همسایه رو به روییمون بود دلبرو میگم؛ البته من که اسمشم نمیدونستم اما بنظرم کلمه ی دلبر دقیقا در وصف خودش بود. اولین بار زمانی که داشت گلدوناشو آب میداد دیدمش ترکیبه گلدونا و صورت مثل ماهش و موهای مشکیش به شرطه قاطع یکی از عجایب خلقت بود. اولین بار که چشاش به چشام افتاد با اخم روشو ازم برگردوند با خودم گفتم عجب چشایی داره لامصب اصن ادم دلش میخواست داوطلبانه تا خرخره توی دریای نگاهش غرق شه و بمیره روزها میگذشت و من هر روز مثل دیوونه ها نگاش میکردم اونم نگام میکردا با اینکه کلی تلاش میکرد نفهمم اما میفهمیدم.یه روز که دیگه میخواستم دلو بزنم به دریا و برم سراغش دیگه نیومد لبه پنجره روزها منتظرش بودم البته هنوزم منتظرم دیگه روزا از دستم در رفته،من موندمو کلی حسرت برای ادمی که حتی یه دقیقه هم نداشتمش اما انگار سال ها تمام و کمال مال خودم بودش. دلم تنگه برای آغوشی که تجربه نکردم،برای دستایی که هیچوقت واسه من نشد،برای صدای دلنوازی که هیچوقت نشنیدمش، حتی برای اسمش که حتی نمیدونم چی هست،برای عطره موهایی که هیچوقت ریه هام تجربش نکرد.دلتنگی کشندست اما دلتنگی برای چیزایی که هیچوقت تجربه نکردی یه مرگه تدریجیه....