بدونِ عنوان ؛


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


هیچ چیز به جز آهنگ اینجا نیست . @D3calsea

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter




یه کافه‌ی کوچیک و دنج، صدای پیانو، بوی عودی که تمامِ فضای کافه رو در بر گرفته، دو تا عکاس؛ به عنوانِ اولین ملاقات، خیلی جالب میتونه باشه نه؟ یه عکاسِ حواس‌پرت و خوش ذوق با یه لبخندِ مستطیلی که خودش رو با چند تا کتاب و یه قهوه سرگرم کرده، و در مقابل، یه عکاسِ دیگه که دوربینش رو برای ثبتِ یه عکسِ پرتره‌ تنظیم میکنه. نیازی نیست به مدل بگه لبخند بزن، چون اون همین الانش هم لبخندِ پررنگی رو روی لب‌هاش داره. یکم نزدیک‌تر؟ واضح‌تر؟ نه.. فکر میکنم همین فاصله خوبه، مزاحم نمیشم. شاید بمونه برای یه دفعه‌ی دیگه؟ شاید هم نه، شاید بتونیم در آینده آشنا بشیم و شاید هم نتونیم، شاید بتونیم هم رو باز هم توی این کافه ملاقات کنیم و شاید هم نتونیم؛ به هرحال، من چند تا عکس از چهره‌ات، ازت قرض گرفتم.

یادداشتِ دهم، موکا ؛






″دریا به من هم آرامش میده″، این تنها جمله‌ای بود که تونستم به زبون بیارم، من هم مثلِ تو محوِ زیباییِ دریا شدم. صدای امواج و مرغ‌های دریایی، در کنارِ بارونِ نم نمی که روی جسمِ مچاله شدمون میبارید. کفش‌های خیسی که درونِ آب کشیده میشدن، نگاه‌های خسته‌ای که کارهای دریا رو دنبال میکردن و دست‌هایی لرزون که به پشت ستون شده بودن.. ″راستی، اسمت چیه؟ میدونستی بوی دریا میدی؟″ احتمالا از خودت پرسیدی که این دیگه چه احمقیه!؟ دریا که بو نداره؛ ولی برای من داره، دریا بوی زندگی و آرامش میده، بوی شادی و همزمان غم رو میده، شاید تو هم بتونی حسشون کنی. اگر یه نفرِ دیگه الان اینجا نشسته بود شاید همراه با تو پاهاش رو توی دریا فرو نمیکرد، شاید به دریا خیره نمیشد و برای شنیدنِ صدای دریا چشم‌هاش رو نمیبست، شاید اصلا اینجا نمینشست‌؛ اما من دوست داشتم برای لحظاتی احساساتِ یک فردِ دیگه رو هم به دریا ببینم، کسی که به نظر خسته میاد و به اینجا پناه میاره تا سطلِ پر شده از افکارش رو درونِ دریا خالی کنه، بیا دوباره همدیگه رو ببینیم؛ مطمئنم به جز سکوت، حرفی هم برای گفتن هست.

یادداشتِ نهم، اسکله ؛






خیلی غمگین و شکننده به نظر میرسی.. از ارتفاعی که زیرِ پاهای آویزون شدته نمیترسی؟ شاید اونقدری توی افکارت غرق شدی که نمیتونی شدتِ اون ارتفاع رو بسنجی، من به جای تو ترسیدم؛ اما مهم نیست، پس یه جای کوچیک رو کنارت برای خودم پیدا میکنم و میشینم. یادته قبلا یه MP3 player بهم قرض داده بودی؟ بهم گفتی آهنگ‌هایی که توی اونه خیلی برات با ارزشه، اما الان‌.. تو بیشتر از من بهشون احتیاج داری. میدونم، اونقدر درگیرِ دنیای خودتی که انگار وجودم حس نمیشه، برای همین من کمکت میکنم‌. هندزفری‌ها رو برات میذارم، به آهنگ‌ها گوش کن، من دستت رو میگیرم و سعی میکنم از اقیانوسِ افکارت بیرون بکشمت؛ ارتفاع و مه‌های زیرِ پامون رو نادیده میگیریم، مهم نیست که چقدر زیرِ این بارون میمونیم، مهم نیست که سرما میخوریم یا نه، مهم نیست که بوی لاستیک و دودِ ماشین‌ها تا چه حد میتونه آزار دهنده باشه، شاید به نظرِ عابر‌هایی که رد میشن ما افسرده یا دیوونه بیایم، ولی این هم مهم نیست، تا هروقت که بخوای اینجا منتظر میمونم، تا زمانی که بتونی راهت رو از اون اقیانوس به یه خشکی پیدا کنی، شاید یه جزیره؟

یادداشتِ هشتم، پل ؛






نمیدونم چه مدت میشه که برای ذره‌ای آرامش به اینجا پناه میارم و احساساتِ بدم رو لا به لای خطوطِ روی تابلوها جا میذارم، اما این اولین باریه که تو رو اینجا میبینم و راستش رو بخوای، تا به حال توی تمامِ این مدتی که به اینجا سر میزدم ندیده بودم که کسی همراهِ خودش دفتر بیاره و با دیدنِ تابلوها شروع به نوشتنِ چیزهایی توی اون دفتر بکنه؛ این بار چیزهای جالب‌تری برای دیدن دارم. خیلی کنجکاوم بدونم که درحالِ نوشتنِ چه چیزی هستی که اینطور بینِ ۱۰ تا ۲۰ دقیقه جلوی هر تابلو می‌ایستی و چیزهایی رو مینویسی و زمانی که به سراغِ تابلوی جدید میری، همراه با اون صفحه‌ای جدید رو توی دفترت باز میکنی و دوباره شروع به نوشتن میکنی.‌. چه سوالی برای آشنا شدن خوبه؟ میتونم اسمتون رو بدونم؟ اگر اشکالی نداره میتونم بپرسم چی توی دفتر مینویسید؟ احمقانه به نظر نمیاد؟ گرچه اینطور فکر نمیکنم، چون به کمکشون دارم شاهکارهایی که به دستِ یه نویسنده‌ی ناشناس نوشته میشن رو میخونم. امیدوارم بتونم باز هم این نویسنده رو این دور و اطراف ببینم، نویسنده‌ای که تنها اطلاعاتی که ازش توی ذهنم دارم چند تا نوشته و رایحه‌ی قهوه‌ایه که داره، امیدوارم دفعه‌ی بعد بتونم چهره‌ات رو هم به این اطلاعات اضافه کنم.

یادداشتِ هفتم، خطوطِ تابلوها ؛






قوطی‌های خالیِ انرژی‌زا، پاکت‌های سیگار، بسته‌های نصفه نیمه‌ی چیپس، دوربینِ عکاسی، قوطی‌های اسپری، کاشی‌های شطرنجی.. مطمئنی پارتی گرفتن توی این اتاقِ ۱۰ متری ایده‌ی خوبی بود؟ احتمالا فکرش رو نمیکردی که اینطوری خودمون رو لا به لای موسیقی و بوی سیگار و نوشیدنی غرق کنیم.. قرار نبود اینطوری فراموش کنیم که تو دنیای بیرون چی داره میگذره؟ پس چرا الان بیشتر از هر زمانی داریم به مشکلاتِ مزخرفمون فکر میکنیم؟ چرا تمومی ندارن؟ چرا نمیتونیم از دستشون فرار کنیم و همه چیز رو ول کنیم؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ تو هم خسته شدی، میتونم حسش کنم؛ تو هم مثلِ من از جدیتِ دنیای بزرگترا خسته‌ای، تو هم میخوای بدونِ استرس و افکارِ مزخرف نفس بکشی، میتونیم واقعا جریانِ زندگی رو حس کنیم؟ بدونِ استرس و ترس...

یادداشتِ ششم، کاشی‌های شطرنجی ؛






این وقتِ روز، اونم وقتی هیچکس توی این پارک دیده نمیشه، اینجا چیکار میکنی؟ دفعه‌ی چندمه که داری روی برگ‌های خشک شده قدم میزنی تا صدای خش خششون رو بشنوی؟ فراموش کردم که داشتم از چی عکس میگرفتم، حواسم پرتِ این سر و صداها شد. از روی همین نیمکت و با این فاصله هم میتونم لبخندِ پررنگی که روی لباته رو ببینم، میتونم ازت عکس بگیرم؟ من بهت نزدیک میشم ولی تو هنوز هم حواست نیست، خرد کردنِ برگ‌های خشک شده خیلی کارِ جذابیه نه؟ بالاخره تونستم توجهت رو جلب کنم و بابتش دست از له کردنِ برگ‌ها بکشی؛ بهم اجازه میدی ازت عکس بگیرم؟ تو که در هر صورت اینجا ایستادی، چه بارون دوباره شروع بشه و چه نشه، چه برگ‌ها خشک باشن و چه نباشن، چه بوی خاکِ نم خورده همه جا رو برداره و چه نه، پس چه فرقی به حالت میکنه که یه غریبه همینطوری بیاد ازت عکس بگیره؟ چند تا عکس، در ازای یه لیوان قهوه؛ معامله‌ی خوبیه نه؟

یادداشتِ پنجم، پولاروید ؛






همیشه از پشتِ این پنجره‌ی کوچیک پیانو زدنت رو تماشا میکردم، خیلی دلم میخواست علاوه بر تماشا بتونم صدای قطعاتی که مینوازی رو هم بشنوم. الان اینجام، درست توی چهارچوبِ درِ این اتاق ایستادم، تمامِ اتاق رو کاغذ دیواریِ مشکی بلعیده، یه فضای تاریک و آروم، درست مثلِ پیانیستی که پیانوش رو توی مرکزِ اتاق قرار داده و با چشم‌های بسته و صورتی بی‌حس قطعه‌ای غمگین رو مینوازه. چیزی به جز یه پنجره‌ی کوچیک و چند تا طرحِ عجیب که روی بوم کشیده شدن روی در و دیوارِ اتاق دیده نمیشه؛ میترسم صدای قدم برداشتنم روی پارکت سکوتِ این اتاق رو به هم بزنه. با وجودِ تاریکی، اینجا پر از آرامشه.. بوی خنکِ نعناع رو میتونم حس کنم، قطعه‌ای که مینوازی رو میشنوم و چشم‌هام از این نورِ کم استقبال میکنن، اینجا خیلی آرامش‌بخشه‌...

یادداشتِ چهارم، کلیدِ پیانو ؛

20 last posts shown.

15

subscribers
Channel statistics