کانال تعریب متون داستانی


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


#آدمکش_کور
#فصل_دوم
#بخش_سوم
#نیمکت_پارک
#قسمت_نخست
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
١- آدمکش کور: نیمکت پارک
چطور در زیکرون آدم هایی مثل ما زندگی می‌کردند؟ منظورم این است که اگر زیکرون در بعد دیگری از فضا باشد، نباید ساکنانش شبیه بزمجه‌هایی که حرف می‌زنند، یا چیزی شبیه آن باشند؟
فقط در نوشته های عامه پسند چنین موجودات ساختگی‌ای وجود دارند.واقعیت به این صورت بود: زیکرونی ها حدود چند میلیون سال قبل از تاریخی‌که از آن صحبت می‌کنیم، توانایی پیدا‌‌ کردند که از بعدی از فضا به بعد دیگری سفر کنند. زیکرونی‌ها زمین را مستعمره خود کردند. آنها حدود هشتاد هزارسال قبل به اینجا آمدند. همراه خود مقداری تخم گیاه نیز آوردند، همین سبب
شد ما امروز میوه هایی چون سیب و پرتقال‌ داشته باشیم. البته موز، نه. با یک‌نگاه به موز می‌شود فهمید که به شکل کاملی از جایی خارج از این کره آمده است. آنها حیواناتی چون اسب و سگ و بز و نظیر آن را با خود به زمین آوردند، و به این ترتیب آتلانتیس به وجود آمد. بعد زیرکی زیاده از حدشان سبب نابودیشان شد.ما‌بازماندگان عقب ماند؛ آنهاییم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
١-القاتل الأعمي: مقعد الحديقة
لماذا يوجد أناس على كوكب ذيكرون؟ أقصد بشرًا مثلنا. فإذا كان هو كوكباًفي بعد آخر من الفضاء، أفلا يجب أن يكون سكانه نوعاً متطوراً من‌ السِحالي أوشيئاً من هذا القبيل؟

قال: إنهم كذلك فقط في جوهرهم. وكله من صنع الخيال. أما في الواقع فالأمر كالتالي: كان أهالي ذيكرون يحتلون الأرض وقد طوروا قدرتهم على السفرمن بعد فضائي إلى آخر في زمن يتقدم على زمننا آلاف السنين. وقد وصلوا هنا منذ ثمانية آلاف عام. وأحضروا معهم كثيراً من البذور الزراعية، وهذا هو السبب في أن لدينا تفّاحا وبرتقالًا، ناهيك عن الموز - فالمرء ينظر إلى الموزة فيعرف أنّها جاءت من الفضاء الخارجي. وقد أحضروا معهم الحيوانات أيضاً من أحصنةوكلاب وماعز، وما إلى ذلك. إنهم بناة مدينة أطلانطيس. فكانوا في غاية المهارةحتى إنهم فجروا أنفسهم. أما نحن فننحدر ممن تبقى منهم.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
٢-"آها، فهمیدم. چه داستان مناسبی"
"در شرایط ما داستان مناسبی است. از مختصات زیکرون این است که دارای هفت دریا، پنج ماه، و سه خورشید است که قدرت ها و رنگ های‌ متفاوت دارند."
"چه رنگ هایی؟ شکلاتی، وانیلی یا توت فرنگی؟"

"حرف هایم را جدی نمی گیری؟"

"معذرت میخواهم. سرش را به طرف او خم میکند. حالا دارم گوش می‌دهم. می‌بینی؟"
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۲- قالت: "ياه. هكذا اتضح الأمر. فكم يناسبك ذلك."
"إذا اقتضى الأمر. أما عن التفاصيل الأخرى لكوكب ذيكرون، فيه سبعةبحور، وخمسة أقمار، وثلاث شموس، وكلها متفاوتة القوى والألوان.

"أي ألوان؟ شكولاتة، فانيلا، وفراولة؟"
"إنك لا تأخذيني على محمل الجد."

آسفة. ومالت برأسها نحوه. الآن أنا منصتة إليك.أرأيت؟
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
٣-مرد می گوید: شهر - که بهتر است آن را به نام قبلی‌اش ساکیل‌نورن بنامیم که‌ترجمه تقریبی‌اش مروارید سرنوشت است - حتی کسانی را که ادعا پدرانشان آن را از بین بردند به ستایش وادار می‌کند، حتی اینان از شرح زیبایی‌های سابق این شهر لذت می‌برند. آب چشمه ها را به وسیله کانال‌هایی که در سنگ کنده بودند به باغها و حیاط‌های شیب دار قصرهای متعدد شهر، آورده بودند. باغها از گل و فضا از آوای پرندگان سرشار بود. شهر را دشت های‌سرسبزی در بر گرفته بودکه حیوانات در آن می چریدند. باغهای میوه، بیشه‌ها وجنگل های شهر را هنوز سودجویان قطع نکرده با دشمنان کینه توز به آتش نکشیده بودند. دره های خشک امروز، رودخانه های پر آب بودند کانالهای آب مزارع دور شهر را آبیاری می کرد، و خاک آن قدر پربار بود که گفته می شد سنبله‌ غلات حدود هشت سانتی متر بود.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
۳-قال: اشتهرت قبل‌تدميرها، أي المدينة - فلنسمها باسمها السابق، ساكيل نورن، ويمكن ترجمتهاتقريبا ب "درة المصير" - بأنها أعجوبة العالم. حتى أولئك الذين يزعمون أنهم أجدادهم هم الذين دمروا المدينة يسعدهم وصف جمالها. فقد أعدت الينابيع الطبيعية لتنبثق خلال نافورات مزينة بنقوش محفورة تنتشر في الأفنية المبلطة والحدائق المنتشرة في القصور العديدة. وتزخر الحدائق بالزهورويعبق الهواء بنغمات الطيور المغردة،وعلى مقربة من المكان تمتد سهول غنية بالحشائش ترعى فيها قطعان من الماشية السمينة، كما تكثر بساتين الفواكه والغيطان وغابات الأشجار الطويلة التي لم يقطعها تجار بعد ولم يحرقها أعداء حاقدون. فالوُدْيان العميقة لم تكن سوى أنهار تمتد منها القنوات لتروي الحقول المحيطة بالمدينة، وكانت التُربة عالية الخُصوبة حتى إن طول حبة القمح وصل إلى ثلاث بوصات.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثاني
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی


فصل دوم : بخش سوم :
آدمکش کور:نیمکت‌پارک
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇


#آدمکش_کور
#فصل_دوم
#بخش_دوم
#گریفین_را_در_قایق_بادبانی‌اش_پیدا_کردند
#قسمت_نخست
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

۱- روزنامه گلوب اند میل، ۴ ژوئن ۱۹۴۷

گریفین را در قایق بادبانی اش پیدا کردند

گزارش اختصاصی گلوب اند میل

جسد ريچارد گریفین، کارخانه‌دار ۴۷ ساله که‌گفته می‌شود کاندیدای مورد نظر حزب محافظه‌کار پیشرو در محله سنت‌دیویس تورنتو بود،بعد از چند روز بی‌خبری در نزدیکی اقامتگاه تابستانی‌اش آویلیون واقع در بندر تی‌کوندروگا'، جایی که تعطیلاتش را می‌گذراند، پیدا شد. جسد
آقای گریفین در قایق بادبانی‌اش به نام واترنیکسی که اسکله‌ای در رودخانه یوگز، لنگرانداخته بود، پیدا شد. ظاهراً علت مرگ او خونریزی مغزی بوده است. پلیس گزارش داد که هیچ نوع جنایتی در کار نبوده.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
۱- الجلوب أند ميل، ٤يونيو،١٩٤٧
العثور على جريفين في قارب شراعي
خاص للجلوب أند میل

بعد غياب غير مبرر لمدة سبعة أيام، تم العثور على جثة رجل الصناعةريتشارد إي جريفين، البالغ من العمر سبعة وأربعين عاماً بالقرب‌من منزله‌في‌مصيف أفيلون في بورت تيكونديروجو حيث كان يقضي إجازته. ومن الشائع أن السيد جريفون كان من أقرب مرشحي المحافظين التقدميين لسباق الفروسية الذي يقيمه نادي سانت ديفيد في‌تورنتو. وقد تم العثور على السيد جريفون في قاربه الشراعی "واتر نیكسي" الذي كان مربوطاً في مينائه الخاص على نهر جوج. ومن الواضح أنّه تعرض لنزيف في المخ. وتنفي الشرطة وجود شبهة جنائية في الموضوع.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
۲- آقای گریفین که مالک یک امپراتوری تجاری در زمینه پارچه، لباس و صنایع سبک بود، شخصیت بسیار برجسته‌ای به شمار می رفت. وی به خاطر کوشش‌هایش در طول جنگ برای تهیه‌قسمت‌هایی ازاونیفورم، اسلحه و ملزومات سربازان متفقین مورد تحسین قرار گرفت.او یکی از شرکت‌کنندگان دائمی کنفرانس های پاگ‌واش و یکی از رهبران باشگاه امپایر و گرانیت کلاب بود. او یک گلف‌باز ماهر و یکی ازاعضای سرشناس باشگاه قایق های تفریحی سلطنتی کانادا به شمارمی‌رفت. نخست‌وزیر در خانه شخصی اش در کینگز میر،از آقای گریفین تجلیل کرد و اظهار داشت: «آقای گریفین یکی از تواناترین مردان این کشور بود. همه ما از مرگ او متأسفیم.»
آقای گریفین شوهرخواهر لورا چیس فقید بود، که نخستین کتابش بهار امسال، پس از مرگش منتشر شد. از بستگان آقای گریفین خواهرش خانم وینفرد گریفین مشهور و همسرش آیریس چیس (گریفین) ودختری به نام ایمی به جای مانده‌اند. مراسم تشییع جنازه روز چهارشنبه در کلیسای سن سیمون حواری برگزار خواهد شد.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
۲-يحتل السيد جريفون مكانة مرموقة في الإمبراطورية التجارية التي تشمل عدة مجالات؛ منها صناعة المنسوجات والملابس والصناعات الخفيفة، كما يذكر له بالفضل جهوده في إمداد جيوش الحلفاء بمستلزمات الزي العسكري ومكونات الأسلحة أثناء الحرب. وهو ضيف دائم في اجتماعات ذوى الشأن والنفوذ التي تقام
في منزل بوجواش الذي يملكه رجل الصناعة سيروس إيتون، وهو أيضا شخصيةقيادية في نادي الإمبراطورية ونادي الجرانيت. وكان أيضا لاعب جولف بارعًاوشخصية معروفة في نادي اليخت الكندي الملكي. وفي حديث تليفوني معه في ضيعته في كينكسوير علق رئيس الوزراءبقوله: "كان السيد جريفون من رجال البلد ذوي الكفاءات الخاصة. وستؤثر خسارته علينا تأثيراً كبيراً".
السيد جريفون هو زوج أخت الراحلة لورا تشاس، التي قدمت نفسها کروائية لأول مرة بروايتها المنشورة بعد الوفاة ربيع هذا العام، كما أنه أخوالسيدة وينفريد (جريفون) بريور، سيدة المجتمع المعروفة، وزوج السيدة أيريس (تشاس)
جريفون، وله ابنة في العاشرة من عمرها تدعى إيمي. وستقام الجنازة يوم الأربعاءبكنيسة سانت سيمون الرسول في تورنتو.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پایان بخش دوم از فصل دوم .
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثاني
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی


🍀فصل دوم ،بخش دوم:گریفین را در قایق بادبانی‌اش پیدا کردند.🌸


#آدمکش_کور
#فصل_دوم
#بخش_اول
#تخم_مرغ_آبپز
#قسمت_آخر
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

۱۴- هر چوپان یا پیشه وری که از اینجا عبور می‌کند یک سنگ به پُشته اضافه می‌کند. این یک رسم قدیمی است. این کار را به یاد مرده‌ها انجام می‌دهند. اماچون کسی نمی داند مرده‌های زیر سنگها چه کسانی بوده‌اند، همه به حساب
احتمال، سنگ می‌اندازند. آنها این‌جا و آن‌جا می‌روند و می‌گویند آنچه در آن شهر اتفاق افتاد، خواست خدا بود، و با نهادن یک سنگ به این پشته به خواست خدا احترام می گذارند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
۱۴-يضيف كل من يمرّ بالمكان من رُعاة وتُجّار حَصاةً إلى الكومة. فهي عادة قديمة - يفعلونها تذكرّا لموتاهم - لكن حيث إنه لا أحد يعلم الموتى الراقدين تحت تل الحصى، فهم جميعًا يتركون حصواتهم لعلّ وعسى. إنهم يتحايلون على الموضوع بالقول بأن ما حدث هناك لابد وأنه كان مشيئة إلههم، ومن ثَمّ فوضعهم للحصاة إنما هو تبجيل لتلك المشيئة.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
١٥-روایت دیگری می گوید شهر اصلا نابود نشد. شاه و ساکنان شهر با جادویی که فقط شاه می دانست، به جای دیگری برده شدند و همزادانشان جانشینشان شدند، و همزادان سوزانده و کشته شدند. شهر واقعی به شهر بسیار کوچکی تبدیل شد و در غاری میان آن پشته سنگ جای گرفت. همه چیزهایی که زمانی در آن شهر بود، از جمله قصرها و باغ های پردرخت و پرگل هنوز آنجا هستند؛ ومردم شهر که به کوچکی‌مورچه‌اند،چون گذشته به زندگی ادامه می‌دهند،لباس‌های کوچکشان را می‌پوشند، مهمانی‌های کوچکشان را می‌دهند، داستان‌های کوچکشان را تعریف می‌کنند، و آوازهای کوچکشان را می‌خوانند.
شاه از آنچه پیش‌آمده مطلع است، و گاه کابوس‌هایی می‌بیند، اما بقیه مردم شهر از این موضوع بی‌خبرند و نمی‌دانند چقدر کوچک‌ شده‌اند. نمی‌دانند مردم دیگر، تصور می‌کنند آنها مرده‌اند. حتی نمی‌دانند که آنها را از مرگ نجات داده‌اند. برای آن‌ها آن سقف سنگی، آسمان است و نوری که از سوراخی به کوچکی سنجاق به شهر می‌تابد،خورشید.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
۱۵- هناك قصة أخرى تقول إن المدينة لم تدمر على الإطلاق. ولكن بفضل نوع من السحر لا يعرفه إلا المَلك أزيلت المدينة بسكانها وحل محلهم أشباح تمثلهم، وهذه الأشباح هي التي تم حرقها وذبحها. أمّا المدينة الحقيقية فقد انكمشت لتصبح في‌غاية الصغر، وتمّ وضعها في كهف تحت تل الحصى. وبقي بها كلّ ما كان هناك من قبل، بما في ذلك القصور والحدائق الغناء بأشجارها وزهورها؛ والناس أيضاً الذين صاروا في حجم النمل لكنهم يمارسون حياتهم كذي قبل - فيَرتدون ملابس بالغة‌الصغر ويلتفون حول مآدب‌ بالغة الصغر، ويروون حكايات بالغة القصر، ويغنون أغنيات بالغة القصر أيضاً.
يعلم الملك ما حدث، وتنتابه الكوابيس لذلك، أمّا الآخرون فلا يعلمون شيئًا.إنّهم لا يعرفون أنّهم صاروا بالغي الصغر. لا يعرفون أنه من المفترض أن‌يكونوا بين الموتی. بل لا يعرفون أيضًا أنه تمّ إنقاذهم. إنهم يرون السقف الحجري وكأنه‌السماء؛ فالضوء يتسلل إلى الداخل عبر ثقب‌بين‌الحصوات، فيظنّونه الشمس.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
۱۶- برگ های درخت سیب خش خش می‌کنند. زن به آسمان و بعد به ساعت مچی‌اش نگاه می‌کند. خیلی دیر شده. نگاهی به پوسته‌های تخم‌مرغ و کاغذساندویچ مچاله شده می‌اندازد و می‌گوید:"سردم است، می توانی آشغال ها را دور
بیندازی؟"
"عجله داری؟ هوا که سرد نیست."
زن می‌گوید:"باد از سمت آب می‌وزد. باید جهتش عوض شده‌باشد. به جلوخم می‌شود، دارد بلند می‌شود."
مرد تند می‌گوید،:"به این زودی نرو."

"باید بروم. دلواپسم می‌شوند. دیر که بروم می‌خواهند بدانند کجا بوده‌ام."
دامنش را صاف می‌کند، بازوهایش را حلقه‌می‌کند و از آنجا دور می‌شوند،سیب های سبز کوچک تماشایش می‌کنند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
۱۶-حفحفت أوراق شجرة التّفاح. فنظرت إلى أعلى نحو السماء ثمّ إلى ساعتها. وقالت: "أشعر بالبرد وأيضاً أنّي‌تأخرتُ. ممكن تتخلص من الدليل؟" جمعت قشرالبيض وطوت مفرش المشمع.

"لا داعي للعجلة؟ ليس الجو باردا هنا."
قالت: "بعض النسمات تهب من الماء، لابدّ أن الرياح غيّرت مسارها."
وانحنت إلى الأمام تستعد للوقوف.
فقال: "لا تذهبي هكذا بسرعة."

"لابدّ أن أفعل. سيبحثون عني. وإذا بالغت في التأخير سيصرّون على معرفةأين كنت."
سوت تنورتها إلى أسفل واحتوت جسدها بذراعيها واستدارت ذاهبة ترقبها ثمرات التفاح الصغيرة‌ كالعيون.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پایان بخش اول از فصل دوم.
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثاني
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی


#آدمکش_کور
#فصل_دوم
#بخش_اول
#تخم_مرغ_آبپز
#قسمت_چهارم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
۱۱- مرد ادامه می دهد:کسی صاحب این دشت بایر نیست. یا به عبارت دیگر پنج قبیله مختلف ادعای مالکیت آن را می کنند، اما هیچ کدامشان قدرت کافی ندارندکه دیگران را از بین ببرند. همه آنها گاه با گله حیواناتشان که گوسفندان‌آبی رنگ شروری هستند، یا با کالای بی ارزش تجاریشان بر پشت حیواناتی که نوعی شتر سه چشم هستند، از کنار این تپه پوشیده از قلوه سنگ عبور می‌کنند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
١١-وواصل: لا يطالب بهذا السهل كل الناس. أو لعلّ خمس قبائل مختلفة تدعى لنفسها الحق فيه، ولكن ليس بينها قبيلة قوية بما يكفي لإبادة الآخرين. جميع القبائل تتجول عابرة جبل الحصى من وقت لآخر سواء لترعى ماشيتها و هي كائنات تشبه الماشية الزرقاء وحشية الطباع، أو تنقل بضائع تجاريةزهيدة القيمة فوق ظهور دوّاب الحمل التي تملكها، وهي نوع من الجمال ثلاثية
العيون.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
١٢-این تپه به زبانهای مختلف آنها: پاتوق مارهای پرنده، پُشته سنگریزه،اقامتگاه مادران عربده کش، دره فراموشی، و گودال استخوان های فرسوده نامیده می شود. هر قبیله داستان مشابهی درباره این پشته سنگ می‌گوید. می گویند زیراین سنگ‌ها یک پادشاه گمنام مدفون است. نه تنها پادشاه، بلکه باقیمانده شهرباشکوهی که پادشاه بر آن حکومت می‌کرد نیز زیر این سنگ ها دفن شده است.شهر در یک جنگ از بین رفت و پادشاه هم دستگیر شد و به نشانه پیروزی دشمن از یک نخل به دار آویخته شد. بدن او را در مهتاب قطعه‌قطعه کردند ورویش، به عنوان سنگ قبر، قلوه سنگ ریختند. بقیه ساکنان شهر، از زن و مرد وبچه ها گرفته تا حیوانات همه کشته شدند. همه را با شمشیر کشتند و با تبر قطعه قطعه کردند. هیچ موجود زنده‌ای جان سالم به در نبرد.

"چه وحشتناک."
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
١٢-وتطلق لغاتهم المتعددة أسماء مختلفة على كومة الحصى، فهي "مصيدةالثعابين الطائرة"، و"كومة الحصى" و"مقام الأمهات النائحات"، و"وادي النسيان"و "حفرة العظام المقضومة". وتحكي كل قبيلة قصة متشابهة عنها. فيقولون إن هناك مَلكًا مجهول الاسم، مدفونا تحت الأحجار. وليس الملك وحده المدفون هناك؛ لكن أيضاً بقايا المدينة الرائعة التي كان يحكمها ذلك الملك في يوم من الأيام. فقد دُمرت المدينة في إحدى الحروب وتم أسر المَلك وشنقه معلقاً في نخلة دليلاً على النصر. وعند بُزوغ القمر كان جسد الملك قد قطع ودفن وكوم فوقه الحصى لتمييز المكان.أمّا سُكّان‌المدينة فقد قتلوا جميعاً، حيث ذبح الرجال والنّساء والأطفال والرضع وحتى الحيوانات. قطّعوهم جميعاً بالسيف إربًا ولم يبقوا على كائنٍ حي.

"إنه شيء فظيع."
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
١٣-هر جای زمین که بیل فرو کنی یک چیز وحشتناک بیرون می‌آید. چیزی تاجرانه. کار ما هم از برکت استخوان ها رونق می‌گیرد. بدون چنین استخوان هایی داستانی وجود ندارد. لیموناد داریم؟
"نه تمام شد. بگو."
کسانی که شهر را تسخیر کردند نام آن را از خاطره ها پاک کردند، و به همین دلیل، به گفته مسافران، کسی نام آن را نمی داند و مردم فقط از منهدم شدنش خبر دارند. بنابراین پشته سنگ از یک یادبود عمدی و یک فراموشی عمدی حکایت
می‌کند. مردم این ناحیه شیفته تضاد و تناقضند. هر کدام از این قبیله‌ها ادعا می‌کنند مهاجم فاتح شهر بوده‌اند.هر کدام کشتار مردم شهر را با لذت به خاطر می‌آورند.هر کدامشان معتقدند که خدای آنها، به خاطر اعمال بدی که در شهر انجام می‌شد، این کشتار را مقرر کرد. می گویند، پلیدی شیطان را باید با خون پاک کرد. در آن روز خون مانند آب جاری شد، بنابراین از آن باید این جاخیلی پاک شده باشد.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎

۱۳-امسکی جاروفًا واجرفي أي مكان من الأرض تتكشف لك أشياء بشعة هناوهناك. إننا نثري العمل بذلك. فلولاهم ما كانت لدينا حكايات. هل لديك مزيد من عصير الليمون؟
قالت: لا! لقد شربناه كله. هيا أكمل!

محا الغُزاة اسم المدينة، ولذلك، كما يقول الرواة، يعرف المكان الآن باسم‌ما حدث به من تدمير. فكومة الحصى إذن دليل على فعل التذكر المتعمد وفعل النسيان المتعمد. فأهل المنطقة مغرمون بالمفارقات. تدعى كل واحدة من القبائل الخمس أنها كانت المهاجم المنتصر. كل منها يحكي عن المذبّحة بشيء من الاستمتاع. وتعتقد كل قبيلة أن ما أصاب المدينة انتقام عادل من الإله عقابًا على ما ارتكبه أهلها من فواحش. فهم يقولون إن الشرّ لا يمحوه إلا الدّم. وفي ذلك اليوم سال الدم كالماء، فلابدّ أن أصبحت البلاد بالغة النظافة.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثاني
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی


#آدمکش_کور
#فصل_دوم
#بخش_اول
#تخم_مرغ_آبپز
#قسمت_سوم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
۸- نه، جدی می گویم. می توانی کوتاه مدتش کنی، ممکن است گفتن این داستان چندین روز طول بکشد. باید دوباره همدیگر را ببینیم.

زن مکث میکند. "خیلی خوب. بگذار ببینم می توانم بیایم. اگر بتوانم می آیم.خیلی خوب. بگذار فکر کنم." باید لحن صدایش عادی باشد. شاید اگر اصرارکند عقیده دختر عوض شود.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
۸-"كلّا فأنا جاد، ولا يمكنك أن تضنى علىَّ،قديستغرق الأمر ايامًا. فعلينا أن نلتقي ثانية."

ترددت وقالت: اتفقنا إذا كان ذلك بمقدوري. إذا استطعت تدبرالأمر.
فقال: "حسن. الآن علىّ التفكير". وأظهر في صوته نبرة عدم اكتراث، فلربمالو أظهر مزيدا من الاهتمام لأثناها عن ذلك.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
٩-"بگذار ببینم، در یک کره دیگر. در کره کیوان، نه آنجا خیلی نزدیک است. در کره زیکرون که در بعد دیگری از فضا واقع شده، دشتی پوشیده از قلوه سنگ وجود دارد. در شمال این دشت اقیانوسی به رنگ بنفش وجود دارد. در غرب آن سلسله کوهی است که زنان بی‌شوهری که در قبرهای مخروبه آن منطقه ساکنندپس از غروب آفتاب در آن پرسه می‌زنند. ببین، چه راحت قبر هم در داستان
آورده ام". زن می‌گوید:" چه آدم با وجدانی."

"به قولی که دادم عمل میکنم. جنوب این دشت را شنهای سوزان می‌پوشاند و شرق آن را چند دره عمیق که احتمالاً زمانی رودخانه بوده‌اند."
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
٩-وفوق كوكب... دعنا نرى أی الكواكب. فلنقل "نوت ساتورن"، لكنه شديدالقرب. فوق كوكب ذيكرون في مكان آخر بعيد من الفضاء حيث يتناثر الحصي في سهل ممتد. يحده من الشمال محيط بنفسجي اللون، وفي الغرب تمتد سلسلة من الجبال يقال إنه بعد غروب الشمس يجوبها ساكنو المقابرالمتداعية هناك، بالإضافةإلى الموتى من الإناث. ارايت، لقد أتيت بالمقابر دون أدنى تفكير.
قالت: "يالك من رجل يقظ الضمير".

"التزم بصفقاتي. وإلى الجنوب بقايا رمال محترقة، أما إلى الشرق فتمتدبعض ودیان شديدة الانحدار، لعلها كانت يومًا انهارًا."
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
١٠- "آنجا، مانند کره مریخ، کانال هم دارد؟"

"بله، کانال و چیزهای دیگر هم دارد. نشانه های زیادی از تمدنی که زمانی بسیار پیشرفته بوده وجود دارد. هرچند در حال حاضر چادرنشینان بدوی ساکنان این منطقه اند. وسط این دشت یک تپه بزرگ پوشیده از قلوه سنگ وجود دارد.زمین اطراف آن اگر چند بوته خاردار را نادیده بگیریم، بایر است. می شود گفت آن جا کویر است. از ساندویچ پنیر چیزی مانده؟"

زن دستش را توی پاکت قهوه ای می برد:"نه، اما یک تخم مرغ آبپز داریم". هیچ وقت این قدر خوشحال نبود. همه عناصر داستان تازه است.

مرد می گوید:"درست مطابق دستور دکتر. یک بطری لیموناد، یک تخم مرغ آبپز و تو". تخم مرغ را بین دو دستش میگذارد، پوسته اش را خرد و از
تخم مرغ جدا میکند. زن دهان مرد، فک و دندان هایش را تماشا می کند. می گوید:کنار من در پارک آواز می خواند. با این هم نمک.
"متشکرم ،هرچه لازم بوده آورده‌ای."
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
١٠-"أليس بها قنوات مثل كوكب المريخ؟"

"بلى بالطبع، بها قنوات وأشياء كثيرة من هذا القبيل. فبها أثار كثيرةالحضارة متطورة قديمة، مع أن هذه المنطقة الآن يسكنها مجموعات متجولة من قبائل بدائية في مناطق متباعدة. وفي منتصف السهل كومة هائلة من الحصى تحيط بها منطقة جرداء تتناثر بها بضع شجيرات غير مهذبة. إنها ليست صحراءبالضبط، لكنها قريبة من هذا المعنى بعض الشيء. هل بقي معك سندوتش جبنة؟"

فتشت في الحقيبة الورقية. وقالت: "كلّا ولكن معي بيضة مسلوقة". لم تشعربمثل هذه السعادة من قبل. لقد عاد كل شيء جديدا كما كان ولا يبقى إلا تنفيذه.
قال: "هذا ما وصفه الطبيب تماما. زجاجة ليمون، بيضة مسلوقة وأنت". كوَّرالبيضة بين كفيه ليكسر قشرتها، ثم قشرها. أخذت تراقب فمه، وفکه و أسنانه.
قالت: أضف إلى ذلك غنائي في الحديقة العامة. إليك الملح من أجل البيضة.

"أشكرك. لقد تذكرت كل شيء."
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد....
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثاني
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی


کانال تعریب متون داستانی
- تعریب رمان های معروف جهان
-تعریب رمان قاتل کور از نویسنده کانادایی مارگریت آتوود🇨🇦🇨🇦)
رمان قاتل کور : برنده جایزه من بوکر سال۲۰۰۰میلادی
هدف کانال :آشنایی با ادبیات داستانی بخصوص رمان های خوب جهان و تعریب آن ها از فارسی به عربی و بیشتر شدن دایره لغات عربی است.🌺
👇👇👇👇👇👇👇
@taaribedastani


#آدمکش_کور
#فصل_دوم
#بخش_اول
#تخم_مرغ_آبپز
#قسمت_دوم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

۵- "از سفارشات بلندبالا خوشم نمی آید، ولی بگذار ببینم چه کار می توانم بکنم. می توانم چند دختر باکره هم که زره فلزی و زانوبند نقره ای و جامه بدن‌نما‌‌‌ به تن دارند در داستان بیاورم. به اضافه یک گله گرگ(روباه) گرسنه."
"خوب، هیچ کوتاهی نمیکنی."
به جای این لباس های کت و شلوار میخواهی؟ کشتی های تفریحی، رومیزی های کتان سفید، دست بوسیدن و ته مانده غذاها؟"
"نه، خیلی خوب، هر کار که فکر میکنی بهتر است بکن."
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
۵- "إنه طلب عزيز المنال. لكني سأرى ما بوسعی أن‌أفعل. يمكنني إضافةبعض العذارى الضحايا والصحون على شكل أثداء وسلاسل فضية تكبل بهاالكواحل، وأيضا أردية من قماش شفاف. إضافة إلى حفنة من الثعالب المفترسة الضارية".

"أرى أنك لا تنسى شيئا."
إنك تريدين بدلاً من ذلك ملابس السهرة، سفن الرحلات، المفارش البيضاء،تقبيل اليدين والنفاق في إبداء الرد المبالغ فيه؟"

"لا. اتفقنا، فلتفعل ما تراه الأفضل."
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
۶- "سیگار می کشی؟"
زن سرش را به نشانه نه تکان می دهد. مرد با کشیدن چوب کبریت به ناخن شستش سیگاری برای خود روشن می‌کند.
زن می گوید:"خودت را آتش می زنی."

"هنوز که این کار را نکرده ام."
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
۶-"هل تدخنين سيجارا؟"
هزت رأسها علامة النفي. فأشعل هو سيجارته، بعد أن أشعل عود الكبريت بظفر سبابته.
قالت: "ستشعل النار في نفسك."

"لم يحدث ذلك أبدا حتى الآن"
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
۷-زن به آستین پیراهن سفید یا آبی کمرنگش که به بالا تا شده، بعد به مچ وپوست تیره‌تر دستش نگاه می کند. از بدنش نور می تابد، باید انعکاس نور آفتاب باشد. چرا هیچ کس خیره‌اش نشده؟ با وجود این، در اینجا، در معرض عموم،خیلی جلب توجه میکند. دور و بر آنها آدم های دیگری هستند که به پیک نیک آمده‌اند، روی چمن نشسته اند یا دستشان را زیر سر تکیه داده‌اند و دراز کشیده‌اند.
با وجود این، احساس می کند آن‌جا تنها هستند؛ انگار درخت سیبی که زیرش نشسته‌اند درخت نیست و یک چادر است؛ انگار با کشیدن یک خط گچی به دورشان از دیگران جدایشان کرده‌اند و کسی نمی بیندشان.
مرد می گوید،" پس جایی در فضا با چند قبر و دختران باکره و گرگ (روباه)های گرسنه، اما به صورت قسطی، قبول داری؟"
"قسطی؟"
"منظورم را که می فهمی،مثل اثاث خانه"
زن می خندد.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
۷-نظرت إلى كم قميصه المشمور إلى أعلى، ذي اللون الأبيض أو الأزرق الفاتح، ثم إلى معصمه. كانت بشرة يده مائلة إلى السمرة، بينما تنبعث منه بعض الأشعة، ربما كان ذلك بفعل انعكاس الشمس. لماذا لا يحدقون جميعاً؟ بدا شديدالوضوح يمكن ملاحظته بيسر حتى كأنه لا يجلس في الهواء الطلق. كان حوله آخرون يجلسون على العشب أو يتكئون عليه بالمرافق - متنزهون آخرون في ملابسهم الصيفية الفاتحة. إنها جميعاً مناسبة. ومع ذلك تشعر بأنهما وحدهما معا ؛وكأنما شجرةالتفاح التي يستظلون بها ما هي إلا خيمة؛ وكأنما أحاطتهما دائرةمرسومة بالطباشیر، يتواریان داخلها عن الأنظار.
قال: "الفضاء إذن. مقابر وعذارى وثعالب - ولكن بالتقسيط على دفعات،موافقة؟"
"بالتقسيط على دفعات!" ماذا تقصد؟
"مثل شراء الآثاث."
فتضحك.

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثاني
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی


#آدمکش_کور
#فصل_دوم
#بخش_اول
#تخم_مرغ_آبپز
#قسمت_نخست
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
۱-آدمکش کور: تخم مرغ آبپز
مرد می گوید، چه جور داستانی دوست داری؟ یک داستان عاشقانه که در آن مردها کت و شلوار پوشیده اند، یاکشتی ای که در یک ساحل بی آب و علف به گِل نشسته باشد؟ انتخاب با توست: جنگل، جزایر گرمسیری، کوهستان. یا داستانی
در یک کره دیگر - موضوعی است که خیلی خوب می توانم در باره اش بنویسم.
یک کره دیگر؟ واقعا؟
مسخره نکن، فضا جای مناسبی است. آن جا هرچه بخواهی اتفاق می افتد.سفینه های فضایی و لباس های چسبناک، اسلحه هایی با اشعه کشنده،
مریخی هایی که بدنشان به بدن ماهی مرکب عظیم الجثه می ماند؛ از این جورچیزها.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
۱-القاتل الأعمى: البيضة المسلوقة
قال: ماذا سيحدث عندئذ؟ بدلة سهرة وقصة حب، أم تحطم السفينة فوق شاطئ عار؟ بوسعك أن تختاری: غابات أم جزر استوائية أم جبال. أم مكان بعيدفي الفضاء هذا ما أحبذه.
"أحقًا! مكان بعيد في الفضاء!"
"لا تهزنی بی، إنه عنوان عملی. كل ما تحبينه يمكن أن يحدث هناك. سفن فضاء وملابس تلتصق بالجسد، بنادق شعاعية، كائنات من المريخ ذات أجساد رخويةعملاقة، وأشياء أخرى من هذا القبيل.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
۲-زن می گوید، تو انتخاب کن. تو بلدی داستان بسازی. کویر چطور است؟ همیشه دلم می خواسته کویر را ببینم. کویری که یک آبادی هم در آن باشد. البته شاید بد نباشد چند درخت خرما هم داشته باشد. ضمن حرف زدن پوسته روی
نان ساندویچش را میکند. این قسمت نان را دوست ندارد.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
۲-قالت: لك أن تختار، فأنت محترف. ما رأيك في الصحراء؟ لطالما وددت أن أزور صحراء. وأن تكون هناك واحة بالطبع. فبعض من نخيل البلح قد يضفي على الأمر روعة. كانت تقطع القشرة الخارجية للسندوتش الذي معها. فهي لاتحب القشور.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
۳-در کویر نمی شود خیلی چیزها را گنجاند. مگر اینکه چند قبر به آن اضافه شود. آن وقت می توانی یک دسته زن عریان هم داشته باشی، با بدنهایخوش تراش و لطیف، لبان یاقوتی، گیسوان مواج لاجوردی و چشمانی چون گودال هایی پر از مار. اما فکر نمیکنم تو از آنها خوشت بیاید. چیزهای هولناک به دردت نمی خورد.
از کجا میدانی. شاید خوشم بیاید.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
۳- ليس هناك الكثير في الصحراء. فليست بها معالم كثيرة، إلّا إذا أضفنا بعض المقابر. عندئذٍ نجد العديد من النساء العراة الذين ماتوا منذ ثلاثة آلاف عام،أجسادهنّ ممشوقة القوام جميلة المنحنيات، وشفاههن ياقوتيّة الحمرة، أما الشعور
ففي زرقة السماء تسبح في زبد من الخصلات المتماوجة، وعيونهن حفر ملأتها الثعابين. لكنّي لا أعتقد أني سأمنحك إياهن. فهذا النوع الصارخ لیس طرازك.
وما أدراك، فلربما رقن لی!
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
٤-شک دارم. آنها به درد آدم های عامی می خورند. تصویر این جور زنها برای جلد کتاب مناسبند . آنها به پر و پای آدم ها می پیچند. باید با قنداق تفنگ راندشان.
میشود چنین داستانی با آن قبرها و زنها در جای دیگری از فضا اتفاق بیفتد؟
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
٤-أشك في ذلك. فهن من أجل الجماهيرالمحتشدة. هكذا كتب على الغطاء الخارجي. فإذا أمسك بهن شخص يلتوين و لابد من زجرهن بأطراف البنادق.

هل لي في مكان آخر بعيد في الفضاء، والمقابر والنساء الموتى أيضاً من فضلك ؟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثاني
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی


فصل دوم🇨🇦🇨🇦🇨🇦🇨🇦🇨🇦🇨🇦🇨🇦الفصل الثاني


در یک طرف عکس، که با نگاه اول دیده نمی شود، یک دست دیده می شود که در حاشیه عکس با قیچی از مچ قطع شده و انگار دورش انداخته باشند، روی چمن به حال خود افتاده است. 💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎 وفي جانب من الصورة لا تلحظه العين للوهلة الأولى ظهرت يد قصت من الرسغ، و كانت تتكئ على العشب وكأنها مستبعدة تركت لحالها. ✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻 ابری که در آسمان آبی است به بستنی ای شباهت دارد که روی کروم ریخته شده باشد. انگشتان زردشده از سیگار مرد به طور محو ولی درخشان از دور برق میزند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎

كانت السحب منتشرة في السماء الصافية مثل قطع الآيس كريم فوق الكروم، و أصابعه ملطخة بأثر الدخان. وبدا الماء لامعا عن بعد. لقد تلاشى كل شيء الآن. تلاشی لكنه لا يزال يضوی. 🎋🎋🎋🎋🎋🎋🎋🎋🎋🎋🎋🎋🎋
پایان فصل اول 👉👉👉👉
#القاتل_الأعمی
#آدمکش_کور
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی


#فصل_اول #گیاهان_ماندگار_برای_باغ_سنگی #بخش_سوم #قسمت_دوم
#پایان_فصل_اول 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 مرد کلاه روشنی به سر دارد. کلاه کمی به پایین کشیده شده و روی صورتش سایه انداخته است. به نظر می رسد که صورتش بیش از صورت دختر از آفتاب سوخته است. دختر به طرفش لبخند می زند. به یاد نمی آورد تاکنون به کس دیگری این طور لبخند زده باشد. قیافه اش درآن عکس خیلی جوان به نظر می رسد، اما آن زمان فکر نمی کرد این قدرجوان باشد. مرد هم لبخند می زند - سفیدی دندان هایش به نور چوب کبریت شبیه است - اما دستش را، مثل این که نخواهد کاری بکند، یا نخواهد عکسش گرفته شود، بالا گرفته؛ شاید هم می خواهد خود را ازکسانی محافظت کند که ممکن است در آینده از میان پنجره روشن این کاغذ چهارگوش براق نگاهش کنند. در آن دست حائل، ته سیگاری دیده می شود. 💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎 کان الرجل يرتدي قبعة فاتحة اللون تميل منخفضة في زاوية فوق رأسه تخفي جزءًا من وجهه. كان وجهه يبدو وقد لوحته الشمس أكثر من وجهها. وكانت هي تميل نحوه بعض الشيء وتبتسم بطريقة لا تذكر أنها ابتسمت بها لأحد آخر منذ ذلك الوقت. كانت تبدو صغيرة السن في الصورة، بل بالغة الصغر، مع أنها لا تذكر أنها كانت صغيرة إلى هذا الحد في ذلك الوقت. كان هو الآخر يبتسم -بدا بياض أسنانه وكأنه عود ثقاب يتوهج - لكنه كان يرفع يده وكأنما ليتقيها مداعباً، أو ربما ليتحاشى الكاميرا، أو ذلك الشخص الذي يلتقط الصورة، أو ربماليتحاشى أولئك الذين قد ينظرون إليه في المستقبل، يتطلعون إلى هيئته تطل من تلك النافذة المربعة من الورق المصقول. بدا كأنه يتحاشاها أو يحميها. وكان عقب سيجارة يتدلى من يده المرفوعة على هذا النحو. ✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻 وقتی تنهاست پاکت قهوه ای را از جای پنهانی اش در می آورد، عکس را از میان بریده های روزنامه بیرون می کشد، روی میز میگذارد و مثل این که به آب استخر یا چاه نگاه کند از بالا خیره اش می شود-انگار که پشت انعکاس صورتش در آب در جستجوی چیز دیگری است ، چیزیکه از دستش افتاده و از دست داده اما می بیندش که مثل جواهری در میان شن ها برق میزند. جزئیات عکس را بررسی میکند. انگشت مرد را که در اثر نور فلاش دوربین یا آفتاب کمرنگ به نظر می رسد، تاخوردگی لباس هایشان را، برگ های درختان را، و میوه های گرد کوچکی را که ازآنها آویزان بودند - سیب بودند؟ - و چمن روی زمین را. آن موقع باران نیامده بود و چمن زرد شده بود. 💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎 عندما تكون بمفردها تخرج المظروف البني وتسحب الصورة من بين قصاصات الجرائد. وضعتها فوق المنضدة وانحنت تحملق فيها، وكأنما تحدق في بئر أو بحيرة. كانت تبحث وراء صورتها عن شيء آخر، ربما فقدته أو سقط منها فأصبح بعيدا عن متناول يديها لكنه لا يزال مرئياً، يضوي مثل قطعة من الحلى فوق الرمال. راحت تتفحص كل تفصيلة صغيرة. أصابعه التي حال لونها بفعل الفلاش أو ضوء الشمس، طيات أثوابهما، أوراق الشجر وتلك الأشياء المستديرة الصغيرة المتدلية منها- هل كانت ثمار التفاح بالفعل؟ -بدا العشب الجاف في المقدمة. وكان العشب مصفرا مما يؤكد أن الجو كان جافاً. ✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻
@taaribedastani


#فصل_اول #بخش_سوم
#قسمت_نخست #گیاهان_ماندگار_برای_باغ_سنگی 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿☘️☘️☘️ آدمکش کور. نوشته لورا چیس.
دین گولد، جیمز و مورو، نیویورک ۱۹۴۷
سرآغاز: گیاهان ماندگار برای باغ سنگی
فقط یک عکس از او دارد، عکس را در یک پاکت قهوه ای که رویش «نوشته بریدۀ روزنامه ها » گذاشته است، و آن را در میان صفحات کتاب گیاهان ماندگار برای باغ سنگی که کس دیگری نمی خواندش، پنهان کرده است. 💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
القاتل الأعمى تأليف لورا تشاس
رينجولد و جينز وموريو، نيويورك،1947
استهلال: نباتات معمرة لحدائق صخرية
لديها صورة واحدة له، دسّتها في مظروف بنیّ كتبت عليه ملصقات وأخفت المظروف بين صفحات رواية "نباتات معمّرة لحدائق صخرية "حيث لا يمكن الشخص آخر أن ينظر إليها.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
عکس را با دقت حفظ کرده است، چون تقریباً تنها چیزی است که از او دارد؛ یک عکس سیاه و سفید که با یکی از آن دوربین های جعبه ای دست و پاگير قبل از جنگ گرفته شده؛ دوربینی که دهانۀ آکاردئونی شکل دارد، با فلاش کار میکند و جعبه خوش ساخت وچرمی اش با بندها و قلاب های پیچیده ای که دارد به پوزه بند شبیه است.عکس آن دو را، آن زن و مرد را، در پیک نیک نشان می دهد. پشت عکس کلمه پیک نیک با مداد نوشته شده است - بدون اشاره به نام زن یا مرد. لازم نیست نام آنها را بنویسد، نامشان را می داند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
حافظت على الصورة بشدة، فهي كل ما تبقى لها منه، كانت الصورة بالأبيض والأسود، تم التقاطها بكاميرا صندوقية ذات فلاش كبير تعود إلى زمن ما قبل الحرب ولها فوهة تشبه طيات الأوكرديون، وغطاؤها مصنوع من الجلد الجيد ويشبه خطم الحيوان وقد عقدت حوله السيور الجلدية متشابكة. كانت الصورة لهمامعاً، هي وذلك الرجل، في رحلة خلوية. كتبت كلمة "رحلة" على ظهر الصورة
بالقلم الرصاص - لم يكن اسمها أو اسمه مكتويا، إنما فقط كلمة "رحلة". إنها تعرف الأسماء لكن لم تشعر بحاجة إلى كتابتها.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
زیر یک درخت که لابد درخت سیب است نشسته اند، آن موقع متوجه درخت نشده بود. زن بلوزی سفید که آستین هایش را تا آرنج بالازده و دامنی گشاد که آن را به دور زانوهايش جمع کرده پوشیده است.بلوز حالتی دارد که وزیدن نسیم را نشان می دهد. شاید هم بلوز به بدنش چسبیده است؛شاید هوا خیلی گرم بوده. هوا گرم بود، هوا هنوز وقتی دستش را روی عکس می گذارد می تواند گرمایی را که ازآن بیرون می زند احساس کند.درست مانند گرمای یک سنگ گرم در نیمه شب.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
كانا يجلسان تحت شجرة، لعلها شجرة تفاح؛ فلم تلحظ التفاح كثيراً حينئذٍ. كانت ترتدی بلوزة مشمرة الأكمام حتى المرفقين و جونلة واسعة تنتهي عند الركبتين. لابد أنه كان هناك هواء، فقد بدا ذلك من الطريقة التي يهفهف بها القميص عليها، أو لعله لم يكن يهفهف إنما يلتصق بها، ربما كان الجو حاراً. لعله كان حاراً بالفعل. كانت تمسك بالصورة بيديها فشعرت بالحرارة تنبعث منها،مثلما تنبعث الحرارة في منتصف الليل من حجر أدفأته الشمس.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ادامه دارد.....
#القاتل_الأعمى
#آدمکش_کور
کانال تعریب متون داستانی
@taaribedastani


#فصل_اول
#بخش_دوم
#معمای_مرگ_هفته
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

روزنامه تورنتو استار ،۲۶ ماه مه۱۹۴۵
معمای مرگ هفته
خبر اختصاصی استار
ضایعه هفته گذشته خیابان سنت کلر که به مرگ یک نفر منجر شد توسط پزشکی قانونی سانحه اعلام شد. در این سانحه ماشین لورا چیس،
دوشیزه ۲۵ ساله، که به سمت غرب حرکت می کرد منحرف شد و ازموانعی که برای تعمیرقسمتی از پل در جاده گذاشته بودند رد شد و به دره کوچک زیر پل افتاد و آتش گرفت، دو شیزه چیس بلافاصله کشته شد. خانم ریچارد ای. گریفین، همسر کارخانه دار مشهور و خواهردوشیزه چیس، شهادت داد که خواهرش به سردرد بسیار بدی مبتلا بودکه بر بینایی اش اثر می گذاشت. وی امکان مست بودن دوشیزه چیس رارد کرد و اظهار داشت که او اصلا مشروب الکلی نمی نوشید.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
تورنتو ستار،۲۶مايو١٩٤٥
تساؤلات حول وفاة بالمدينة
خاص لستار
جاء تقرير الطب الشرعي عن حادث وفاة الأسبوع الماضي بشارع سانت كلير بأنه حادث مفجع. كانت الآنسة لورا تشاس تقود سيارتها غربًا بعد ظهر
۱۸ مايو حين انحرفت السيارة مصطدمة بالحواجز المحيطة بموقع للإصلاح على الجسر، فتحطمت عند سفح الوادي واندلعت فيها النيران. ولقيت الآنسة تشاس مصرعها على الفور. وقد أوضحت مسز ريتشارد إي جريفون، زوجة رجل الصناعة البارز، أن الآنسة تشاس كانت تعاني من صداع شديد يؤثر على الرؤيةلديها. وردًا على ما وجه إليها من أسئلة نفت أدنى حتی احتمال للسكر حيث إن الآنسة تشاس لاتشرب الخمر.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍

بنا به نظر پلیس تایر اتومبیل به ریل تراموا گیر کرده و موجب سانحه شده است. بدین ترتیب اقدامات احتیاطی شهرداری برای جلوگیری ازبروز چنین حوادثی مورد تردید قرار گرفت، اما چنین مسئله ای از سوی گوردن پرکینز ، مهندس متخصص شهرداری، منتقی اعلام شد.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
وكان ما أكده البوليس من انحشار أحد إطارت السيارة في عمود بارز من أعمدة السكك الحديدية من العوامل المؤيدة لذلك، مما أثار جدلاً حول مدى كفاية إجراءات السلامة التي تتخذها المدينة، إلاأن الشهادة المتخصصة التي أدلى بها المهندس المدني جوردن بيركينز استبعدت تلك المزاعم .
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
این سانحه سبب شده است که مردم دوباره به وضع خطوط تراموا در این قسمت خیابان اعتراض کنند. آقای هرب تی، جوليف، نماینده محلی مردم، به گزارشگر روزنامه استار گفت که این اولین باری نیست که به خاطر اهمال در تعمیر خطوط آهن چنین حادثه بدی رخ می دهد.نماینده شهرداری منطقه باید به این مسئله توجه کند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎

وقد تسبب الحادث في تكرار الاعتراض على إقامة الدولة سكة حديد في ذلك الجانب من الطريق السريع. وصرح السيد هيرب تی توليف، ممثل دافعي الضرائب المحلية، لمحرري ستار بأن تلك ليست للمرة الأولى التي تسفر فيها القضبان الحديدية المهملة عن حادث. ولابد من تنبیه مجلس المدينة إلى ذلك.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃
پایان بخش دوم (معمای مرگ هفته)
#آدمکش_کور
#القاتل_الأعمى
کانال تعریب متون داستانی
@taaribedastani


#قسمت_پنجم
#فصل_اول
#پل
بعد از رفتن پلیس برای عوض کردن لباس به طبقه بالا رفتم. برای رفتن به سردخانه، به دستکش و کلاه توردار احتیاج داشتم. کلاهی که چشمانم را بپوشاند.ممکن است چند خبرنگار آن جا باشند، باید تلفن کنم یک تاکسی بیاید.
باید به ریچارد هم تلفن و اگر این خبر را بشنود می خواهد تأسفش را اعلام کند. سراغ قفسه لباس هایم رفتم، لباس سیاه و دستمال هم لازم داشتم.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
عندما ذهب الشرطی صعدت إلى أعلى لاستبدال ملابسي. أحتاج إلى قفاز وقبعة ذات رداء ينسدل على الوجه ليغطي العينين. فربما كان هناك بعض الصحفيين. لابد من استدعاء سيارة أجرة. وعلىَّ أيضاً أن أخبر ريتشارد في مكتبه، فربما أراد أن يحضر كلمة رثاء، دخلت حجرة ارتداء الملابس، سأحتاج إلى ثوب أسود ومنديل.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍

کشو را که کشیدم دفترها را دیدم. نخی را که دورش پیچیده شده بود باز کردم.متوجه شدم که دندان هایم به هم می خورد و تمام بدنم یخ کرده است، حتماباشنیدن این خبر دچار شوک شده بودم.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
فتحت الدرج ورأيت الدفاتر. حللت رباطها المعقود على هيئة صليب بشريط من ذلك المستخدم في المطابخ. لاحظت أسناني تصطك وبرودة تسري في جسدي فعرفت أنني في حالة صدمة.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
به یاد رنی افتادم، وقتی که بچه بودیم، رنی بود که هر وقت جایی از بدنمان را می بریدیم یا زخمی می کردیم، روی زخم دوا می گذاشت و باندپیچی اش می کرد. مادرمان یا استراحت می کرد، یا به کار مهم تری مشغول بود، اما رنی هر وقت لازمش داشتیم آنجا بود. بغلمان می کرد و روی میز سفید آشپزخانه، کنار خمیر پای سیبی
که برای پختن آماده اش می کرد، یا جوجه ای که تکه تکه اش می کرد، یا ماهی ای که دل و روده اش را در می آورد، می نشاندمان و برای این که گریه نکنیم یک تکه قند به دهانمان می گذاشت. «به من بگو کجات درد میکنه ،جيغ نكش، آروم شو و فقط بگو کجات درد میکنه ».
اما بعضی ها نمی توانند بگویند کجایشان درد می کند. نمی توانند آرام شوند.هیچ وقت نمی توانند جیغ نکشند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎

وهنا تذكرت ريني التي كانت تربط لنا الجروح والإصابات الصغيرة. كانت أمّنا تستريح أو تقوم ببعض الأعمال في مكان آخر، بينما ريني دائماً معنا، كانت تحملنا من الأرض لتجلسنا على منضدة المطبخ المصقولة البيضاء، إلى جانب عجين الفطائر التي كانت تفردها أو الدجاجات التي كانت تنظفها أو السمك الذي تخرج أحشاءه، وتعطينا نوعا من السكر البني حتى نغلق أفواهنا. كانت تقول" قولوا أين الألم. كفّوا عن العويل. اهدأوا وأروني موضع الألم."
ولكن بعض الناس لا يستطيعون تحديد موضع الألم. لا يمكنهم الهدوء ولا يمكنهم الكف عن النواح أبداً.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پایان بخش اول (پل)
#القاتل_الأعمى
#آدمکش_کور
کانال تعریب متون داستانی
@taaribedastani


#قسمت_چهارم
#فصل_اول
#پل
پلیس گفت: «خانم گریفین متأسفانه در این مورد تحقیقات محلی صورت خواهد گرفت.》
گفتم: «طبیعتا، ولی این یک حادثه بوده است. رانندگی خواهرم هیچ وقت خوب نبود》.
صورت بیضی شکل لورا را مجسم میکنم که موهایش را شینیون کرده و یک پیراهن یقه گرد دکمه دار سرمه ای، خاکستری یا سبز چرک پوشیده است. رنگ تیره ای که به اجبار و به خاطر پشیمانی از کاری که کرده است انتخاب کرده و نه به میل خود، لبخند خفیفی هم به لب دارد و ابروانش را برای تحسین آن منظره، بالا
برده است.
و آن دستکش های سفید: مثل این که خواسته باشد از من سلب مسئولیت کند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
قال الشرطي:"قد تكون هناك بعض التحريات يامسز جريفين"
فقلت:" بالطبع، لكنها كانت حادثة. فأختي لم تكن تجيد القيادة بحال".
أتخيل وجه لورا البيضاوي الناعم، و شنیون شعرها المثبت بعناية، والرداء الذي كانت ترتديه: مخيط من الوسط وله ياقة مستديرة، لونه وقور، ربما أزرق غامق أو رمادي فاتح أو أخضر في لون أروقة المستشفيات. ألوان تشی بالشعور بالذنب والتكفير عن الخطيئة - إنها ألوان تحبس نفسها فيها أكثرمن أن ترتديها.نصف ابتسامتها الوقورة، رفعها لحاجبيها في دهشة وكأنها معجبة بالمنظر الذي
أمامها.
القفاز الأبيض، ذلك الإشارة الخاصة وكأنها تغسل يديها مني ومنا جميعا.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
وقتی ماشین از روی پلی گذشت و برای یک لحظه حساس در آفتاب بعد از ظهر ، معلق ماند و مانند یک سنجاقک درخشید و سرنگون شد، لورا به چه
فکر میکرد؟
به الكس، به ریچارد، به پدرم و ورشکستگی او با بدشانسی اش؛ شاید هم به خدا و توافق سه جانبه خودش، یا به آن دفترهای مشق مدرسه که لابدآن روز صبح در قفسه جوراب هایم پنهانش کرده بود، و می دانست تنها کسی هستم که آن را پیدا خواهم کرد.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
ترى فيم كانت تفكر و السيارة تسقط من فوق الجسر، ثم تظل معلقة في شمس الضحی مثل يعسوب في تلك اللحظة التي تنحبس فيها الأنفاس قبل السقوط المفاجئ؟ هل كانت تفكر في أليكس، في ريتشارد، في سوء النية، في والدنا وماحدث له من دمار؛ ربما كانت تفكر في الرب، وصفقتها الثلاثية المعينة. أو ربما كانت تفكر في كومة دفاتر التدريبات المدرسية الرخيصة، التي أخفتها ذلك الصباح في درج خزانة الملابس الذي كنت أحتفظ فيه بجواربي وهي على علم بأني من سوف تجدها.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
#القاتل_الأعمى
#آدمکش_کور
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی


#قسمت_سوم
#فصل_اول
#پل


فکر کردم دلیل تصادف ترمز ماشین نبوده است. لورا برای این کار دلیلی داشت. البته دلايل او مثل دلايل آدم های دیگر نبود. اما در هر حال کار
بیرحمانه ای کرده بود.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
قلت في نفسي ليس الأمر بسبب الفرامل، فلها أسبابها الخاصة، والتي تختلف عن أسباب أي شخص آخر. فقد كانت لا تعرف الهوادة في هذا الأمر إطلاقا.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍

به پلیس گفتم: 《تصور میکنم می خواهید کسی هویت او را تأیید کند. من برای تأیید هویتش می آیم.» انگار صدایم را از راه دوری می شنیدم. واقعیت این بود که به سختی می توانستم حرف بزنم؛ دهانم بی حس بود و تمام صورتم از
شدت درد منقبض شده بود. انگار از پیش دندانپزشک آمده بودم. از دست لورابه خاطر کاری که کرده بود عصبانی بودم، اما از پلیسی هم که می خواست بگوید لورا این کار را عمدا کرده، عصبانی بودم. دور سرم هوای داغی جریان داشت؛حلقه ای از گیسوانم مانند جوهری که در آب پخش شده باشد در این هوا می چرخید.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎

وقلت: "أعتقد أنكم تريدون من يتعرف عليها، سأنزل بأقصى ما استطيع". كنت أسمع صوتي خافتا وكأنه يأتيني من بعد. وحقيقة لم أكن أستطيع النطق بالكلمات، فشعرت بفمي قد تخدر و وجهي تصلب من الألم. وشعرت وكأني قادمة لتوی من عيادة طبيب الأسنان. كنت غاضبة من لورا لما فعلت، ومن الشرطی الإلماحه بأنها فعلت ذلك. كانت رياح ساخنة تلفح رأسي، ترتفع معها خصلات شعری وتدور في دوامات مثل الحبر المسكوب في الماء.
ادامه دارد...
#آدمکش_کور
#القاتل_الأعمى
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی 🌹🌹🌹


#فصل_اول
#پل #قسمت_دوم #آدمکش_کور #القاتل_الأعمی پلیس خبرم کرد. ماشینی که لورا با آن دچار حادثه شده بود مال من بود، ازروی شمارۀ ماشین پیدایم کرده بودند. بدون شک پلیس به خاطر نام فامیل ریچارد، خیلی مؤدبانه این خبر را داد. می گفتند ممکن است تایرهای ماشین به ریل تراموا گیر کرده یا ترمز ماشین خوب کار نکرده باشد، اما لازم بود بگویند که دو شاهد معتبر - یک وکیل دعاوی و یک کارمند بانک - دیده اند که لورا عمداً
فرمان ماشین را منحرف کرده و به همان راحتی که آدم پایش را از لبه پیاده رو به وسط خیابان می گذارد ماشین را به دره پرت کرده است.دستکش های سفید لورا توجه آنها را جلب کرده بود و دیده بودند که چطور فرمان ماشین را منحرف کرده است.
🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓🚓
علمتُ بالحادث من أحد رجال الشرطة، فقد كانت السيارة سیارتي، ومن ثم وصلوا إلىّ عن طريق رخصة القيادة. كان الرجل يتحدث باحترام فلابد أنه يعرف اسم ريتشارد. قال إن الإطارات ربما انحشرت في قضبان السكة الحديدية أو ربما تعطلت الفرامل، لكنه شعر بضرورة أن يخبرني بأن هناك شاهدين على الحادث يعتد بهما، وهما محام وصراف بأحد البنوك، قالا إنهما شاهدا التفاصيل كافة، وأكدا أن لورا انحرفت بالسيارة بحدة وعن عمد فسقطت من فوق الجسر في سرعةخاطفة. لقد لاحظا يديها فوق عجلة القيادة بسبب القفاز الأبيض الذي كانت ترتديه.
ادامه دارد... @taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی


#فصل_اول
#بخش_اول
#پل
#قسمت_نخست
#آدمکش_کور
#القاتل_الأعمى
پل
ده روز بعد از تمام شدن جنگ، خواهرم لورا خود را با ماشین از روی پل به پایین پرت کرد. پل در دست تعمیر بود و لورا درست از روی علامت خطری گذشت که به همین خاطر آنجا نصب کرده بودند، ماشین شاخه های نوک درختان را که برگ های تازه داشتند شکست، بعد آتش گرفت، دور خود چرخید و به داخل نهر کم عمق دره ای افتاد که سی متر از سطح خیابان فاصله داشت.قطعه هایی از پل روی ماشین افتاد، و چیزی جز تکه های سوخته بدن لورا باقی نماند
الجسر
بعد انتهاء الحرب بعشرة أيام سقطت أختي لورا بسيارتها من فوق الجسر.كان الجسر قيد الإصلاح فاخترقت بسيارتها اللافتة المحذرة من الخطر، سقطت السيارة مائة قدم في الوادي الضيق متحطمة بين قمع الأشجار الوارفة، ثم انفجرت محترقة تتناثر منها ألسنة النيران بينما تتدحرج في جدول الماء الضحل ساقطة نحوالسفح، وسقطت فوقها كتل من الجسر . فلم يبق شيء منها سوى شذرات متفحمة.
ادامه دارد...
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی

20 last posts shown.

192

subscribers
Channel statistics