از بغلش پریدم ..با عصبانیت تمام یه مشت سنگی به سینش زدم .. جوری که یه قدم به عقب پرت شد .. داد زدم
_احمققق اخه این چه روش سورپرایز کردنه .. داشتم میمردمممم
+ببخشید عزیزم خب من بلد نیستم رمانتیک باشم بعدشم همش تقصیر اون گئوم منگله .. معلوم نیس چطوری بهت خبر داده که اینطوری نگران شدی
_نه جانگ .. تقصیر گئوم نیس .. این روزاهیچی درس پیش نمیره .. حتی اگه یه اتفاق خوب هم بیوفته از اتفاق بعدش هراس دارم ..خیلی میترسم .. خیلی زیاد
+اویا عشقم تو چشام نگا کن .. بگو چی میبینی؟؟ترس؟غم؟
_فقط عشق
+منم مادرمو سال هاست که از دست دادم پدرمم که زن گرفته و داره عشق و حال میکنه بعد از این زندگی داغون من هنوزم سرپام .. چون هدف دارم آرزو دارم .. اویا وقتی تو تموم زندگی یه مردی چطور زندگی خودت میتونه برای خودت انقد کم ارزش باشه که هر لحظه بخوای بترسی و نگران باشی
همه اینا از جیبت میره ..تقدیر هرچی که باشه اون اتفاق میوفته با پستی بلندی ها کنار بیا کفش پوشیدن خیلی راحت تر از فرش کردن دنیاس
حرفای جانگ مثل یه نسیم خنک بین تلاطم داغ زندگی قلبمو نوازش کرد احساس کردم دلم میخواد تو همون لحظه جونمو بهش بدم
با یه لبخند درحالی که اشک داشت از چشام جاری میشد بغلش کردم
+اویا ... نبینم اشکاتو قربونت برم ..
_هیسسسسس فقط میخوام بغلت کنم
جانگ وو محکم تر از قبل منو تو بغلش فشرد و گفت
+از وقتی مامانمو از دست دادم همیشه جای خالی یه زن رو تو زندگیم احساس کردم اویا من بدون تو ناقصم کی میخوای کاملم کنی ..
با تعجب سر از سینه جانگ برداشتم و گفتم
_جانگ امروز که تولدم نیست .. پس چرا گفتی تولدت مبارک؟؟
+تولدتورو هر شب و هرروز ..هر لحظه و هر ثانیه میخوام جشن بگیرم ..شوخی که نیست به دنیا اومدن عشق من ..هوم؟؟
_تو دیوونه اییییییی😍
+مفعولتمممم 😋😂
با خنده دستمو کردم لای موهاش و گرمی لباشو روی لبام احساس کردم
آره .. فقط این بوسه میتونست مرحم زخمام باشه زخمایی که این روزا داشتم پشت سر هم از زندگی میخوردم
جانگ وو واسه من حکم خدای روی زمینو داشت و به هیچ قیمتی حاضر نبودم از دستش بدم
+اویا من کی میتونم با خونوادت حرف بزنم؟؟
_فعلا وقتش نیست .. وضعیت بابا آرامش خونه رو به هم زده .. دنبال یه کار پاره وقت میگردم نمیخوام تو این اوضاع سخت چشمم به دست مامان باشه تا شهریه های کالجمو بده
+اویا من عمرا اجازه بدم تو کار بکنی ...خودم شهریه هاتو پرداخت میکنم ...
_نه جانگ .. تو هرگز این کارو نمیکنی.. همین که این روزا بچه های کالج حرف پشت سرمون بافتن کافیه نمیخوام بهونه دستشون بدی
+مگه اونا چی میگن؟؟
_میگن تخت حکومت پدر اویا لرزید و تاج اویا افتاد .. میگن اویا دیگه اون پرنسس سابق نیست پس جانگ وو هم دیگه ...
جانگ وو عصبانی شد حرفمو قط کرد و با چین مردونه و دخترکشی که رو پیشونیش افتاده بود گفت
+غلط کرده هرکی همچین حرفی زده ..چشم منو برق نگاهت مور کرده نه برق تاجت ..اویا اونا همشون حسودن.. اونا چشم دیدن احساس بین مارو ندارن .. به عشقمون نگا میکنن اما نمیتونن ببینن .. حرفامونو میشنون اما درکش نمیکنن ..با این کارات به این آدمای به ظاهر رفیق میدون نده ..
قفل شده بودم رو حرفای جانگ که موبایلم زنگ خورد
_جانم مامان
+دخترم پس کجا موندی زود بیا قرصای پدرتو الان دوباره حالش بد میشه ها
_ببخشید مامان الان خودمو میرسونم خدافظ
...
جانگ با قیافه اخم و تخم کرده و صدای بم کرده ش گفت
_بپر بیرون میرسونمت
میخواستم بگم خودم میرم که ابروهاشو به هم گره زد و با انگشت اشاره و حالت تهدید امیز تو روم بلند شد و گفت
_گوش کن خانوم ..ملت عشقشونو میرسونن خونه چون ماشین دارن اما تو اینو بدون من اگه ماشین نداشتمم رو کولم میگرفتمت و میرسوندمت خونه ..چون هدفم رسوندنته نه نشون دادن ماشینم پس بی سرو صدا برو سوار شو وگرنه میزارمت رو کولم و به زور میبرمت
خدای من .. اخماش ..عاشق اخم کردنش بودم وقتی که غیرتی میشد
با لبخند محسوسی بهش نزدیک شدم و درحالی که محو تماشای قیافه خشمگینش بودم گفتم
_مفعولتمممم😍🙈😂
کنترلشو از دست داد و اخماش به خنده تبدیل شد از پشت بغلش کردم و آروم تو گوشش گفتم
_دوست دارم ...
+منم دوست دارم نوشابهههه
_چرا نوشابه؟؟
+چون تو غر زدن لنگه ی همین .. تسسسس ..تسسس
میخواستم بهش پس گردنی بزنم که منو گرفت رو کولش و برد سوار ماشین کرد
توی خونه .. قبل از رسیدن اویا
_احمققق اخه این چه روش سورپرایز کردنه .. داشتم میمردمممم
+ببخشید عزیزم خب من بلد نیستم رمانتیک باشم بعدشم همش تقصیر اون گئوم منگله .. معلوم نیس چطوری بهت خبر داده که اینطوری نگران شدی
_نه جانگ .. تقصیر گئوم نیس .. این روزاهیچی درس پیش نمیره .. حتی اگه یه اتفاق خوب هم بیوفته از اتفاق بعدش هراس دارم ..خیلی میترسم .. خیلی زیاد
+اویا عشقم تو چشام نگا کن .. بگو چی میبینی؟؟ترس؟غم؟
_فقط عشق
+منم مادرمو سال هاست که از دست دادم پدرمم که زن گرفته و داره عشق و حال میکنه بعد از این زندگی داغون من هنوزم سرپام .. چون هدف دارم آرزو دارم .. اویا وقتی تو تموم زندگی یه مردی چطور زندگی خودت میتونه برای خودت انقد کم ارزش باشه که هر لحظه بخوای بترسی و نگران باشی
همه اینا از جیبت میره ..تقدیر هرچی که باشه اون اتفاق میوفته با پستی بلندی ها کنار بیا کفش پوشیدن خیلی راحت تر از فرش کردن دنیاس
حرفای جانگ مثل یه نسیم خنک بین تلاطم داغ زندگی قلبمو نوازش کرد احساس کردم دلم میخواد تو همون لحظه جونمو بهش بدم
با یه لبخند درحالی که اشک داشت از چشام جاری میشد بغلش کردم
+اویا ... نبینم اشکاتو قربونت برم ..
_هیسسسسس فقط میخوام بغلت کنم
جانگ وو محکم تر از قبل منو تو بغلش فشرد و گفت
+از وقتی مامانمو از دست دادم همیشه جای خالی یه زن رو تو زندگیم احساس کردم اویا من بدون تو ناقصم کی میخوای کاملم کنی ..
با تعجب سر از سینه جانگ برداشتم و گفتم
_جانگ امروز که تولدم نیست .. پس چرا گفتی تولدت مبارک؟؟
+تولدتورو هر شب و هرروز ..هر لحظه و هر ثانیه میخوام جشن بگیرم ..شوخی که نیست به دنیا اومدن عشق من ..هوم؟؟
_تو دیوونه اییییییی😍
+مفعولتمممم 😋😂
با خنده دستمو کردم لای موهاش و گرمی لباشو روی لبام احساس کردم
آره .. فقط این بوسه میتونست مرحم زخمام باشه زخمایی که این روزا داشتم پشت سر هم از زندگی میخوردم
جانگ وو واسه من حکم خدای روی زمینو داشت و به هیچ قیمتی حاضر نبودم از دستش بدم
+اویا من کی میتونم با خونوادت حرف بزنم؟؟
_فعلا وقتش نیست .. وضعیت بابا آرامش خونه رو به هم زده .. دنبال یه کار پاره وقت میگردم نمیخوام تو این اوضاع سخت چشمم به دست مامان باشه تا شهریه های کالجمو بده
+اویا من عمرا اجازه بدم تو کار بکنی ...خودم شهریه هاتو پرداخت میکنم ...
_نه جانگ .. تو هرگز این کارو نمیکنی.. همین که این روزا بچه های کالج حرف پشت سرمون بافتن کافیه نمیخوام بهونه دستشون بدی
+مگه اونا چی میگن؟؟
_میگن تخت حکومت پدر اویا لرزید و تاج اویا افتاد .. میگن اویا دیگه اون پرنسس سابق نیست پس جانگ وو هم دیگه ...
جانگ وو عصبانی شد حرفمو قط کرد و با چین مردونه و دخترکشی که رو پیشونیش افتاده بود گفت
+غلط کرده هرکی همچین حرفی زده ..چشم منو برق نگاهت مور کرده نه برق تاجت ..اویا اونا همشون حسودن.. اونا چشم دیدن احساس بین مارو ندارن .. به عشقمون نگا میکنن اما نمیتونن ببینن .. حرفامونو میشنون اما درکش نمیکنن ..با این کارات به این آدمای به ظاهر رفیق میدون نده ..
قفل شده بودم رو حرفای جانگ که موبایلم زنگ خورد
_جانم مامان
+دخترم پس کجا موندی زود بیا قرصای پدرتو الان دوباره حالش بد میشه ها
_ببخشید مامان الان خودمو میرسونم خدافظ
...
جانگ با قیافه اخم و تخم کرده و صدای بم کرده ش گفت
_بپر بیرون میرسونمت
میخواستم بگم خودم میرم که ابروهاشو به هم گره زد و با انگشت اشاره و حالت تهدید امیز تو روم بلند شد و گفت
_گوش کن خانوم ..ملت عشقشونو میرسونن خونه چون ماشین دارن اما تو اینو بدون من اگه ماشین نداشتمم رو کولم میگرفتمت و میرسوندمت خونه ..چون هدفم رسوندنته نه نشون دادن ماشینم پس بی سرو صدا برو سوار شو وگرنه میزارمت رو کولم و به زور میبرمت
خدای من .. اخماش ..عاشق اخم کردنش بودم وقتی که غیرتی میشد
با لبخند محسوسی بهش نزدیک شدم و درحالی که محو تماشای قیافه خشمگینش بودم گفتم
_مفعولتمممم😍🙈😂
کنترلشو از دست داد و اخماش به خنده تبدیل شد از پشت بغلش کردم و آروم تو گوشش گفتم
_دوست دارم ...
+منم دوست دارم نوشابهههه
_چرا نوشابه؟؟
+چون تو غر زدن لنگه ی همین .. تسسسس ..تسسس
میخواستم بهش پس گردنی بزنم که منو گرفت رو کولش و برد سوار ماشین کرد
توی خونه .. قبل از رسیدن اویا