چتری که ان روز باد برایم اورد را یادمه . پاهای لختت ، در حالی که گونه های یخ زدت رو گرفته بودی . عابرانی که از باد و بارون فرار میکردن را درک نمیکردی ، انها هم تو را درک نمیکردند .
دخترک کوچکی که بر خلاف مسیر مردم راه میرفت انگار راهی برای رسیدن به پایان هست . چیز قشنگی وجود نداشت اما شاید میتوانستی بین نقاشی هایی که به دیوار اتاقت میچسباندی تصویر امروز را بکشی با عنوان دخترکی که در سرمای زمستان تنها با نیم بوت و چتر بیرون رفت
شاید باید همجا میگفتند .
باید اطلاع رسانی میکردند کوچولوی گمشده به رنگ آبی .
دیوار اتاقت از ارت پر شده ، عطر ملایمت روی وسایلت مونده،الان خوشحالی ؟ ابی را پیدا کردی؟ اون کلبه چوبی کجاست.
https://t.me/IDKFORTHISSHIT