#پست۷۴
نا نداشتم از جا بلند شوم. فقط جیغ می کشیدم و خواهش می کردم تمامش کنند. این قائله با آمدن چند نفر ختم شد...به خیر یا شرش را نمی دانم؛ آنچه که می دانستم، دیدن روی دیگری از وحید بود. آن مرد با صورتی پر از اخم با وساطت چند نفر از کنارمان رفت. ولی هنوز آتش خشم وحید، #شعله می کشید.
هق هق کنان نگاهش کردم. ترسیده از چهره ی خشن و برافروخته اش، آرام لب زدم:
_اون فقط داشت کمکم می کرد!
با نگاهی تند و تیز، ابرویی بالا انداخت. لحنش برخلاف نگاهش بسیار خونسرد بود و همین #ترسناکش می کرد!
_من توضیح خواستم؟
زبان دردهانم خشکید. مغموم سر به زیر شدم و گفتم:
_من فقط خواستم بگم که...
_ #دهنت رو ببند غزال! داری حوصلم رو سر می بری! نذار اون روی سگم بالا بیاد... #مرتیکه ی بی #ناموس اومده جیک تو جیکت شده بعد تو چی رو می خوای ماس مالی کنی؟
#صددرصدواقعی💯💯
#عاشقانه_ای_بی_تکرار♨️⛔️♨️
#سرنوشتی_غیرقابل_تصور📛
#مهیج_ترین_رمان_درنظرسنجی❌🚫❌
https://t.me/joinchat/AAAAAE-P8AuURHZBHe1i0w
نا نداشتم از جا بلند شوم. فقط جیغ می کشیدم و خواهش می کردم تمامش کنند. این قائله با آمدن چند نفر ختم شد...به خیر یا شرش را نمی دانم؛ آنچه که می دانستم، دیدن روی دیگری از وحید بود. آن مرد با صورتی پر از اخم با وساطت چند نفر از کنارمان رفت. ولی هنوز آتش خشم وحید، #شعله می کشید.
هق هق کنان نگاهش کردم. ترسیده از چهره ی خشن و برافروخته اش، آرام لب زدم:
_اون فقط داشت کمکم می کرد!
با نگاهی تند و تیز، ابرویی بالا انداخت. لحنش برخلاف نگاهش بسیار خونسرد بود و همین #ترسناکش می کرد!
_من توضیح خواستم؟
زبان دردهانم خشکید. مغموم سر به زیر شدم و گفتم:
_من فقط خواستم بگم که...
_ #دهنت رو ببند غزال! داری حوصلم رو سر می بری! نذار اون روی سگم بالا بیاد... #مرتیکه ی بی #ناموس اومده جیک تو جیکت شده بعد تو چی رو می خوای ماس مالی کنی؟
#صددرصدواقعی💯💯
#عاشقانه_ای_بی_تکرار♨️⛔️♨️
#سرنوشتی_غیرقابل_تصور📛
#مهیج_ترین_رمان_درنظرسنجی❌🚫❌
https://t.me/joinchat/AAAAAE-P8AuURHZBHe1i0w