تأمّلي شبانه بر افلاطون:
✍ پوریا معقولی
برای افلاطون، دانش و شناخت، یک فرایندِ فعّالانه است که شناسنده را درگیرِ خود ساخته و همواره دگرگون میسازد. افلاطون، "διάνοια" (اندیشه) را چنین بازتعریف میکند:
«گفتوگویي ست که نَفس (ψυχή)، با خودش، دربارهیِ آنچه مشغولِ بررسیِ آن است، انجام میدهد.» (189d)
این «گفتوگو»یِ پیگیرانه و سامانیافته، نَفسِ آدمی را از انفعال و مونولوگ (= تکگویی) خارج کرده و به ساحتِ دیالوگ و فعالیّت رهنمون میشود. شناخت، نه در بُرجِ عاجِ امورِ انتزاعی و کُلیگوییهایِ دهانپُرکُنِ پُر زَرق-و-برق، که در بطنِ امورِ انضمامی و با فرارَویِ (αναγωγιά) تدریجی و بسیار دشوار از امورِ محسوس به امرِ معقول رُخ میدهد. این است یکي از دقیقترین تعاریف، برای مفهومِ دشوار و پُربارِ «دیالکتیک» در نزدِ افلاطون. دیالکتیک را باید گونهاي تعالی و فَرارَویِ تدریجیِ موضوع از سطحِ محسوساتِ انضمامی و تو-دستی به ساحتِ امرِ معقول و ایدههای مفارق دانست؛ امّا همین فَرارویِ آرام و ذاتیِ موضوع، تعالیِ طرفینِ دیالوگ را سبب میشود. فردي که تا دیروز خود را زندانیِ غارِ سایهها میدید، بهواسطهیِ همین پیشرویِ موضوع، خویشتن را چشمدوخته در خورشیدِ درخشانِ حقیقت مییابَد. به دیگر سخن، تنشِ ذاتی و درونیِ دیالکتیکِ موضوع، سوژه را نیز درگیرِ خود ساخته و متعالی و متعالیتر خواهد ساخت. از سویِ دیگر، این شناسنده است که به جسدِ بیجانِ موضوع، جاني دوباره بخشیده و زنگارِ فراموشی را از آن میزُداید؛ این شناسندهیِ پیگیر و دوستدارِ راستینِ دانش است که امکانهایِ نهفته در دلِ موضوع را از بالقوّگی و جمودِ هرروزینگی خارج ساخته و به فعلیّت و پویاییِ فلسفی میسپارَد.
اساساً این شیوهیِ «درگیرشدن» با موضوع و سلوکِ عقلانیِ نَفس را باید رویارویِ شیوهیِ اندیشمندانِ مُدرن و کوشش برای تصاحب و چپاولِ اُبژه بازفهمید. بدانگاه که پدرانِ فلسفهیِ جدید ("رنه دکارت" و "فرانسیس بیکِن") در پیِ سلطهیِ همهجانبه بر جهان و تملُکِ حقیقتِ شیءواره بودند، این نیایِ مشترکِ ایشان بود که از «آشکارگیِ تدریجیِ» حقیقت بر «دوستدارِ دانش» سخن گفت؛ این بانگِ رسایِ افلاطون را باید هشداري بسیار تأمّلانگیز بر جهانِ سلطهمحورِ ما تلقی کرد. اکنون که سرمایهداریِ پیشرفته و امپریالیسمِ جهانی، به پارهپارهکردنِ زمین روی آورده و یگانه راهِ ثروتاندوزیِ خود را در نابود کردنِ طبیعت میبیند، شاید رجوع به فلسفهیِ باستان و بازاندیشیِ «حیرتِ» سفارششده در تفکّرِ افلاطون و ارسطو، یگانه راهِ بُرونرفت از «وحشتِ» حاکم بر اکنونِ ما باشد. آری، آنان که «حیرتِ» اندیشه را خوار میدارند، سرانجام، جهان و جهانیان را به «وحشت» خواهد افکند.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
✍ پوریا معقولی
برای افلاطون، دانش و شناخت، یک فرایندِ فعّالانه است که شناسنده را درگیرِ خود ساخته و همواره دگرگون میسازد. افلاطون، "διάνοια" (اندیشه) را چنین بازتعریف میکند:
«گفتوگویي ست که نَفس (ψυχή)، با خودش، دربارهیِ آنچه مشغولِ بررسیِ آن است، انجام میدهد.» (189d)
این «گفتوگو»یِ پیگیرانه و سامانیافته، نَفسِ آدمی را از انفعال و مونولوگ (= تکگویی) خارج کرده و به ساحتِ دیالوگ و فعالیّت رهنمون میشود. شناخت، نه در بُرجِ عاجِ امورِ انتزاعی و کُلیگوییهایِ دهانپُرکُنِ پُر زَرق-و-برق، که در بطنِ امورِ انضمامی و با فرارَویِ (αναγωγιά) تدریجی و بسیار دشوار از امورِ محسوس به امرِ معقول رُخ میدهد. این است یکي از دقیقترین تعاریف، برای مفهومِ دشوار و پُربارِ «دیالکتیک» در نزدِ افلاطون. دیالکتیک را باید گونهاي تعالی و فَرارَویِ تدریجیِ موضوع از سطحِ محسوساتِ انضمامی و تو-دستی به ساحتِ امرِ معقول و ایدههای مفارق دانست؛ امّا همین فَرارویِ آرام و ذاتیِ موضوع، تعالیِ طرفینِ دیالوگ را سبب میشود. فردي که تا دیروز خود را زندانیِ غارِ سایهها میدید، بهواسطهیِ همین پیشرویِ موضوع، خویشتن را چشمدوخته در خورشیدِ درخشانِ حقیقت مییابَد. به دیگر سخن، تنشِ ذاتی و درونیِ دیالکتیکِ موضوع، سوژه را نیز درگیرِ خود ساخته و متعالی و متعالیتر خواهد ساخت. از سویِ دیگر، این شناسنده است که به جسدِ بیجانِ موضوع، جاني دوباره بخشیده و زنگارِ فراموشی را از آن میزُداید؛ این شناسندهیِ پیگیر و دوستدارِ راستینِ دانش است که امکانهایِ نهفته در دلِ موضوع را از بالقوّگی و جمودِ هرروزینگی خارج ساخته و به فعلیّت و پویاییِ فلسفی میسپارَد.
اساساً این شیوهیِ «درگیرشدن» با موضوع و سلوکِ عقلانیِ نَفس را باید رویارویِ شیوهیِ اندیشمندانِ مُدرن و کوشش برای تصاحب و چپاولِ اُبژه بازفهمید. بدانگاه که پدرانِ فلسفهیِ جدید ("رنه دکارت" و "فرانسیس بیکِن") در پیِ سلطهیِ همهجانبه بر جهان و تملُکِ حقیقتِ شیءواره بودند، این نیایِ مشترکِ ایشان بود که از «آشکارگیِ تدریجیِ» حقیقت بر «دوستدارِ دانش» سخن گفت؛ این بانگِ رسایِ افلاطون را باید هشداري بسیار تأمّلانگیز بر جهانِ سلطهمحورِ ما تلقی کرد. اکنون که سرمایهداریِ پیشرفته و امپریالیسمِ جهانی، به پارهپارهکردنِ زمین روی آورده و یگانه راهِ ثروتاندوزیِ خود را در نابود کردنِ طبیعت میبیند، شاید رجوع به فلسفهیِ باستان و بازاندیشیِ «حیرتِ» سفارششده در تفکّرِ افلاطون و ارسطو، یگانه راهِ بُرونرفت از «وحشتِ» حاکم بر اکنونِ ما باشد. آری، آنان که «حیرتِ» اندیشه را خوار میدارند، سرانجام، جهان و جهانیان را به «وحشت» خواهد افکند.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844