دانشجو تنها یک وظیفه دارد: خودسازی و دانشاندوزی!
(به مناسبت روز دانشجو)
دانشجو تنها یک وظیفه دارد، و آن خودسازی و دانشاندوزی است. دانشگاه جای مناسبی برای فعالیت سیاسی نیست و هیچ جریانی، چه جریانهای حکومتدوست و چه جریانهای دگراندیش و اصلاحطلب اگر که به راستی دلسوز جامعه و آیندۀ کشورند، بهتر است به دانشگاه به عنوان جولانگاهی برای ترویج اندیشههای سیاسی خود و ایجاد تشکل سیاسی نگاه نکنند. کسانی که آیندهای بهتر را برای کشور آرزو دارند، بهتر است دانشگاه را از مطامع سیاسی خود به دور نگاه دارند و اگر دلسوز جوانان هستند، آنها را به خودسازی و علماندوزی تشویق کنند و از کار سیاسی در دانشگاه برحذر دارند.
طبعاً دانشجو آزاد است هر نگرش سیاسیای داشته باشد. اما وقتی به فراز و فرود جنبشهای دانشجویی در ایران و جهان مینگریم این پرسش پدید میآید که جنبش دانشجویی چه دستاوردهای ملموس و مفیدی برای کلیت جامعه داشته است. بارزترین و تأثیرگذارترین جنبش دانشجویی جهان، همان جنبشهای دانشجویی دهۀ 1960 اروپا بود که هیچ عنوانی مناسبتر از «آشوبگری» نمیتوان بر آن نهاد. از افتخارات دانشجویان معترض 1968 این بود که از دیکتاتورهای بیرحم بلوک شرق، چون لنین، استالین، مائو و انور خوجه حمایت میکردند. در ایران هم تنها دانشجویانی به راستی به درد جامعه خوردند که درس خواندند، علمی اندوختند و دردی از هزار درد مردم دوا کردند. آنها که به سیاست روی آوردند، مهندسانی شدند که نه سیاست بلد بودند و نه مهندسی؛ پزشکانی شدند که نه پزشکی کردند و نه دردی از سیاست دوا کردند.
مشکل اصلی، دانشگاه و دانشجو نیست؛ بلکه مشکل در «جوانی» است. سن دانشجویی به طور معمول بین 18 تا 25 سالگی است و فرد در این سالهای عمر خود، در اوج ناپختگی و آرمانگراییِ متوهمانه به سر میبرد. فرد 22 سالهای را تجسم کنید که سال پایانی دورۀ کارشناسی خود را سپری میکند. «وضعیت عینی و ذهنی» او به گونهای است که دسترسی او به واقعیت بسیار اندک است. او انبوهی از واحدهای درسی را پشت سر گذاشته که باعث شده است گمان کند فردی «آگاه» است. قطعاً او به نسبت زمانی که وارد دانشگاه شده بود، اکنون چیزهای زیادی آموخته است، اما تمام این دانستهها، در این سن و در این وضعیت زیستی، فقط در خدمت «خودتأییدی» است، نه «خودانتقادی»؛ یعنی فرد در این سن در مرحلهای است که از دانستههای جدید برای تأیید و تثبیت ایدههای مبهمی که در سنین پایینتر در او شکل گرفته بهره میبرد و مشکل اینجاست که آن ایدههای مبهمِ قدیمی بر احساسات محض و بر شناختی بسیار معیوب از جهان استوارند.
مشکل دیگر این است که دانشگاه محیطی بسته و به دور از جامعه است؛ به خصوص در کشورهایی مانند ایران. دانشگاه نوعی برج عاج است که گاه افراد را در برخی زمینهها از واقعیت دور میکند به جای آنکه با واقعیت آشنا کند. و از همه مهمتر اینکه دانشجو هنوز با چالشهای واقعی زندگی روبرو نشده است. نه وارد بازار کار شده، نه از واقعیتهای اقتصادی و پیوندهای پیدا و ناپیدای جامعه باخبر است و نه کاربست عملی آموختههای خود را دیده است! این باعث میشود فریب نظریههای خوشآهنگی را بخورد که آموخته است.
نمیخواهم همۀ دریافتهای دانشجویان را زیر سوال ببرم. بسیاری از شعارها و خواستهای دانشجویان در طول صد سال اخیر درست و روا بوده است. اما دوری از واقعیتها، خودآگاهپنداری، بیتجربگی و به خصوص شورانهسریِ سالهای عبور از دوران نوجوانی به جوانی باعث میشود رادیکالیسمی در دانشجویان پدید آید که برآیند نهایی آن آسیب زدن به خود و جامعه است تا کمک کردن به خود و دیگران. هیچگاه به این فکر کردهاید که چرا بخش بزرگی از نیروهای فاشیست ایتالیا، دانشجو بودند؟ یا چرا جوانان نازی در دانشگاههای آلمان بسیار قدرتمند بودند؟ یا چرا چپ رادیکال (استالینیست و بولشویک) همواره یکی از پایگاههایش دانشگاه بوده است؟ زیرا هر آدمی در سالهای جوانی استعداد فراوانی برای روی آوردن به رادیکالیسم دارد. و «رادیکالیسم» هر اندیشهای را خطرناک میکند؛ تأکید میکنم: «هر اندیشهای را»!
کسی که به راستی دلسوز جامعه و دانشجویان است، باید دانشجویان را به درس خواندن ترغیب کند، همین و بس! همه باید بپذیریم که برخی از نقاط جامعه را باید «سیاستزدوده» نگاه داشت، که یکی از آن نقاط «دانشگاه» است. اگر دانشگاه سیاستزده میشود، فقط حکومتها مقصر نیست، مخالفانشان هم مقصرند.
مهدی تدینی
@tarikhandishi
#پاره_نوشته
(به مناسبت روز دانشجو)
دانشجو تنها یک وظیفه دارد، و آن خودسازی و دانشاندوزی است. دانشگاه جای مناسبی برای فعالیت سیاسی نیست و هیچ جریانی، چه جریانهای حکومتدوست و چه جریانهای دگراندیش و اصلاحطلب اگر که به راستی دلسوز جامعه و آیندۀ کشورند، بهتر است به دانشگاه به عنوان جولانگاهی برای ترویج اندیشههای سیاسی خود و ایجاد تشکل سیاسی نگاه نکنند. کسانی که آیندهای بهتر را برای کشور آرزو دارند، بهتر است دانشگاه را از مطامع سیاسی خود به دور نگاه دارند و اگر دلسوز جوانان هستند، آنها را به خودسازی و علماندوزی تشویق کنند و از کار سیاسی در دانشگاه برحذر دارند.
طبعاً دانشجو آزاد است هر نگرش سیاسیای داشته باشد. اما وقتی به فراز و فرود جنبشهای دانشجویی در ایران و جهان مینگریم این پرسش پدید میآید که جنبش دانشجویی چه دستاوردهای ملموس و مفیدی برای کلیت جامعه داشته است. بارزترین و تأثیرگذارترین جنبش دانشجویی جهان، همان جنبشهای دانشجویی دهۀ 1960 اروپا بود که هیچ عنوانی مناسبتر از «آشوبگری» نمیتوان بر آن نهاد. از افتخارات دانشجویان معترض 1968 این بود که از دیکتاتورهای بیرحم بلوک شرق، چون لنین، استالین، مائو و انور خوجه حمایت میکردند. در ایران هم تنها دانشجویانی به راستی به درد جامعه خوردند که درس خواندند، علمی اندوختند و دردی از هزار درد مردم دوا کردند. آنها که به سیاست روی آوردند، مهندسانی شدند که نه سیاست بلد بودند و نه مهندسی؛ پزشکانی شدند که نه پزشکی کردند و نه دردی از سیاست دوا کردند.
مشکل اصلی، دانشگاه و دانشجو نیست؛ بلکه مشکل در «جوانی» است. سن دانشجویی به طور معمول بین 18 تا 25 سالگی است و فرد در این سالهای عمر خود، در اوج ناپختگی و آرمانگراییِ متوهمانه به سر میبرد. فرد 22 سالهای را تجسم کنید که سال پایانی دورۀ کارشناسی خود را سپری میکند. «وضعیت عینی و ذهنی» او به گونهای است که دسترسی او به واقعیت بسیار اندک است. او انبوهی از واحدهای درسی را پشت سر گذاشته که باعث شده است گمان کند فردی «آگاه» است. قطعاً او به نسبت زمانی که وارد دانشگاه شده بود، اکنون چیزهای زیادی آموخته است، اما تمام این دانستهها، در این سن و در این وضعیت زیستی، فقط در خدمت «خودتأییدی» است، نه «خودانتقادی»؛ یعنی فرد در این سن در مرحلهای است که از دانستههای جدید برای تأیید و تثبیت ایدههای مبهمی که در سنین پایینتر در او شکل گرفته بهره میبرد و مشکل اینجاست که آن ایدههای مبهمِ قدیمی بر احساسات محض و بر شناختی بسیار معیوب از جهان استوارند.
مشکل دیگر این است که دانشگاه محیطی بسته و به دور از جامعه است؛ به خصوص در کشورهایی مانند ایران. دانشگاه نوعی برج عاج است که گاه افراد را در برخی زمینهها از واقعیت دور میکند به جای آنکه با واقعیت آشنا کند. و از همه مهمتر اینکه دانشجو هنوز با چالشهای واقعی زندگی روبرو نشده است. نه وارد بازار کار شده، نه از واقعیتهای اقتصادی و پیوندهای پیدا و ناپیدای جامعه باخبر است و نه کاربست عملی آموختههای خود را دیده است! این باعث میشود فریب نظریههای خوشآهنگی را بخورد که آموخته است.
نمیخواهم همۀ دریافتهای دانشجویان را زیر سوال ببرم. بسیاری از شعارها و خواستهای دانشجویان در طول صد سال اخیر درست و روا بوده است. اما دوری از واقعیتها، خودآگاهپنداری، بیتجربگی و به خصوص شورانهسریِ سالهای عبور از دوران نوجوانی به جوانی باعث میشود رادیکالیسمی در دانشجویان پدید آید که برآیند نهایی آن آسیب زدن به خود و جامعه است تا کمک کردن به خود و دیگران. هیچگاه به این فکر کردهاید که چرا بخش بزرگی از نیروهای فاشیست ایتالیا، دانشجو بودند؟ یا چرا جوانان نازی در دانشگاههای آلمان بسیار قدرتمند بودند؟ یا چرا چپ رادیکال (استالینیست و بولشویک) همواره یکی از پایگاههایش دانشگاه بوده است؟ زیرا هر آدمی در سالهای جوانی استعداد فراوانی برای روی آوردن به رادیکالیسم دارد. و «رادیکالیسم» هر اندیشهای را خطرناک میکند؛ تأکید میکنم: «هر اندیشهای را»!
کسی که به راستی دلسوز جامعه و دانشجویان است، باید دانشجویان را به درس خواندن ترغیب کند، همین و بس! همه باید بپذیریم که برخی از نقاط جامعه را باید «سیاستزدوده» نگاه داشت، که یکی از آن نقاط «دانشگاه» است. اگر دانشگاه سیاستزده میشود، فقط حکومتها مقصر نیست، مخالفانشان هم مقصرند.
مهدی تدینی
@tarikhandishi
#پاره_نوشته