بعدش هم رفتیم ناهار خوردیم. اینجا بخش مورد علاقهی منه. :")
تموم که شد له و خسته راه افتادیم سمت پارک. یه حالی بودیم اصلا. خواب آلود و خمار و خسته. کشون کشون خودمون رو رسوندیم به پارک و روی زمین دراز کشیدیم. یکم که حالمون بهتر شد عکس گرفتیم و راه افتادیم باز. :")
تموم کافهها بسته بود. :/
بالاخره یدونه پیدا کردیم و نشستیم اونجام فقط بار گرم داشت و ما داشتیم هلاک میشدیم از تشنگی. 🚶🏻♀
دلستر و آبمیوه و اینا گرفتیم و گربههای انفجاری بازی کردیم. :)))
شادی باخت و قرار شد اون حساب کنه. 🥲😂
تموم که شد له و خسته راه افتادیم سمت پارک. یه حالی بودیم اصلا. خواب آلود و خمار و خسته. کشون کشون خودمون رو رسوندیم به پارک و روی زمین دراز کشیدیم. یکم که حالمون بهتر شد عکس گرفتیم و راه افتادیم باز. :")
تموم کافهها بسته بود. :/
بالاخره یدونه پیدا کردیم و نشستیم اونجام فقط بار گرم داشت و ما داشتیم هلاک میشدیم از تشنگی. 🚶🏻♀
دلستر و آبمیوه و اینا گرفتیم و گربههای انفجاری بازی کردیم. :)))
شادی باخت و قرار شد اون حساب کنه. 🥲😂