💜سیده زهرا سیدی💜


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


می خواهی #نویسنده شوی؟🍃
قصه ننویس...🍂
قصه باش.♥️
ارتباط با #سیده_زهرا_سیدی 👇🏿
@Zahraseyyedii_bot 🌸

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


موسیقی با #چشمان_بسته ...
@zahraseyyedii 🎧


اونیکه دوسِت داره اسمتو از همه قشنگتر صدا میکنه:)


شده ایا گِله‌ی جان به خدایت بکنی؟
که چرا هی نشده! هی نشده! هی نشده!
#میم_پناهی


زندگی، حجمی ست که باید پرش کنیم.
حتی اگر اشتباه پر کنیم.
به درک.
اشتباه کردن، بهتر از این است که هیچ کاری نکنیم.

#اوریانا_فالاچی
#زندگی_جنگ_و_دیگر_هیچ
@zahraseyyedii 📚




قفلیای #زیر_خاکی قسمت نهم :👇🏿


حواستان باشد لطفا!
بعد از گفتن "مواظب خودت باش"
" برایت آرزوی خوشبختی میکنم "
مسئولیتتان نسبت به هم تمام نمیشود
حتما علاقه ای بوده ،
حتما انتخاب هم بوده اید که مدتی را
با هم گذرانده اید و خاطره ساختید
به حرمت همین چیز ها تا یک مدت
بعد از تمام شدن رابطه هوایِ هم را داشته باشیداز راهِ دور
خودتان را در احساسِ بیدار شده اش مسئول بدانید
" راهی که دارد بعد از شما انتخاب میکند
بی ربط به حضور شما در زندگی اش نیست "

@zahraseyyedii 🍂




همه ى ما ناقلِ يك بيمارى هستيم...
"توهمى" كه به آدمها ميدهيم
تا فكر كنند بعدِ رفتنشان،
زندگيمان هم تمام ميشود!
@zahraseyyedii


Forward from: 💜سیده زهرا سیدی💜
00:00
ی آرزو کن ♥


موسیقی با #چشمان_بسته ...
@zahraseyyedii 🎧


Forward from: |Navaz|
‌‌‌
پای دوست داشتنت ایستاده‌ام...
مثلِ درختِ کاج
روبروی پاییز♥🍁
@navazchanel


3


2


1


دیشب وقتی دنبال عکسِ متناسب با داستان میگشتم چنتا عکس پیدا کردم که خیلی به دلم نشستن.
اینجا میذارم تا شمام ببینید و لذت ببرید و یاد بگیرید😍




قسمت دوم:
ی لبخند به قشنگیِ دشت سرسبز چشماش زد و ادامه داد :
_دوسال بعد فوتش روزایی که صب زود میرفتم نونوایی میدیدمش...
همیشه نوبتشو میداد به کسایی ک عجله داشتن...
سر کوچه سبزی فروشی داشت...
هروقت ازش خرید میکردم بارامو تا دم خونه می آورد...
روزایی که آش نذری میپختم همه رو به در و همسایه پخش میکرد...
کم کم فهمیده بود کِیا آش میپزم خودش سبزی هارو می آورد دم خونه...
منم برای تشکر واسش غذا درست میکردم میبردم دم مغازه...
دیگه بعضی وقتا منتظر بودم ی کاری برام بکنه تا من براش غذا بپزم ببرم...
عاشق شده بودم مادر...
اشک تو چشماش حلقه زد...
_از بچه هام و در و همسایه شرم داشتم...میترسیدم... ازهمه چی...
تا این که یروز با گل و شیرینی اومد دم در خونه...
بچه هام ک فهمیدن خون بپا شد...
دخترم کنارم بود ولی پسرام خون به جیگرم کردن ، سرکوفت زدن،دلمو شکستن ولی دخترم جواب همشونو داد میدونی چرا مادر؟
_چون عاشق شده بود...
از اون روز به بعد پسرام دیگه پاشونو تو اون خونه نذاشتن ولی دخترم هر هفته میاد...
هر چند ماه یبارم بخوام پسرامو ببینم خونه یکیشون جمع میشن منم میرم اونجا ببینمشون.
+باهاش ازدواج کردین؟
+آره دخترم...بعدش پسرام معذرت خواهی کردن بخاطر حرفاشون ولی هیچوقت نخواستن اونو ببینن؛ اما دخترم،مهدیَم، همه جا پیشم بود...
_عاشق شو مادر جون...من الان 55 سالم نیست...درست 8 سالمه...
لبخند زد،لبخند زدم...
+مادر جون اینجا ایستگاهیه که میخواین پیاده شین...
_قربونت برم دخترم...ممنون که به حرفام گوش دادی...خدانگهدارت...
+خداحافظتون.
لبخند از رو لبام پاک نمیشد...
خط های قرمزِ رویِ اسمشو پا‌ک کردم و بزرگتر از قبل تو دلم نوشتمش...
درسته نمیدونه...ولی من که میدونم عاشقشم...
و من درست تو دقیقه ی اولِ زندگیم از واحد پیاده شدم...
#سیده_زهرا_سیدی
@zahraseyyedii 📝


فلسفه‌ی بغل واقعا درک نميشه
دستتو حلقه ميكنی دور بدنِ يه موجود زنده
تا ۲۴ ساعت خوشحالیتو تأمین میکنه
@zahraseyyedii ♥🍂


موسیقی با #چشمان_بسته ...
@zahraseyyedii 🎧

20 last posts shown.

49

subscribers
Channel statistics