ساعت دوشب بود ما بیهدف تو خیابون ها میگشتیم
یهو اون دختره خوند:
" دوصد روز از مونه دلداده دوره
دوبار یادم نیفتاد
نمی دونم چطور از یاد رفتم
که یار یادم نیفتاد"
و غم بود که ریخت تو دلامون....
یهو اون دختره خوند:
" دوصد روز از مونه دلداده دوره
دوبار یادم نیفتاد
نمی دونم چطور از یاد رفتم
که یار یادم نیفتاد"
و غم بود که ریخت تو دلامون....