نه تنها او را میخواستم
بلکه تمام ذرات تنم ذرات تن او را لازم داشت
فریاد میکشید که لازم دارد
و آرزوی شدیدی میکردم که با او
در یک جزیره گمشده ای باشم
که آدمیزاد در آنجا وجود نداشته باشد
آرزو میکردم که یک زمین لرزه یا طوفان و صاعقه
همه این رجاله ها
که پشت دیوار اتاقم نفس میکشیدند
دوندگی میکردند ، کیف میکردند همه را میترکانید
و فقط من و او میماندیم
آرزو میکردم که یک شب را با او بگذرانم
و با هم در آغوش هم میمردیم
بنظرم میاید که این
نتیجه عالی وجود و زندگی من بود !
بلکه تمام ذرات تنم ذرات تن او را لازم داشت
فریاد میکشید که لازم دارد
و آرزوی شدیدی میکردم که با او
در یک جزیره گمشده ای باشم
که آدمیزاد در آنجا وجود نداشته باشد
آرزو میکردم که یک زمین لرزه یا طوفان و صاعقه
همه این رجاله ها
که پشت دیوار اتاقم نفس میکشیدند
دوندگی میکردند ، کیف میکردند همه را میترکانید
و فقط من و او میماندیم
آرزو میکردم که یک شب را با او بگذرانم
و با هم در آغوش هم میمردیم
بنظرم میاید که این
نتیجه عالی وجود و زندگی من بود !