جای گیری مرز در دولت-امنیت دوران پساناسیونالیسم
📝احمد غلامی-دکتری جامعه شناسی
مفهوم مرز امری است اجتماعی/سیاسی، که بالاخص در دولت-امنیتهای نوین به جایگیری مفاهیم و مقولات حوزهی حاکمیت و تثبیت نظام پلیسی/امنیتیای که در آن مفهوم نژاد جایگزین مفهوم قوم شده است، دامن میزند. دولت-امنیت در واقع مرحله نهایی و اوج اقتدار نظامِ دولت-ملت مدرن است که در آن سه بُعد سرزمین، مردم و نظم همواره از سوی دستگاه حاکمه و تکنولوژیهای سلطه در قالب نژادگرایی نوینی بازتولید و بازتعریف می شوند تا به میانجی آن مردم به شکلی هرسان در ساختی مکانی/انتظامی ثبات بیابند. مرز در این تعریف همچون جایگیری و محدودهی استقرار، در واقع ایجاد جایگاه و مکانی است برای هرسان کردن اشکال متکثر و سیال افراد تحت عنوان مفهوم نژاد. نژاد همان هویت هرسانی است که مردم را به مفهوم ملت گره میزند؛ یا اینکه گسستهای تاریخی/سیاسیِ ملت را میپوشاند و مازاد معنایی ورای مفهوم مردم ایجاد و خلق میکند. تثبیت این معنای نوین، همان دال معنابخشی است که مفهوم سرزمین، تولد و نظم را تعیّن میبخشد. تعیُنی که همواره حضور و وجود افراد را بیرون از محدودههای سرزمینی، ملی و قانونی نوعی تخطی علیه امنیت و انتظام اجتماعی تفسیر میکند. بر این اساس جایگیری و مرز به شکل مکانیابیای عمل میکند که خود بر هم زنندهی مکان است. سرزمینی که در درون مرزهای نوین سیاسی بازتولید می شود، در این تعریف شکلی از زیستگاه را تداعی می کند که همچون اردوگاه(نزد آگامبن) به مثابهی مکانیابیِ بر هم زنندهی مکان، عمل میکند. زیستگاه جایگاه امر استثناء و تعلیق امور است که همواره بیرون از نظام حقوقی عادی جای داده میشود و زندگی را تا سطح یک گذران زیستی تقلیل داده است. این بیرون بودگی و تقلیل یافتگی محصول مرزهایی است که سیاست و سیالیت زندگی را بالاخص در عصری که رویکردهای ناسیونالیستی به جای تحقق دولت-ملت، موجب شکل گیری دولت-امنیت مدرن شده اند، در قالب فرمهای سرزمینی/زیستی محدود و سرکوب کردهاند. نژادگرایی و مرزهای نوین، شکافهای ناشی از فقدان ملت واقعی را در عصر پساناسیونالیسم سرپوش نهاده و مفهوم نژاد به شکلی تهی از معنا، تنها به میانجی مرزها و محدوده هایی تعریف می شود که در آن جای گرفته است. دولت-امنیت در عصر پساناسیونالیسم به میانجی دستگاه پلیس بازنماینده نژادگرایی ای است که دولت-ملت مدرن در قالب زبان و تولیدات فرهنگی/هویتی در پی آن بود.
مرزها در دوران دولت-امنیت تعین بخشیدن و ایجاد خصوصیّت بالفعل در موجودات است که آن را از احتمال هر امکانی برای وی در بیرون از مرزهای تعین یافته بازمیدارد. در واقع مرزبندی و جایگیری موجودات احتمال تکثر و یا دیگر بودگی را از آنها گرفته و تعلق داشتن یا چنین بودن موجود را به تمامیت یا کلیتی تهی متعین میسازد. هر چند مرزها و مرزبندیها در نژادگرایی پساناسیونالیستی، بین امر خودی به مثابهی مفهوم داخلی و امر بیخودی همچون خارج تفکیک قائل است، اما میبایست دقت داشت که خود مرزبندی هیچگاه نمیتواند درون بودگی محض و مبرا از برون بودگی را بازنمایی کند. زیرا مرز بیش از آن که تحدیدکنندهی معنا و هستی به درون مرزهای تعینبخش باشد، خود نیز نقش آستانه یا نقطه اتصال و تماس با فضای بیرونی که میبایست تهی بماند را بازی میکند. این نقش ثانویهی مرز است که ضرورت دستگاه پلیس همچون دستگاه ضامن مفهوم امنیت را پیش میکشد.
مرز در این دیدگاه، جایگاهی است برای جای گرفتن حقیقتی که خود محصول انحلال و گسستی است در هستی. به همین دلیل آستانهای است برای دستیابی به امر همسانی که به شکلی بیهویت و بدون تعلق میتواند تهدیدی علیه همین گفتمان حقیقت و به شکلی سیاسی علیه دولت و نظام حاکم باشد. بیرون از این همسان سازی، امر هرسان می تواند به معنای نوعی هستی فرامرزی تصور شود که فاقد هرگونه هویت بازنماییپذیر است و در عین حال مطلقاً بیارتباط با دولت و ساختار سلطه است و خارج از آن شمرده میشود. مرز در واقع عمل جای گرفتن موجودات درون هویت بازنمایی پذیر دولت و تهی کردن فضای بیرون از خود و دولت را بر عهده دارد. آنچه بیرون از این اکتشاف و مرز قرار دارد، همواره میتواند علیه هویت و شرط تعلق و دشمن اصلی دولت باشد. به همین دلیل میبایست به مثابهی امر تهی یا به اصطلاح آگامبن «تیانانمن» دانسته شود که دولت ـ حقیقت تنها به میانجی تانکهایی که دیر یا زود از راه خواهند رسید، تهی بودگی آن را میپوشاند.
@Ahmad_Gholami17548
📝احمد غلامی-دکتری جامعه شناسی
مفهوم مرز امری است اجتماعی/سیاسی، که بالاخص در دولت-امنیتهای نوین به جایگیری مفاهیم و مقولات حوزهی حاکمیت و تثبیت نظام پلیسی/امنیتیای که در آن مفهوم نژاد جایگزین مفهوم قوم شده است، دامن میزند. دولت-امنیت در واقع مرحله نهایی و اوج اقتدار نظامِ دولت-ملت مدرن است که در آن سه بُعد سرزمین، مردم و نظم همواره از سوی دستگاه حاکمه و تکنولوژیهای سلطه در قالب نژادگرایی نوینی بازتولید و بازتعریف می شوند تا به میانجی آن مردم به شکلی هرسان در ساختی مکانی/انتظامی ثبات بیابند. مرز در این تعریف همچون جایگیری و محدودهی استقرار، در واقع ایجاد جایگاه و مکانی است برای هرسان کردن اشکال متکثر و سیال افراد تحت عنوان مفهوم نژاد. نژاد همان هویت هرسانی است که مردم را به مفهوم ملت گره میزند؛ یا اینکه گسستهای تاریخی/سیاسیِ ملت را میپوشاند و مازاد معنایی ورای مفهوم مردم ایجاد و خلق میکند. تثبیت این معنای نوین، همان دال معنابخشی است که مفهوم سرزمین، تولد و نظم را تعیّن میبخشد. تعیُنی که همواره حضور و وجود افراد را بیرون از محدودههای سرزمینی، ملی و قانونی نوعی تخطی علیه امنیت و انتظام اجتماعی تفسیر میکند. بر این اساس جایگیری و مرز به شکل مکانیابیای عمل میکند که خود بر هم زنندهی مکان است. سرزمینی که در درون مرزهای نوین سیاسی بازتولید می شود، در این تعریف شکلی از زیستگاه را تداعی می کند که همچون اردوگاه(نزد آگامبن) به مثابهی مکانیابیِ بر هم زنندهی مکان، عمل میکند. زیستگاه جایگاه امر استثناء و تعلیق امور است که همواره بیرون از نظام حقوقی عادی جای داده میشود و زندگی را تا سطح یک گذران زیستی تقلیل داده است. این بیرون بودگی و تقلیل یافتگی محصول مرزهایی است که سیاست و سیالیت زندگی را بالاخص در عصری که رویکردهای ناسیونالیستی به جای تحقق دولت-ملت، موجب شکل گیری دولت-امنیت مدرن شده اند، در قالب فرمهای سرزمینی/زیستی محدود و سرکوب کردهاند. نژادگرایی و مرزهای نوین، شکافهای ناشی از فقدان ملت واقعی را در عصر پساناسیونالیسم سرپوش نهاده و مفهوم نژاد به شکلی تهی از معنا، تنها به میانجی مرزها و محدوده هایی تعریف می شود که در آن جای گرفته است. دولت-امنیت در عصر پساناسیونالیسم به میانجی دستگاه پلیس بازنماینده نژادگرایی ای است که دولت-ملت مدرن در قالب زبان و تولیدات فرهنگی/هویتی در پی آن بود.
مرزها در دوران دولت-امنیت تعین بخشیدن و ایجاد خصوصیّت بالفعل در موجودات است که آن را از احتمال هر امکانی برای وی در بیرون از مرزهای تعین یافته بازمیدارد. در واقع مرزبندی و جایگیری موجودات احتمال تکثر و یا دیگر بودگی را از آنها گرفته و تعلق داشتن یا چنین بودن موجود را به تمامیت یا کلیتی تهی متعین میسازد. هر چند مرزها و مرزبندیها در نژادگرایی پساناسیونالیستی، بین امر خودی به مثابهی مفهوم داخلی و امر بیخودی همچون خارج تفکیک قائل است، اما میبایست دقت داشت که خود مرزبندی هیچگاه نمیتواند درون بودگی محض و مبرا از برون بودگی را بازنمایی کند. زیرا مرز بیش از آن که تحدیدکنندهی معنا و هستی به درون مرزهای تعینبخش باشد، خود نیز نقش آستانه یا نقطه اتصال و تماس با فضای بیرونی که میبایست تهی بماند را بازی میکند. این نقش ثانویهی مرز است که ضرورت دستگاه پلیس همچون دستگاه ضامن مفهوم امنیت را پیش میکشد.
مرز در این دیدگاه، جایگاهی است برای جای گرفتن حقیقتی که خود محصول انحلال و گسستی است در هستی. به همین دلیل آستانهای است برای دستیابی به امر همسانی که به شکلی بیهویت و بدون تعلق میتواند تهدیدی علیه همین گفتمان حقیقت و به شکلی سیاسی علیه دولت و نظام حاکم باشد. بیرون از این همسان سازی، امر هرسان می تواند به معنای نوعی هستی فرامرزی تصور شود که فاقد هرگونه هویت بازنماییپذیر است و در عین حال مطلقاً بیارتباط با دولت و ساختار سلطه است و خارج از آن شمرده میشود. مرز در واقع عمل جای گرفتن موجودات درون هویت بازنمایی پذیر دولت و تهی کردن فضای بیرون از خود و دولت را بر عهده دارد. آنچه بیرون از این اکتشاف و مرز قرار دارد، همواره میتواند علیه هویت و شرط تعلق و دشمن اصلی دولت باشد. به همین دلیل میبایست به مثابهی امر تهی یا به اصطلاح آگامبن «تیانانمن» دانسته شود که دولت ـ حقیقت تنها به میانجی تانکهایی که دیر یا زود از راه خواهند رسید، تهی بودگی آن را میپوشاند.
@Ahmad_Gholami17548