داستان عفت خانم🙈😮🔞
داستانی که میخوام براتون بگم کاملا واقعی
یه روز تب شدیدی داشتم اصلا حال خوبی نداشتم هرچی دکتر میرفتم تبم قطع نمیشود. مادرم خیلی نگران بود.
گریه میکرد.اون زمان من 25سالم بود.
یه همسایه داشتیم خیلی زن جذاب خوشگلی بود.البته بیوه بود.
35سالش بود.خلاصه مادرم اینقد نگران بود رفت پیش عفت خانم باگریه عفت خانم که باعجله اومدن پیش من گفت یه لگن اب گرم بیار بانمک .مادرم اورد .اون زمان به حدی حالم بد بودکه اصلا متوجه نشدم ..😱😮👇👇
ادامه داستان🙈🔞
داستانی که میخوام براتون بگم کاملا واقعی
یه روز تب شدیدی داشتم اصلا حال خوبی نداشتم هرچی دکتر میرفتم تبم قطع نمیشود. مادرم خیلی نگران بود.
گریه میکرد.اون زمان من 25سالم بود.
یه همسایه داشتیم خیلی زن جذاب خوشگلی بود.البته بیوه بود.
35سالش بود.خلاصه مادرم اینقد نگران بود رفت پیش عفت خانم باگریه عفت خانم که باعجله اومدن پیش من گفت یه لگن اب گرم بیار بانمک .مادرم اورد .اون زمان به حدی حالم بد بودکه اصلا متوجه نشدم ..😱😮👇👇
ادامه داستان🙈🔞