى،
مى گويد:
✔️ من اسبش را علف ميدادم، و تكليف آن را از طرف وى به دوش ميكشيدم، و تربيتش ميكردم،
✔️ و بـراى شـتر آبكـشش هـسته هـاى خرمـا را
ميكوبيدم و آن را علف مى دادم، و به او آب ميدادم، و دلو بزرگش را ميدوختم و خمير مينمـودم،
✔️ولـى نـان را خوب نميتوانستم بپزم، به اين سبب همسايه هاى انصارم بـرايم نـان مـى پختنـد، و آنـان زنـان صـادقى بودنـد،
✔️ و هسته هاى خرما را از زمين زبير كه #پیامبرﷺ به او داده بود روى سـرم از فاصـله دو ميـل انتقـال ميدادم،
ميگويد: روزى در حالى آمدم كه هسته هاى خرما روى سرم بود و با #رسول_اللهﷺ كه تنى چند از اصحابش بـا وى بودند روبرو شدم، #پیامبرﷺ مرا طلب نمود و گفت «: اخ اخ ،» {اخ اخ : کلمه ای است برای شتر بکار میرود تا بخوابد}
تا مرا در عقبش سوار نمايـد، ولـى مـن از اينكـه بـا مردان بروم حيا نمودم، و زبير و غيرتش را به ياد آوردم
میگويد: و زبير از با غيرت ترين مردم بود
✔️ مى افزايد: #رسول_اللهﷺ دانست كه من حيا نمودم، و حركت نمود، بعد نزد زبير آمده گفتم : #رسول_اللهﷺ در حالى همـراهم روبرو گرديد كه هسته هاى خرما بر سرم بود، و تنى چند از اصحابش همراهش بودند، آنگاه شتر خود را خوابانيد تا سوار شوم، ولى حيا نمودم و غيرت تو را به ياد آوردم،
گفت : به خدا سوگند، حمل نمودن هسته هاى خرمـا بـر من از سوار شدنت با وى شديدتر و گران تر تمام شد. میگويد: تا اينكه بعد از آن ابوبكر (رضی الله عنه) برايم خادمى فرستاد و او تربيت اسب را از طرف من به عهده گرفت
📚 2182 مسلم
خلاصه عربی
✍ تزوَّجني الزبير وما له في الأرض من مال ولا مملو ك، ولا شيء غير ناضح (بعير يُستقَى عليه) وغير فرسه، فكنت أعلف فرسه وأستقي الماء، وأخرز (أخيط) غَرْبَه (الدلو الكبير) وأعجن، ولم أكن أحسن أخبز، وكان يخبز جارات لي من الأنصار، وكُنَّ نسوةَ صدقٍ، وكنت أنقل النوى من أرض الزبير التي أقطَعَه رسولُ الله صلى الله عليه وسلم على رأسي، وهي مني على ثُلُثَيْ فرسخ، فجئت يومًا والنوى على رأسي، فلقيت رسولَ الله صلى الله عليه وسلم ومعه نفر من الأنصار، فدعاني ثم قال: ((إخ إخ))؛ ليحملني خلفه، فاستحييت أن أسير مع الرجال،،،،،،
🌿🍃🌸💥🌺🌿🍃🌸💥🌺🌿🍃
✍ اسماء دختر ابوبكر (رضى اللَّه عنهما ) روايت نموده، كه گفت : زبير بن عوام (رضي الله عنه) بـا مـن ازدواج نمـود، و در آن وقت در روى زمين جز اسبش نه غلامى داشت و نه مالى و نه چيز ديگرى،
مى گويد:
✔️ من اسبش را علف ميدادم، و تكليف آن را از طرف وى به دوش ميكشيدم، و تربيتش ميكردم،
✔️ و بـراى شـتر آبكـشش هـسته هـاى خرمـا را
ميكوبيدم و آن را علف مى دادم، و به او آب ميدادم، و دلو بزرگش را ميدوختم و خمير مينمـودم،
✔️ولـى نـان را خوب نميتوانستم بپزم، به اين سبب همسايه هاى انصارم بـرايم نـان مـى پختنـد، و آنـان زنـان صـادقى بودنـد،
✔️ و هسته هاى خرما را از زمين زبير كه #پیامبرﷺ به او داده بود روى سـرم از فاصـله دو ميـل انتقـال ميدادم،
ميگويد: روزى در حالى آمدم كه هسته هاى خرما روى سرم بود و با #رسول_اللهﷺ كه تنى چند از اصحابش بـا وى بودند روبرو شدم، #پیامبرﷺ مرا طلب نمود و گفت «: اخ اخ ،» {اخ اخ : کلمه ای است برای شتر بکار میرود تا بخوابد}
تا مرا در عقبش سوار نمايـد، ولـى مـن از اينكـه بـا مردان بروم حيا نمودم، و زبير و غيرتش را به ياد آوردم
میگويد: و زبير از با غيرت ترين مردم بود
✔️ مى افزايد: #رسول_اللهﷺ دانست كه من حيا نمودم، و حركت نمود، بعد نزد زبير آمده گفتم : #رسول_اللهﷺ در حالى همـراهم روبرو گرديد كه هسته هاى خرما بر سرم بود، و تنى چند از اصحابش همراهش بودند، آنگاه شتر خود را خوابانيد تا سوار شوم، ولى حيا نمودم و غيرت تو را به ياد آوردم،
گفت : به خدا سوگند، حمل نمودن هسته هاى خرمـا بـر من از سوار شدنت با وى شديدتر و گران تر تمام شد. میگويد: تا اينكه بعد از آن ابوبكر (رضی الله عنه) برايم خادمى فرستاد و او تربيت اسب را از طرف من به عهده گرفت
📚 2182 مسلم