ه جز اینکه کسی که عاشقش میشیم هر حقی نسبت بهمون داره حتی حق اینکه دوسمون نداشته باشه ..ریما تو عاشق روکی هستی نه من .. و اگه نمیتونی عاشق من باشی من هیچ حق اعتراضی ندارم ..ولی .. اگه واقعا .. من ..اگه واقعا من روکی باشم چی !؟
روکی با عجله برگشت عقب تا ریمارو ببینه اما ریما رفته بود ..با خودش گفت فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم .باید یه کاری بکنم ...
بعد از چن ساعت
ریما برگشت خونه ..اومد سالن ..به آینه خیره بود و به خاطراتش با روکی و دخترشون فکر میکرد ..تو دلش گفت فقط یه راه هست که میتونم به روکی حقیقتو ثابت کنم . اونم پیوند مغز استخوان به آرشاناس ..اگه مغزاستخوناشون باهم هم خوانی داشته باشه اون مجبور میشه به دنبال این جریان پی به حقیقت ببره ...منم میتونم بفهمم چه بلایی سرش اومده...
روز اجرای تئاتر ریما فرا رسید ..ماکی با توز و کلک به پشت صحنه راه پیدا کرده بود و داشت اسلحه ای که قرار بود نمایشی باهاش به ریما شلیک بشه رو با گلوله پر میکرد که یهو یه شخص مست از پشت خورد بهش و اسلحه از دستش افتاد رو زمین .
ماکی با ترس و چهره ی رنگ پریده برگشت پشت سرش و با روکی رو به رو شد ...با لکنت گفت روکی ...روکی خندید و گفت روکی دیگه کیه!؟ تو اینجا چیکار میکنی ..ماکی به خودش اومد اب دهنشو قورت داد و گفت منظورم این بود که ویرام تو ..من اومدم نمایش ریما رو ببینم ..تو اینجا ..اصلا چرا مست کردی ..روکی بطری شرابو سر کشید خودشو تا حد ممکن به ماکی نزدیک کرد و گفت : میگن اونایی که شراب میخورن و مست میکنن میرن جهنم ..اما بنظر من ..جهنمی که آدماش مست باشن از دنیایی که ادماش پست باشن خیلی بهتره مگه نه!؟
ماکی از ترس حرفای روکی خشکش زد ..روکی لبخند زد و گفت راستی تو ..یه بارم منو روکی صدا کرده بودی.. .این بار دومت بود ..مگه نه!¿
ماکی شوکه تر شد و از ترس رنگش پرید ..
❌کپی ممنوع❌
🐾 @world_of_mandaa
روکی با عجله برگشت عقب تا ریمارو ببینه اما ریما رفته بود ..با خودش گفت فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم .باید یه کاری بکنم ...
بعد از چن ساعت
ریما برگشت خونه ..اومد سالن ..به آینه خیره بود و به خاطراتش با روکی و دخترشون فکر میکرد ..تو دلش گفت فقط یه راه هست که میتونم به روکی حقیقتو ثابت کنم . اونم پیوند مغز استخوان به آرشاناس ..اگه مغزاستخوناشون باهم هم خوانی داشته باشه اون مجبور میشه به دنبال این جریان پی به حقیقت ببره ...منم میتونم بفهمم چه بلایی سرش اومده...
روز اجرای تئاتر ریما فرا رسید ..ماکی با توز و کلک به پشت صحنه راه پیدا کرده بود و داشت اسلحه ای که قرار بود نمایشی باهاش به ریما شلیک بشه رو با گلوله پر میکرد که یهو یه شخص مست از پشت خورد بهش و اسلحه از دستش افتاد رو زمین .
ماکی با ترس و چهره ی رنگ پریده برگشت پشت سرش و با روکی رو به رو شد ...با لکنت گفت روکی ...روکی خندید و گفت روکی دیگه کیه!؟ تو اینجا چیکار میکنی ..ماکی به خودش اومد اب دهنشو قورت داد و گفت منظورم این بود که ویرام تو ..من اومدم نمایش ریما رو ببینم ..تو اینجا ..اصلا چرا مست کردی ..روکی بطری شرابو سر کشید خودشو تا حد ممکن به ماکی نزدیک کرد و گفت : میگن اونایی که شراب میخورن و مست میکنن میرن جهنم ..اما بنظر من ..جهنمی که آدماش مست باشن از دنیایی که ادماش پست باشن خیلی بهتره مگه نه!؟
ماکی از ترس حرفای روکی خشکش زد ..روکی لبخند زد و گفت راستی تو ..یه بارم منو روکی صدا کرده بودی.. .این بار دومت بود ..مگه نه!¿
ماکی شوکه تر شد و از ترس رنگش پرید ..
❌کپی ممنوع❌
🐾 @world_of_mandaa