آنـایِ بدونِ کارِنیـن


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


دلم میخواست بگویم که بهار من گذشته است، اما به یادم آمد: من هیچ‌گاه بهاری نداشته‌ام.
مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و اختلال نقص توجه-بیش فعالی
دانش‌آموز علوم انسانی
باهام حرف بزنید👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-66833-5gMABJ7

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


آخ! منم...!
مامانم دیگه داره زانودرد میگیره، از سرکار که میاد حوصله نداره و من میترسم. خیلی میترسم. گاهاً گریه‌م میگیره حتا.


Forward from: جزئی از من
استرس اینو دارم ک مامانم پیر بشه:(


گفتم گل، شدیدا دوس دارم از فضای فعلی دنیا و احساسات فعلیم فرار کنم. یه جوری باید تغییر کنن. و تنها راه میسر براش مواده. فک کنم یه چیزی بکشم واقعا


البته بیاید منطقی باشیم، من اگه میرفتم هنرستان هم یه هیپی میشدم که گل میکشید.


با اندکی تامل بیشتر توی انتخاب رشته‌م میتونستم ترنج بشم. ولی الان آنا ام. آنایِ بدبخت.


ولی یه دانش آموز علوم انسانیم که تو کتابخونه‌ش مبانی علوم سیاسی و هوای تازه شاملو هست، اینقد قهوه خورده و سیگار کشیده که معده‌ش به فلان جا رفته و دلش میخواد تو کافه در مورد لنینیسم با دوستاش بحث کنه.


شاید دوس داشتم اسمم ترنج بود، اتاقم‌و با کلی میناکاری تزئین کرده بودم، مانتو های طرح سنتی میپوشیدم و تو هنر های زیبای تهران درس میخوندم.


دلم میخواد زودتر برم پیش درمانگرم ولی متاسفانه برای رفتن پیشش باید کتابی که هنوز نصفشم نخوندم‌و تموم کنم. چون باید بهش گزارش بدم چی خوندم و تعریف کنم حتی😐


شاید فکر کنید ما ها که خودزنی می‌کنیم، درد کشیدن برامون آسونه، یا از درد کشیدن لذت میبریم حتی.
بذارید متوجهتون کنم، اصلا اینطور نیس. خیلی از دفعاتی که سلف‌هارم میکنم به زور خودم‌و قانع میکنم که اون تیغ و بکشم رو پوستم، یا اون سیگارو فشار بدم رو دستم.
دلیل اینکه اینکارو میکنم اول برای اینه که بار فشار روانیم کمتر بشه. دوم هم نمیدونم. بعضی وقتا فقط میخوام خودزنی کنم که خودزنی کرده باشم.
مثل یه اعتیاد لعنتی.


و مشکلات حل شد.


خاک بر سرِ همین.. چی بهش میگین شما؟ زندگی؟


ناراحتیای من به دو تا بخش قبل از سلف‌هارم و بعد از سلف‌هارم تقسیم میشن.
قبل از سلف‌هارم همه چی یه فاجعه بزرگه. زندگی غیرقابل تحمله اما بعد از سلف‌هارم مشکلات اونقدرا هم بزرگ به نظر نمیان. همه چی آروم میشه. خیلی آروم.
به جرأت میتونم بگم، من خودزنی میکنم که خودکشی نکنم.


دوس دارم بخوابم. بخوابم تا ابد الابد. فراموش کنم کنکور و امتحان روانشناسی و هزار تا چرت دیگه دارم. اصا نگا کن، ریدم به این زندگی.
واقعا چرا باید از همچین چیز مزخرفی خوشم بیاد؟
تنها دلیلی که زندگی میکنم اینه که ببینم سال دیگه چه اتفاقی میفته برام.
حالا اگه حس کردم میتونم مفید باشم به زندگیم ادامه میدم وگرنه هم که هیچ.
هیچ؟


اگه درمانگرم بابام بود، یه دختر بابایی ‌می‌شدم که صب تا شب از سر‌و کله‌ش آویزون بودم.
اگه درمانگر شما مامان/باباتون بود چه میکردین؟


Forward from: دلوکستین
کاش درمانگرم منو به فرزندخوندگی قبول میکرد. فقط ۲۵ سالمه.


قرار بود یکی از اینا رو دوس پسرم بخوره :(
اگه لیاقت داشت :(


بذارید از هنرامم بگم بهتون حالا


صدای اذان میاد و من دلم میخواد بچه بشم.
دلم میخواد دوباره ایمان داشته باشم. به نماز، به روزه. به اینکه خدایی هست که رستگاری و آرامش میده. به اینکه سختیا یه امتحانه.
این باور ها، شاید یه روزی کمکم میکرد.
اما الان یه آتئیست ناامید از دنیا و زندگی‌ام.


باید به فلوکستین ۲۰ بگم که رابطه عاشقانه‌م باهاش تموم شده. خیلی وقته ارومم نمیکنه.


روزهایِ با هم بودنِ ما تبدیل به عتیقه شده‌اند. دیگر مناسب زمان حال نیستند. زیادی قدیمی و از مد افتاده اند. جدا از این آنچنان آسیب پذیرند که نمی‌شود از آن‌ها استفاده کرد.
تنها یک فایده دارند آن هم اینکه در ویترینی شیشه ای قرار بگیرند. تنها برای تماشا.

20 last posts shown.

45

subscribers
Channel statistics