پگاه دهقان


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


یک تک فرزند به نام پگاه
گاهی به سرش زده ها را می نویسد?❄
صفحه من در اینستاگرام?
http://instagram.com/pegah_dehqan

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


خانه‌ات سرد است؟
خورشیدی در پاکت میگذارم
و برایت پست میکنم.
ستاره‌یِ کوچکی در کلمه‌ای بگذار
و به آسمانم روانه کن،
بسیار تاریکم...

#منوچهر_آتشی


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


خواهم که بر رویت هر دم زنم بوسه🌿🌝


🌝🍃📚


‎چه‌قدر خوب است که یکی با دلیل و منطق بهت ثابت کند بی‌تابی‌ات برای معشوق یا افسردگی‌ات، احساسی است که همه‌ی آدم‌ها در چنین شرایطی دارند

‎مهسا محب علی | از کتاب نگران نباش


عاشقانه هاتون
زیر سایه ی عشق شاملو و آیدا
همونقدر خنک
همونقدر با عطر یاس رازقی
و همونقدر شیرین و دلچسب باشه
🍃🌝




«آيدا و آشنایی با شاملو»

آيدا آن‌شب سر حال بود. شام هم قورمه‌سبزی پخته بود كه خوشمزه بود و پر ادويه.
پرسيدم: چه‌جوری به شاملو علاقه‌مند شديد؟
لبخندی زد: با يه نگاه.
- چه‌طوری؟

آيدا: همسايه بوديم. اومده بودم سر بالكن. بهار بود. من علاقه داشتم هميشه سرزدنِ جوانه‌ها رو ببينم. جناب رو تو حياط ديدم، حالا هر كاری می‌كردم رومو برگردونم، نمی‌شد. خجالت می‌كشيدم در عين حال نمی‌خواستم محلش بذارم. ولی نمی‌شد. خلاصه شروع ماجرا از اينجا بود. بعداً آقا هر روز می‌اومد تو حياط می‌نشست مشغول نوشتن يا مثلاً وررفتن با باغچه. من هم به بهانه‌ی آرايش موی خواهرم می‌اومدم روی بالكن و از زير چشم می‌رفتم تو خط حضرت آقا.

شاملو: تو اصلاً از اولم پيرپسند بودی.

آيدا: آره جيگر، هنوزم هستم.
و با دست روی زانوی شاملو زد.

گفتم: لابد ايشان هم دلبری می‌كرد؟

آيدا: چه جور هم. خدا رحم كرد زن نشد.
خنديديم.

پرسيدم: اين وضع چه مدت طول كشيد؟

آيدا: سه ماه. بچه‌هاش وُ خواهرش باهاش زندگی می‌كردن. من اول فكر می‌كردم خب اون هم زنشه ديگه لابد. يه روز خواهرش هلك‌وُهلك اومد كه اين گربه‌ها مال شمان؟ گفتم نه‌خير. رفت. احمد فهميده بود كه من فكر می‌كنم طرف زنشه. تازه فيلم "ال‌سيد" رو گذاشته بودن رو اكران. من رو بالكن بودم كه ديدم خانومه با صدای بلند گفت داداش. جواب نيامد. نگو نقشه‌اس. می‌گفت: داداش جون؟ -بعله. فيلم "ال‌سيد" رو ديدی؟ -آره، خيلی قشنگه.

آخ كه چقدر خيالم راحت شد. پس اين خواهرش بود. مامانم متوجه ماجرا شده بود اما به روی خودش نمی‌آورد. يه روز ديدم آقا وايساده ته حياط يه كاغذ گنده‌ی پنجاه‌سانتی گرفته دستش روش هم شماره تلفن! همان تلفن‌زدن بود و آشنایی. البته همون روز اول كل ماجرای زندگيش رو به من گفت، اما نگفت شاعره. كتاب باغ آينه رو داد كه با اسم الف. بامداد بود. بعد پرسيد چطوره؟ گفتم عاليه. بعدها فهميدم كار خودشه، حروم‌لقمه از همون اول بلا بود.

شاملو: گفتم كه پيرپسندی.

آيدا: اون‌وقت‌ها می‌رفتم كتاب هفته می‌خريدم. تنها مجله‌ای بود كه می‌خوندم. بعد كه فهميدم سردبيرش احمده خيلی خوشحال شدم.

شاملو: بعد افتادی تو بدبختی‌های من؛ همه‌ش گشنگی و فقر.
آيدا: باشه چه اشكالی داشت؟ خيلی‌ام خوب بود...

[از خاطرات شخصی دكتر ن.س]


زمانی که نمی نویسم
احساس میکنم دنیایم مچاله میشود


Forward from: لمسِ دست های طُ ?
گاهی سکوت میکنیم
با خودمان میگویم،
اگر ساکت باشیم
اگر فقط نقش تماشگر را ایفا کنیم،
همه چیز حل میشود ،
اما نمیدانیم گاهی سکوت کردن
بیشتر شرایط را خراب میکند
قلبی که پر میشود از حرف های ناگفته
و بالاخره روزی نابود میشود
وطرف مقابلی که
حرف دل مارا نمیداند
و اشتباهش را تکرار میکند !
کاش کسی بود حرفایمان را
ازچشمانمان میخواند.....
#مریم_خروجی
@lamse_dasthayeto


بخوان و در این نجوا غرق شو🌿


باید یک جایی در این دنیا خودم را به تو یادآوری می کردم.
در یک شب زمستانی
که سرمای بیرون خانه از درز پنجره ها به جای آغوش گرم من تمام روحت را در سرمای خود پیچانده بود.
میان پک های آخرین سیگاری که به سوختن میان انگشتانت عادت کرده بودند.
همزمان با صدای مگسی که دور یک تکه کیک مانده از مهمانی آخرهفته ات روی میز کنار یک لیوان چای دست نخورده باقی مانده بود.
یک جایی میان وسعت شب های بی پایانت باید خودم را به تو یادآوری میکردم.
میان سطرهای کتابی که شب ها زیر نور کم تنها دلیل شب بیداری هایت بود.
میان گل های اطلسی پیراهن دختری که هر بار با خواندن قصه اش خنده های من در آخرین دیدار را در خاطرت زنده می کرد.
باید خودم را به تو یادآوری میکردم
در چای دارچینی که دیروز عصر به دعوت همسایه در بالکن خانه ات خوردی و با دیدن غروب سرخ آسمان آخرین شعر من بر لبانت جاری شد.
باید در این جهان ردپایی از خودم را در دنیایت جای می گذاشتم
که تو هر بار
با دیدن یک غروب
با رسیدن یک زمستان
با تمام شدن آخرین سیگار
با خوردن یک چای دارچینی
با خواندن قصه ی یک دختر بی پروا
به دنبال ردپای من تمام کوچه و خیابان های این دنیا را می گشتی...
#پگاه_دهقان
@pegah_dehghan




Forward from: روزهای بارانی
من دختری هستم پیرو آزادی،
عاشق ریسک کردن،
بی پروا از حرف های خاله زنکِ در و همسایه!
و تو پسری محتاط،
پیرو حرف های پدرت، آرام و منضبط!
من دختری با خنده های بلند،
کفش های پاشنه بلندِ قرمز،
دامن های گلدارِ مخملی
تو پسری با ظاهری آراسته و معقول،
ریش های مرتب، پیراهن های ساده ی بی خط و نگاهِ آبیِ بی ریا!
ما از دو جهانِ جدا،
دو تفکرِ متفاوت،
دو انسانِ کاملا دور از هم...
بین ما باید تنفر زاییده می شد
اما عشق حادثه ای است که خبر نمیکند!

#زهرا_مصلح

@Roozhayebarani❤️


وقت رفتن که شد
کفش هایت را در دست بگیر
که صدای نماندنت
احساسم را خواب زده نکند...
#پگاه_دهقان
@pegah_dehghan


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
Story🌿☕


Forward from: رقصِ سازدهنى🎼(نیلوفر رضايى)
ادمي كه از يه جايي به بعد فقط سكوت ميكنه
تبديل به يه ادم اروم نشده
فقط خسته شده از جنگيدن!
اونجايي كه منتظر جنگيدنش بودي ولي ديدي فقط يه لبخند بهت زد
بدون روزِ رفتنش نزديكه!
بعضي از ادما وقتي باهات ميجنگن يعني براشون مهمي و وقتي هم ديگه نسبت بهت بي تفاوت ميشن يعني دارن زندگي كردن بدون تورو به خودشون ياد ميدن!
از هر جنگي نترس
بعضي از سكوتااز جنگ هم ترسناك ترن!
#نيلوفر_رضایی

@delneveshte7577


چراغ دلتون روشن🌿✨


Forward from: كافه تلخند🎭
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
هيچ زنى دلش نمى آيد
كه ديگر "برنگردد"
منتظر است
سراغش را بگيريد.!
#فرزانه_صدهزارى

@talkhandcafe🎭


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
من معتقدم، دخترانِ شاد
زیباترینِ زیباترین دختران هستند :)
روزمون مبارک 🧡💫🌱🎈

20 last posts shown.

1 031

subscribers
Channel statistics