Forward from: Saeed Sharifi
در نقالی نبرد رستم با رستم (بند ۴) احمد همین کار را میکند و این را وسط رمانش قرار داده. رستم با رستم نبرد میکند. احمد ابوالفتحی از طریق همین نقالی ما را با کشتن گذشته آشنا میکند و البته کشتن را نهفقط اینجا بلکه در نوشتن شاهنامهی دوم هم به ما نشان میدهد. برای عبور از گذشته، شاید لازم باشد ما هم گذشته را یک بار دیگر بنویسیم. برای عبور از شاهنامه باید شاهنامههای دیگری بنویسیم. شاهنامه وقتی ارزش دارد که تک باشد. اگر هزاران شاهنامه خلق شود که شاهنامه دیگر آن ارزش قبلی را ندارد. میشود در این مورد البته حرف زد و بحث کرد. نوشتن نامهی مقیمی یا شاهنامهی دوم درواقع کشتن شاهنامه است. کشتن رستم است. نویسنده نویسندهای خلق میکند که غایب است و نیست و این نویسندهی دوم غایب و البته مُرده شاهنامهای نوشته که در گاوصندوق است و بعد میرود در کلهی سهراب تا باقی شاهنامه را بنویسد. احمد ابوالفتحی خودش شاهنامه را نمینویسد. بلکه نوشتنش را واگذار میکند به شخصیت غایبش در رمان. سهراب اینجا باید رستم را در نبرد رستم با رستم بکشد. گذشته باید بمیرد تا ما بتوانیم پر بگیریم. در مورد این چهار بند یا موارد میشود حرف زد. این چهار مورد خیلی خوب در هم تنیده شدهاند. به هم اشاره دارند و معناهای همدیگر را کامل میکنند. سبکی در تقابل با سنگینی، گذشته در تقابل با حال و آینده، مرگ گذشته. رمدیوسخوشگله در نبرد با رستم. بهنظرم احمد ابوالفتحی در این رمان پیشنهاد میدهد که باید گذشته را بکشیم و تا گذشته را نکشیم تا از شر میرزاسعید درون کلهمان راحت نشدهایم و میرزاسعیدها از درون کلهی ما بیرون نرفتهاند و تا سهم خودمان را از نوشتن گذشته و نقطهی پایان گذاشتن بر گذشته (در رمان: نوشتن مقدمه برای نامهی مقیمی) ادا نکنیم رها نمیشویم و البته در این هم چون و چرا زیاد است و رمان به این چون و چراها و ترسها و حالا مگر معمولی شدن چه مزیتی دارد هم زیاد میپردازد.
دست نویسنده درد نکند.
دست نویسنده درد نکند.