Forward from: Cliff
دلم برای صحبتای طولانی درمورد چیزای احتمالا پیشپاافتاده و بیاهمیت تنگ شده، برای صحبتایی که بعدش نصفش رو یادم نباشه اما بدونم وقتی در جریان بود ازشون لذت بردم، کارایی که بهم ثابت کنن زندم ولی باعث نشن حس وجود داشتن حالم رو بهم بزنه. و در عین حال انرژیم بعد از یکی دو جمله ته میکشه. تموم میشم، میخوام تموم شم، دست ببرم مغز طرف مقابلم رو دربیارم بندازم تو آتیش و سر آتیش داد بزنم و ازش خواهش کنم فراموشم کنه. چیزی ازم نمونده که بخوام بهش چنگ بزنم برای زنده بودن.