𝗔𝗟𝗕𝗘𝗥𝗚𝗢𝗡𝗜


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


ISTP🗿
همون بنفش قدیمی 🦑

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


علاقمندم با آبرنگ بنفش روی صورتت گل رز نقاشی کنم؛


Forward from: ╾‌ִֶ ࣪ ✧ ❨ 𝙁 𝙡𝙤𝙖𝙤𝙪𝙩
این پیام رو فور کنید دیلیتون تا بگم اگه قرار بود گربه باشید، چه گربه ای از چه نژادی بودید و درموردش چند جمله توضیح بدم.

-چک کنید خط نخورده باشه. ‌‌جواب هارو‌ اینجا میزارم.




ولی این وایب شانزلیزه دیلی نفس رو میده بهم




عشق :>


Forward from: Drowned"
" احساس میکنم که "عشق " اون‌چیزیه که بهت امید میده.🦋
احساسات قابل لمسن و قلم زیبایی داری
از بودن تو چنلت لذت بردم
https://t.me/somewhereinnorthernitaly1983






دوباره همون دفتر کاهی ۲۰۰ برگ و دوباره همون خودکار مشکی رو گذاشت روی میز سفید رنگ و شروع کرد: صفحه قبل رو دیدم فهمیدم یکی دو روزه برات هیچی ننوشتم، نمیدونم چرا ولی محتوایی نداشتم تا بهت نشون بدم پس ترجیح دادم هیچی برات ننویسم، راستش دیشب همون بوی قشنگ گل نرگس پخش شد توی راهرو و اتاق فقط یه لحظه یه نور کوچیکی قلبم رو روشن کرد که تویی، یاد وقتایی افتادم که هر وقت ازت ناراحت بودم برام گل نرگس میخریدی و بعدش صورتمو میبوسیدی، انگار همین دیروز بود… وقتی بوش رو شنیدم زود از روی تخت بلند شدم رفتم بیرون ولی خب… خب دیدم اون خانومه رفت اتاق بقلی و هنوز عطر نرگس بینیم رو قلقلک میداد، این خانومه میتونست تو باشی! اون اتاق بقلی هم میتونست اتاق من باشه! خیلی خنده داره نه؟ منی که چند ساله منتظرت نشستم تا بیای و رنگین کمون رو بیاری تو زندگیم دوباره، اصلا صبر کن، نکنه رنگین کمون زندگی کس دیگه شدی؟ ازت ناراحت نمیشم ولی خب یه حس حسودی؟ آره همین…


ولی این دومین تولد الیوره که کنارشیم..


خیلی ازت موتنفرم ولی تولدت مبارک همیشه برام الیور میمونی اره خیلی دارم احساسات برات خرج میکنم😭🦍
@daddyOliver


توی خوابم خیلی خوشگل بودی، مثل یه رویایی بودی که هیچ وقت قرار نیست توی واقعیت لمسش کنم، اومدم توی اتاقت دیدم روبروی پنجره نشستی و شهرو نگاه میکنی، متوجه اومدنم شدی؟ فقط یادمه بقلت کردم کنارم خابیدی و گفتم هرکسی هم بیاد و بره میدونی که من همیشه هستم و همه چی درست میشه باشه؟ سرتو تکون دادی و دستتو محکم تر حلقه کردی؛


با اینکه نزدیکم به آدمهای زندگیم ولی بعضی وقتها فکر میکنم بینمون یه فاصله خیلی زیادی هست که هرچقدرم تلاش کنم قرار نیست این فاصله کم بشه، نزدیکیم ولی خیلی دوریم…




تنها نگرانیم اینه عمرم کم باشه وقت نکنم فیلم و سریالامو ببینم، وقت نکنم همه آهنگای قشنگو گوش کنم؛


روی صندوق پست نوشته بود: براش با دست خط خودت نامه بنویس و بده بهش، معلوم نیست چند سال دیگه بتونه پیام های واتساپ و تلگرام رو از زیر شیروونی نم زده خونه اش پیدا کنه یا نه؛


شمع رو با فندک طلاییش روشن کرد، عود همیشگی رو هم روشن کردو گذاشت تو جاش تا فضای اتاقو یخورده از این ناراحتی بکشه بیرون، نمیدونست چیکار میکنه یا قصد داره امشب چیا توی دفترش بنویسه اما خودکار مشکی رو برداشت و سعی کرد هرچیزی که توی ذهنشه رو بریزه رو کاغذ کاهی دفترش بلکه یخورده این ذهن شلوغ پلوغش خلوت بشه: خاستم بگم دارم آهنگی رو گوش میکنم که از تو برام مونده اسمش مهم نیست زیاد، ولی دوستش دارم راستش هرچیزی که مربوط به تو باشه رو دوست دارم، امروز اون آقاعه سبز پوش دوباره اومد برگایی که روی زمین ریخته بود رو جمع کرد چرا اینکارو میکنه؟ یعنی نمیدونه زمین با این برگها خیلی خوشگل تره؟ هیچ وقت از این کارش قرار نیست خوشم بیاد، بهت گفتم؟ امروز ساعت پنج و نیم غروب بارون بارید، یادمه همیشه بارون رو دوست داشتی و میخواستی یه روز باهام زیرش با آهنگ مورد علاقمون برقصیم، روزها دارن سردتر میشن و منی که دیگه تورو کنارم ندارم برام روزها خیلی سرد تر قراره باشن، من بهت قول دادم که خوب میشم و قراره بشم و دارم میشم، ولی خب حال من هنوزم برات مهمه؟ نه خب.. ولی نمیدونی این بارونی که اولین بارون این پاییز بود چقدر حس و حال خوبی برام داشت، یه لحظه حس کردم از تمام نرده هایی که دورم کشیدم آزادم و میتونم پامو روی چمنای خیس حیاط بزارم و ضربان قلبمو با صدای چیک چیک بارون هماهنگ کنم، ولی خب جز نگاه هایی که از پشت این پنجره حواله حیاط میشدن چیز دیگه ای اتفاق نیوفتاد، اصلا دلم نمیخاد این پاییز رو هم نباشی، دلم نمیخاد دوباره هرروز مهر و آبان و آذر رو توی دفترم روزشماری کنم، امیدوارم بعد گذشت این چند سال من رو فراموش نکرده باشی، گفته بودم بهت که از فراموش شدن و اینکه یه روز بهم نیازی نداشته باشی میترسم؟ آره گفته بودم…


July 2, 2022 • 21:16


وقتی که آفتاب از غرب طلوع کرد، وقتی که همه آدما عمر جاویدان داشتن، وقتی که کسی به خاطر چیزی که واقعا هست مسخره نشد، وقتی که توی آسمون ظهر ستاره هارو دیدیم، وقتی که ماه روشناییش از خودش شد، وقتی که دیگه پرستو ها مهاجرت نکردن، وقتی که توی تاریکی شب رنگین کمون رو دیدیم، وقتی که عمر پروانه ها بیشتر از چند روز شد، وقتی که ابرها از ناراحتی گریه نکردن، اون موقع ما میتونیم بدون هیچ مانعی کنار هم زندگی کنیم و بهم عشق بدیم.

20 last posts shown.

22

subscribers
Channel statistics