Forward from: بلوبری شیری
در هـر لحظه بــہ یـاد تــو مـیوفـتـم ، هـࢪ اتـقـاق کوچـکے میـتوانـد ذهـنم ࢪا بـه فـکـر کـردن در مـوردت مشـغول کـند امـا ایـن سـری نوبـت سـرما ديــࢪينـه زمـستـان خـشک اسـت و دࢪ ایـن هوای بـرفـی بـه دنـبـال دسـت های گرمـت مـیگـردم ایـن سـرما،سـرمایـی کـه بـرایم لـذت بخـش اسـت امـا فـقط کنـار تــو
دانـه بـࢪف هایـے کــه روی مـوهای مشـکیـت مینشـینـند و بیـنی کوچـکـت بـخاطـࢪ سـرمای هـوا سـرخ رنـگ شـده اسـت
در ایـن زمستــان سـرد و بـی روح مـن تـو بـࢪایم مـانـند گـرمایـی کـه مـرا در آغـوش مـیگیـرد و گـࢪمایـی لـذت بــخـش بـه روح و جانـم میبخـشد.
تـو بـا بوسـه ای از لـب های سُـرخـت به لـب هـای مـن گـࢪمی مـیبخـشے و تنـی کـہ وقتـی در آغـوش میـگیرمـش بـوی دارچـین بـه بینـیام میخـورد، و در ایـن اتـاق سـرد تن گرمِ تو تـنها دارایـی من اسـت