کانال گلهای م،ن،ح،خ،و....


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified



Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Forward from: @hazf_bot
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🎥 روزگار برفی دژ پاپک خرمدین


*خاکسپاری به‌آیین ایرانی  و به.رسم نیاکان، در آرامستان‌ها  رواج‌یافته‌است*
،بعد از این‌که دیگر برای خاک‌سپاری، به‌ آخوند و مراسم اسلامی نیاز‌نداشته‌باشیم،  نکات زیر را  اجرا‌کنید
هنگام خاک‌سپاری عزیزی که از دست رفته، یکی از کسان یا نزدیکانش این‌سوگ‌سرود را جمله به‌جمله بخواند و دیگران آن‌را یک بار بازگویند.
اگر آهنگی آرام هم هم‌‌زمان پخش‌شود، باشکوه‌تر خواهد‌بود.

نگذارید خواندن این‌سوگ‌سرود پیشه‌ای برای این و آن شود وگرنه شغل آخوندی دوباره زنده‌خواهدشد!

*سوگ‌سرود ایرانی*
سراینده: مانی

《اکنون تو را به‌مادرمان زمین می‌سپاریم،
به‌زمینی که ازآن زاده‌شدی، برآن زیستی و درآن خُفتی،
تورا بدرود می‌گوییم – بدرود! بدرود! بدرود!

زندگی‌ات سرشار از فرودها بود و فرازها،
سرشار از رازها و نیازها،
از رنج‌ها و شادی‌ها
. ‌ .  .
اما همین‌که درمیان ما زیستی
بخشی از نیک‌بختی ما بود.
از این‌روی،
نامت را، یادت را، مهرت را، با خود به‌خانه برمی‌گردانیم.

نامیرا باد یاد تو، مانا باد نام تو
تورا بدرود می‌گوییم- بدرود!  بدرود!   بدرود!

هرزندگی پایانی دارد
هر آغازی سرانجامی دارد
مانند سرانجامِ تو که سرانجام ما نیز خواهدبود.
اکنون که تو را به‌مادرِ ماندگارمان، زمین، می‌سپاریم،
نام تو، یاد تو، و مهر تو را درخود نگاه خواهیم‌داشت.

باشد که درگیاه، دوباره برویی؛
باشد که با درخت، دوباره برآیی؛
باشد که هماره در آب، درخاک، درهوا و در نور روان‌باشی.

باشد که جاودان باشی، مانند زمین، و روان در زمین.
چنین باد  - این‌چنین باد!
تورا بدرود می‌گوییم
بدرود!   بدرود!   بدرود!》

بازنشرکنید که دیگر هرگز چشم‌مان به آخوند در هیچ مراسمی نیافتد.

التماس خرد و آگاهی و تفکر


نویسنده در روایت خود فریاد می زند که از هر آنچه به عنوان خط قرمز در عرف و آیین و سنت و قانون کشور آمده، بیزار است و آنها را منافی آزادی و آبادانی می‌داند. جامعه ساخته شده در رمان *«همه‌ی ما شریک جرم هستیم»*، جامعه رویاها و همزمان کابوس‌های ذهن خسته اما کمی امیدوار فیلمساز صاحب نامی است که می‌توان آن را یکی از نمادین‌ترین و صریح‌ترین رمان‌هایی دانست که در رد انقلاب اسلامی سال ۵۷ در ایران نوشته شده است.

در پایان رمان اسب‌هایی با یال‌های آتش گرفته از هجرک می‌گذرند؛ اسب‌های آزادی که در آتش می‌سوزند و کسی مرگ آن‌ها را جدی نمی‌گیرد؛ همانها که شاید با سکوت خود به زعم نویسنده در این جنایت سهیم‌اند.

رمان با جمله‌ای از جرج اورول شروع می‌شود: «مردم زیر سلطه سیاستمداران فاسد، چپاولگر و جنایتکار، قربانی نیستند؛ شریک جرم‌اند»
و در نهایت با جستجوی آوا، زنی جوان در پی هویت خویش در وطن پدری‌اش به پایان می‌رسد؛ دختری که در پی پدر خود یاور به کشورش بازگشته است.

پایان این رمان را می‌توان پیشگویی کیومرث پوراحمد از اعتراض‌های «زن، زندگی، آزادی» توصیف کرد و امیدواری او به زنانی از نسل جوان که می‌آیند تا ایران را از ویرانی و تباهی برهانند. از این منظر رمان آقای پوراحمد نه تنها اثری تماما در ستایش زن و زنانگی، بلکه رمانی امیدوارانه است.


همزمان با انتشار خبر خودکشی کیومرث پوراحمد، فیلمساز مطرح ایرانی در ۷۳ سالگی، نشر مهری که در لندن فعال است، اعلام کرد رمان *«همه ما شریک جرم هستیم»* که در سال ۱۴۰۰ با نام حمید حامد به عنوان نویسنده منتشر شده بود، در حقیقت نوشته کیومرث پوراحمد است و او به علت سکونت در ایران، این رمان را با نام مستعار منتشر کرده است.
مدیر نشر مهری همچنین اعلام کرد که دانلود رمان برای کسانی که داخل ایران هستند، رایگان است؛ تصمیمی که باعث شد کتاب تا زمان نگارش این متن، بیش از ۲۶۰ هزار بار دانلود شود. این در حالی است که تیراژ کتاب‌های ادبی در ایران در برخی موارد به ۲۰۰ و ۳۰۰ نسخه رسیده است.
رمان *«همه‌ ما شریک جرم هستیم»* روایت شخصیتی است به نام آرش آذرپناه، فرزند یک تیمسار ارتش شاهنشاهی که مادرش معاون وزیر آموزش و پروش وقت، فرخ‌رو پارساست. آرش اما می‌خواهد به سربازی برود و بعد از گرفتن کارت پایان خدمت، به برادرش در آمریکا بپیوندد.
آرش برخلاف موقعیتی که مناصب پدر و مادرش برایش به وجود آورده، تصمیم می‌گیرد که به سپاه دانش بپیوندد و به یک روستای دور برود.
او به روستایی به نام هجرک در استان اختران اعزام می‌شود؛ نام‌هایی که وجود خارجی ندارند.
این روستا در یکی مناطق کویری مرکز ایران واقع شده؛ جایی که زندگی مردمان روستا با فقر و فلاکت و در بی‌آبی و محرومیت در دهه ۴۰ خورشیدی می‌گذرد.

ورود آرش به روستا نه تنها ورود سواد و آگاهی و آب و درمان و برکت است، بلکه جایگاه زنان را در روستا تغییر می دهد. گلبانو که زنی قدرتمند است و در عمل تمامی کارهای روستا به دوش اوست، زیر سایه کدخدا نمی‌تواند جایگاه اصلی‌اش را بیابد. اما با حضور آرش، اعتماد به نفس پیدا کرده و در نهایت به درجه کدخدایی ارتقا می‌یابد. دخترش ماه جهان هم که دختری اهلِ کتاب و شعر و ادبیات است، با تشویق آرش به دانشگاه می‌رود، دکترای ادبیات می‌گیرد و استاد دانشگاه می‌شود.

آقای پوراحمد که رمان را در سال ۱۳۹۹ تمام کرده، به صورت نمادین اما بسیار شفاف عقاید شخصی خود را در مورد شرایط ایران در زمان شاه و همچنین وقوع انقلاب در این رمان شرح می‌دهد.
دنیای ساخته شده به دست آرش در پیش از انقلاب، دنیایی است که رو به آبادانی و آزادی دارد و در آن دین و روحانیون جایی ندارند؛ دنیایی که عقل حاکم است و جایی برای خرافات نیست؛ دنیایی که در آن مسئولین حکومتی تنها در خدمت مردم هستند، از فساد در میانشان خبری نیست.
در این رمان به طور مشخص از دو سیاستمدار نام برده شده است؛ فرخ‌رو پارسا و امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر زمان پهلوی که هر دو بعد از انقلاب به دست انقلابیون اعدام شدند.
در دنیای این رمان تا پیش از انقلاب، شعر و ترانه و موسیقی ورد زبان آدم‌هاست و رقص و عشق‌بازی جزو لاینفک زندگی‌شان.
اگرچه کیومرث پوراحمد به سیاست‌هایی از جمله انقلاب سفید نقدهایی دارد، اما در کل دهه ۴۰ خورشیدی در ایران را دهه‌ای تصویر کرده که ایران رو به پیشرفت است و رفاه و دانایی عامه مردم رو به افزایش است. اما در نهایت این انقلاب است که در این رمان مانع پیشرفت مردمان شده و کشور را به ویرانی و تباهی می‌کشد.

کیومرث پوراحمد از دهان یکی از شخصیت‌های خود به نام یاور که اتفاقا زخم خورده ساواک است و کار خود را به عنوان استاد دانشگاه از دست داده و به هجرک تبعید شده، روح‌الله خمینی را یک فرد مرتجع معرفی کرده که با رای دادن زنان مخالف بوده و آمدنش با اعدام و کشتار و حمام خون بوده است.
روایت آروزها و کابوس‌های یک ملت
رمان *«همه‌ی ما شریک جرم هستیم»*، رمانی است در ۴۰۰ صفحه و در ۱۴ فصل که دو فصل آخر آن بعد از انقلاب رخ می‌دهد؛ در زمانی که دیگر آرش و ماه‌جهان ازدواج کرده‌اند، دو فرزند دارند و به آمریکا مهاجرت کرده‌اند.
اما آوا دختر یاور که از پنج سالگی در لندن زندگی کرده، به هجرک برگشته تا بداند پدرش در کجا تبعید بوده و چطور زندگی می‌کرده است و حالا کجاست. هجرک در این دوران، به خرابه‌ای تبدیل شده پر از مرداب و گنداب‌هایی لبالب کرم و لجن و مردمانی که یا مرده‌اند، یا رفته‌اند بدون آنکه اثری از خود به جا بگذارند.

این رمان، در واقع فریاد کیومرث پوراحمد، بدون سانسور و تیغ ارشاد است برای اینکه این کارگردان سینما و تلویزیون، نظراتش را درباره اثرات انقلاب بر زندگی نسل او بیان کند؛ فریادی پر از خشم و عصبانیت مرد هنرمندی که در زمان انقلاب تنها ۲۹ سال داشته است.

کیومرث پوراحمد اگرچه آثار ماندگار خود را بعد از انقلاب ساخته، اما سالهای سال سانسور، صدای او را در سینه خفه کرد و در این رمان، هزاران فریاد ناگفته دارد از بی‌عدالتی، سالها خانه نشینی، سالها به ارشاد رفتن، سالها مبارزه برای ساختن آنچه که می‌خواسته و سالها سانسور. و شاید از این منظر رمان رادیکال به نظر آید و برخی روایات و صحنه‌های آن، غیرضروری به نظر برسند.


خوشی‌ها هرچقدر از چشم مردم مخفی تر، پایدارتر ...

🌠


Forward from: @hazf_bot
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
آهنگ همدرنگ 🌼🍃

بانو آفرین بختیاری🎙


Forward from: @hazf_bot
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
کنسرت مجید رضوی در کرمان به علت گیر دادن به حجاب بانوان موجب به درگیری شد
و کنسرت لغو شد

مرگ بر خامنه‌ای ضحاک


ﻓﺮﺡ ﺩﯾﺒﺎ ﮐﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ۱۰ ﺑﺮ ﺗﻦ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ
ﺗﯿﻢ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﮊﺍﻧﺪﺍﺭﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﯿﻢ، ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﮕﺎﻫﺎﯼ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺷﺪ.

🎼




Forward from: @hazf_bot
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
روی سرش جا موند فقط 😂

❤️💙 💙❤️


Forward from: @hazf_bot
وصیت کرده بود وسط راهروی مدرسه دفنش کنند که هر روز بچه ها از روی گورش رد شوند و صدایشان را بشنود!

میرزا حسن رشدیه (١٣٢٣_١٢٦٧)
بنیانگذار مدرسه و آموزش نوین در ایران


Forward from: @hazf_bot
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
مستندی از جذابیت‌های تاریخی و طبیعی چهارگوشه ایران


Forward from: @hazf_bot
از بهلول پرسیدند در قبرستان چه میکني؟
گفت:
با جمعے نشسته ام که
آزار نميرسانند
حسادت نمیکنند
تهمت نمیزنند
خیانت نمیکنند
قضاوت نمیکنند
بالاتر از همه
اگر از پیششان بروم
پشت سرم بدگویي نميكنند...


Forward from: @hazf_bot
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
لیدر کدوم کشور دیدین که انقد خوش استایل باشه


یاﺩﺕ ﻫﺴﺖ ﻣﺎﺩﺭ ؟
ﺍﺳﻢ ﻗﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻰ ﻗﻄﺎﺭ، ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﻛﺸﺘﻰ، ﺗﺎ ﻳﻚ ﻟﻘﻤﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺷﺪﻯ، ﺧﻠﺒﺎﻥ ،ﻣﻠﻮﺍﻥ، ﻟﻮﻛﻮﻣﻮﺗﻴﻮﺭﺍﻥ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻔﺘﻰ : ﻋﺰﻳﺰﻡ، ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭ ﺗﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﺰﺭﮔﺸﻰ ﺁﻗﺎ ﺷﻴﺮﻩ ﺷﻰ، ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ، ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻗﻮﻯ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺿﻌﻴﻒ، ﻛﺎﺵ ﻣﻦ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻤﻴﺸﺪﻡ ﺗﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻤﺎﻧﻰ، ﻛﺎﺵ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﻗﻮﻯ ﻧﻤﻴﺸﺪﻡ، ﻛﻪ ﺍﻻﻥ ﺿﻌﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﻳﺒﺎﺕ ﻧﺒﻴﻨﻢ، ﺩﺳﺘﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﻴﻜﻨﻢ، ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺏ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺩ ﺍﻭﺭﻡ، ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻣــﺎﺩﺭ ﮐـــﻪ ﺧﻤﯿﺪﻩ ﺗﺮﯾــﻦ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ ...

" تقدیم به تمام مــادران عزیز "


Forward from: @hazf_bot
به ترتیب خوانده شود


Forward from: @hazf_bot
به ترتیب خوانده شود

17 last posts shown.

15

subscribers
Channel statistics