۴) برخی از تحلیلگران این جنبش را ادامهی بهار عربی یا نتیجهی دستکاری نیروهای خارجی قلمداد میکنند. به نظرم این برداشتها نادرست است. بدیهی است که در شرایط آشوب همهی نیروها میکوشند از آب گلآلود ماهی بگیرند. اما این که آلودگی آب تقصیر آنها باشد جای تردید دارد. واژگونهی آنچه که گفته میشود، گمان میکنم این جریان کاملا درونزاد و خودجوش باشد و حدس میزنم به زودی رفتارهای جمعی مشابهی را در کشورهای دیگرِ قلمرو ایران زمین (به طور خاص ترکیه و عربستان) ببینیم.
موضع شخصی من:
۱) حق، مفهومی است که از مردم بر میآید و از این رو مردم همواره در طلب کردن حقِ خود حق دارند. نکوهش مردمی که از پایگاه اقتصادی و فرهنگی پایینی برخوردارند، سرزنش قربانی است و گذشته از نامنصفانه بودن، ستمگرانه هم هست. مردمی که در کشوری نفتی زندگی میکنند و خبر غارت اموال عمومی توسط نهادهای انگل را میشنوند و چپاول منافع عمومی و اختلاسهای پیاپی را میبینند و در معیشت روزانهشان با تنگنا دست به گریباناند، حق دارند اعتراض کنند. نادیده گرفتن یا سرزنش کردن نارضایتیشان مبنای عقلانی یا اخلاقی ندارد.
۲) در عینِ احترام به حق اعتراض، من با آشوب سیاسی و انقلاب به هر شکلی مخالفم. انقلاب چنان که جامعهی ما به تازگی تجربهاش را از سر گذرانده به ویرانیها و لطمههایی برگشتناپذیر میانجامد. نهادها را باید بازسازی و نوسازی کرد و منها را باید توانمند ساخت و سازمانهای بد مدیریت شده را باید خوب مدیریت کرد. یعنی هر شکلی از ویرانگری و هر حرکتی در راستای آشوب (چه کور باشد و چه بینا) نادرست است. هرچند به عدم خشونت به مثابه اصلی اخلاقی باور ندارم و گفتمان گاندیوارِ آن را ایدئولوژیای با ریشههای مشکوک و میوههای نامطلوب میدانم، اما معتقدم کنش مدنی به هر میزانی که از خشونت فاصلهدارتر باشد، کامیابتر است. باید راههایی پیشاروی مردم گشود که بدون تحمل کردن خشونت و برانگیخته شدن به خشونت اعتراض خود را اعلام کرده و بر مبنای آن به اصلاح وضعیت مغشوش کنونی یاری رسانند.
۳) من از هشتگزنان و پیروان موجهای سیاسی نیستم. یعنی نه از انتخابهایی که پیشتر کردهام #پشیمانم و نه تصوری غیرواقعی از افق آینده را انتظار میکشم. مردم باید بنگرند که در میان نیروهای بازیگر موجود کدامها چه هدفهایی را بهتر برآورده میکنند. علم سیاست فن بازی با قدرت است و از تنزهطلبی و تعصب و خلوص بهرهای نبرده است. همدستی با این و آن، موضعگیری در برابر این و آن، و کوشش برای به جریان انداختن قدرت در فلان یا بهمان نهاد به هیچ گوهرهی ذاتی یا غایتی استعلایی باز نمیگردد. باید دید که کدام بازیگر در کدام مقطع با چه ابزاری بهتر از بقیه منافع ملی را برآورده میکند و این به کلی بیربط است با این که او چقدر پارسا و درستکار، چقدر قابل اعتماد و راستگو، یا چقدر باسواد و هنرمند باشد. اگر امروز هم انتخاباتی برگزار شود و روحانی در برابر رئیسی قرار بگیرد من به روحانی رای خواهم داد، هرچند خاستگاهش برایم نقدپذیر و بسیاری از سوگیریهایش برایم ناپذیرفتنی است. به همین ترتیب مردمی که دست به کنش سیاسی میزنند باید یاد بگیرند که در این مسیر رهبران نیرومند ومنعطف و هوشمندی را بیابند که کارشان را پیش ببرند، و دل از جستجوی قدیسان و معصومان بکنند.
۴) ماندن در کنار مردم و حل نشدن در میانهشان، و ایستادن در کنار کسی که حق دارد، و زنهار دادناش تا از حد خود تجاوز نکند، کاری دشوار است. ترکیب کردن شجاعت و خردمندی، و تمیز دادن حقطلبی از انتقامجویی مهارتی است که دشوار به دست میآید و آسان از دست میرود. این فنی است که همهی ما باید آن را بیاموزیم.
موضع شخصی من:
۱) حق، مفهومی است که از مردم بر میآید و از این رو مردم همواره در طلب کردن حقِ خود حق دارند. نکوهش مردمی که از پایگاه اقتصادی و فرهنگی پایینی برخوردارند، سرزنش قربانی است و گذشته از نامنصفانه بودن، ستمگرانه هم هست. مردمی که در کشوری نفتی زندگی میکنند و خبر غارت اموال عمومی توسط نهادهای انگل را میشنوند و چپاول منافع عمومی و اختلاسهای پیاپی را میبینند و در معیشت روزانهشان با تنگنا دست به گریباناند، حق دارند اعتراض کنند. نادیده گرفتن یا سرزنش کردن نارضایتیشان مبنای عقلانی یا اخلاقی ندارد.
۲) در عینِ احترام به حق اعتراض، من با آشوب سیاسی و انقلاب به هر شکلی مخالفم. انقلاب چنان که جامعهی ما به تازگی تجربهاش را از سر گذرانده به ویرانیها و لطمههایی برگشتناپذیر میانجامد. نهادها را باید بازسازی و نوسازی کرد و منها را باید توانمند ساخت و سازمانهای بد مدیریت شده را باید خوب مدیریت کرد. یعنی هر شکلی از ویرانگری و هر حرکتی در راستای آشوب (چه کور باشد و چه بینا) نادرست است. هرچند به عدم خشونت به مثابه اصلی اخلاقی باور ندارم و گفتمان گاندیوارِ آن را ایدئولوژیای با ریشههای مشکوک و میوههای نامطلوب میدانم، اما معتقدم کنش مدنی به هر میزانی که از خشونت فاصلهدارتر باشد، کامیابتر است. باید راههایی پیشاروی مردم گشود که بدون تحمل کردن خشونت و برانگیخته شدن به خشونت اعتراض خود را اعلام کرده و بر مبنای آن به اصلاح وضعیت مغشوش کنونی یاری رسانند.
۳) من از هشتگزنان و پیروان موجهای سیاسی نیستم. یعنی نه از انتخابهایی که پیشتر کردهام #پشیمانم و نه تصوری غیرواقعی از افق آینده را انتظار میکشم. مردم باید بنگرند که در میان نیروهای بازیگر موجود کدامها چه هدفهایی را بهتر برآورده میکنند. علم سیاست فن بازی با قدرت است و از تنزهطلبی و تعصب و خلوص بهرهای نبرده است. همدستی با این و آن، موضعگیری در برابر این و آن، و کوشش برای به جریان انداختن قدرت در فلان یا بهمان نهاد به هیچ گوهرهی ذاتی یا غایتی استعلایی باز نمیگردد. باید دید که کدام بازیگر در کدام مقطع با چه ابزاری بهتر از بقیه منافع ملی را برآورده میکند و این به کلی بیربط است با این که او چقدر پارسا و درستکار، چقدر قابل اعتماد و راستگو، یا چقدر باسواد و هنرمند باشد. اگر امروز هم انتخاباتی برگزار شود و روحانی در برابر رئیسی قرار بگیرد من به روحانی رای خواهم داد، هرچند خاستگاهش برایم نقدپذیر و بسیاری از سوگیریهایش برایم ناپذیرفتنی است. به همین ترتیب مردمی که دست به کنش سیاسی میزنند باید یاد بگیرند که در این مسیر رهبران نیرومند ومنعطف و هوشمندی را بیابند که کارشان را پیش ببرند، و دل از جستجوی قدیسان و معصومان بکنند.
۴) ماندن در کنار مردم و حل نشدن در میانهشان، و ایستادن در کنار کسی که حق دارد، و زنهار دادناش تا از حد خود تجاوز نکند، کاری دشوار است. ترکیب کردن شجاعت و خردمندی، و تمیز دادن حقطلبی از انتقامجویی مهارتی است که دشوار به دست میآید و آسان از دست میرود. این فنی است که همهی ما باید آن را بیاموزیم.