💥 بومرنگ انگیزش!
از آغاز علم اقتصاد، چنین تصور میشد که انسانها خودخواه، محاسبهگر، منطقی و آگاه هستند و همیشه از هوش خود برای پیگیری بهترین گزینه موجود در تصمیمگیریهایشان بهره میبرند.
در طرف مقابل، اگر کنترل نشوند یا گزینهای منافعشان را تحقق نبخشد، تنبل و نافرمان میشوند. اما شواهد نشان میدهد که این نگاه اقتصادی و منطقی به کارکنان، در شرایط بسیاری نقض میشود.
کارکنان واقعی (انسانهای واقعی) بارها و بارها برخلاف پیشبینی مدلهای منطقی رفتار میکنند. با آگاهی از خطرات جدی سیگار، بسیاری از آنها در برنامههای ترک سیگار شرکتها حضور مییابند و بسیاری از آنها هم این برنامه را رها میکنند. بسیاری از آنها نه به دنبال پول بیشتر، بلکه برای معنای بیشتر کارشان را ترک میکنند. به جای سبزیجات، کیک و شیرینی میخورند. ورزش نمیکنند.
شاید آنها در کتابها اقتصاددان، محاسبهگر و قابل برنامهریزی تلقی شوند، اما به گفته ریچارد تیلر، برنده جایزه نوبل اقتصاد «انسان به همان احمقی است که همیشه بوده است؛ دقیقا مثل یک انسان!»
آنچه در مدلهای عقلانیت و منطقی نادیده گرفته شده، این است که کارکنانی که استخدام میکنیم، نوادگان کسانی هستند که هزاران سال قبل در گروههای کوچک زندگی میکردند و از خطرات مختلفی مانند آبوهوا، حوادث، قحطی، حیوانات درنده و دشمنان خود جان سالم به در بردهاند. «جمجمههای مدرن ما خانه یک مغز عصر حجر است.» مغزهای ما کامپیوترهای بسیار پیچیدهای هستند که با دقت برای مشکلاتی طراحی شدهاند که نیاکانمان با آنها مواجه بودند.»
در دوران پیش از تاریخ، افرادی موفقتر بودند که با دیگر افراد همکاری میکردند (افرادی که نگران و مراقبشان بودند). آنهایی که تصمیم به زندگی انفرادی یا بدتر از آن، همکاری با افراد خائن یا خودخواه میگرفتند، به طور جدی خطر مرگ تهدیدشان میکرد. واقعیت تلخ این است که تکرار این شرایط طی نسلهای طولانی باعث شده است که مغز ما نیز به این شیوه تکامل یابد.
به طور ساده، فرض "نظریه انسان متقابل" این است که افراد اقدام به مقابله به مثل میکنند. آنها هر چه دریافت کنند، پس میدهند. خوبی را با خوبی و بدی را با بدی جواب میدهند؛ مانند بومرنگ. اگر یکی از همکاران برای شما ناهار میخرد، تا زمانی که این اقدام او را جبران نکنید، حس خوبی نخواهید داشت. اگر کسی با خوبی با شما رفتار کند، رفتار خوبی با او خواهید داشت. اگر از اعتمادتان سوءاستفاده کند، مقابله یا ترک ارتباط میکنید.
از آنجا که مقابله بهمثل، یکی از بنیادیترین انعکاسهای طبیعت بشر است، مهمترین مفهومی است که هر مدیر برای انگیزش کارکنانش باید آن را بشناسد. مشارکت کارکنان، سختکوشی آنها در قبال تلاشهایی است که شرکت برای بهبود تجربه و کیفیت شرایط کار آنها پدید آورده است.
اگر کارکنان صرفا مهرهها و چرخدندههایی در ماشین شرکت بودند و دیدگاه اقتصادی و عقلانیت درست بود، به طور دائم به دنبال شغلهای بهتر و پردرآمدتر میرفتند. اما در واقعیت، افراد وفاداری زیادی به کارفرمایان خود نشان میدهند؛ حتی اگر به بهای از دست دادن فرصتهای دیگر تمام شود. آنها فقط زمانی وفاداری نخواهند داشت که باور کنند رؤسایشان از وفاداری آنها سوءاستفاده میکنند.
منبع: کتاب مهره ها (Widgets) ، اثر راد واگنر
👇
🆔 @drebusiness
از آغاز علم اقتصاد، چنین تصور میشد که انسانها خودخواه، محاسبهگر، منطقی و آگاه هستند و همیشه از هوش خود برای پیگیری بهترین گزینه موجود در تصمیمگیریهایشان بهره میبرند.
در طرف مقابل، اگر کنترل نشوند یا گزینهای منافعشان را تحقق نبخشد، تنبل و نافرمان میشوند. اما شواهد نشان میدهد که این نگاه اقتصادی و منطقی به کارکنان، در شرایط بسیاری نقض میشود.
کارکنان واقعی (انسانهای واقعی) بارها و بارها برخلاف پیشبینی مدلهای منطقی رفتار میکنند. با آگاهی از خطرات جدی سیگار، بسیاری از آنها در برنامههای ترک سیگار شرکتها حضور مییابند و بسیاری از آنها هم این برنامه را رها میکنند. بسیاری از آنها نه به دنبال پول بیشتر، بلکه برای معنای بیشتر کارشان را ترک میکنند. به جای سبزیجات، کیک و شیرینی میخورند. ورزش نمیکنند.
شاید آنها در کتابها اقتصاددان، محاسبهگر و قابل برنامهریزی تلقی شوند، اما به گفته ریچارد تیلر، برنده جایزه نوبل اقتصاد «انسان به همان احمقی است که همیشه بوده است؛ دقیقا مثل یک انسان!»
آنچه در مدلهای عقلانیت و منطقی نادیده گرفته شده، این است که کارکنانی که استخدام میکنیم، نوادگان کسانی هستند که هزاران سال قبل در گروههای کوچک زندگی میکردند و از خطرات مختلفی مانند آبوهوا، حوادث، قحطی، حیوانات درنده و دشمنان خود جان سالم به در بردهاند. «جمجمههای مدرن ما خانه یک مغز عصر حجر است.» مغزهای ما کامپیوترهای بسیار پیچیدهای هستند که با دقت برای مشکلاتی طراحی شدهاند که نیاکانمان با آنها مواجه بودند.»
در دوران پیش از تاریخ، افرادی موفقتر بودند که با دیگر افراد همکاری میکردند (افرادی که نگران و مراقبشان بودند). آنهایی که تصمیم به زندگی انفرادی یا بدتر از آن، همکاری با افراد خائن یا خودخواه میگرفتند، به طور جدی خطر مرگ تهدیدشان میکرد. واقعیت تلخ این است که تکرار این شرایط طی نسلهای طولانی باعث شده است که مغز ما نیز به این شیوه تکامل یابد.
به طور ساده، فرض "نظریه انسان متقابل" این است که افراد اقدام به مقابله به مثل میکنند. آنها هر چه دریافت کنند، پس میدهند. خوبی را با خوبی و بدی را با بدی جواب میدهند؛ مانند بومرنگ. اگر یکی از همکاران برای شما ناهار میخرد، تا زمانی که این اقدام او را جبران نکنید، حس خوبی نخواهید داشت. اگر کسی با خوبی با شما رفتار کند، رفتار خوبی با او خواهید داشت. اگر از اعتمادتان سوءاستفاده کند، مقابله یا ترک ارتباط میکنید.
از آنجا که مقابله بهمثل، یکی از بنیادیترین انعکاسهای طبیعت بشر است، مهمترین مفهومی است که هر مدیر برای انگیزش کارکنانش باید آن را بشناسد. مشارکت کارکنان، سختکوشی آنها در قبال تلاشهایی است که شرکت برای بهبود تجربه و کیفیت شرایط کار آنها پدید آورده است.
اگر کارکنان صرفا مهرهها و چرخدندههایی در ماشین شرکت بودند و دیدگاه اقتصادی و عقلانیت درست بود، به طور دائم به دنبال شغلهای بهتر و پردرآمدتر میرفتند. اما در واقعیت، افراد وفاداری زیادی به کارفرمایان خود نشان میدهند؛ حتی اگر به بهای از دست دادن فرصتهای دیگر تمام شود. آنها فقط زمانی وفاداری نخواهند داشت که باور کنند رؤسایشان از وفاداری آنها سوءاستفاده میکنند.
منبع: کتاب مهره ها (Widgets) ، اثر راد واگنر
👇
🆔 @drebusiness