کانال رمان های زهرا حداد همدانی /امیر سپهبد ⛓️🍷


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


بسم الله الرحمن الرحیم
عطرین: چاپ شده🌹🍫
امیر سپهبد: آنلاین ⛓️🍷 امیر سپهبد نام پسر این داستان جذاب و معمایی است🍷⛓️
هر روز یک پارت به جز پنج شنبه و جمعه
💕
اینستاگرام نویسنده: ❤https://instagram.com/zahra_hadad_hamedani97?igshid=ZDdkNTZiNTM=

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


توجه کنید عزیزان
#ادمین با شما صحبت میکنه✨
یکی از بهترین رمانایی که خوندم رو امروز می خوام بهتون معرفی کنم. این رمان رو به
#اتمامه و پارت گذاری منظمی داره❗️


خلاصه این رمان جذاب وعاشقانه


ایران دختری که اهل جنوب کشوره و یه خانواده به شدت مذهبی و سخت گیری داره. از بچگی نشون کرده وسرعموش بوده و به شدت عاشقشه اما درست وقتی که تو یک قدمی ازدواج هستن و ایران می خواد عشقش رو با تقدیم دخترونگیش به پسرعموش ثابت کنه، پسرعموش میزنه زیر همه چی و ایران می مونه و یه بی آبرویی بزرگ و دخترونگی نداشته!
خانوادش برای سرپوش گذاشتن روی این بی آبرویی می خوان ایران رو به عقد پسر مذهبی و سرشناس یکی از اهالی شهر دربیارن بی خبر از اینکه ایران دیگه دختر نیست!
درست شب خاستگاری یه اتفاق عجیب می افته!
سر وکله مردی پیدا می شه که خانواده اون رو طرد کردند اما ایران برای سرپوش گذاشتن روی این بی آبرویی ناچارا دست رو مردی می ذاره هیچی ازش نمی دونه و نامزد داره!
با یک شرط اون مرد قبول می کنه ایران رو به عقد خودش در بیاره...شرطی که با قبولش از طرف ایران و به هم خوردن خاستگاری اون رو برای همیشه از خانوادش طرد و راهی غربتی می کنه که باید تنها اونجا زندگی کنه!

https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk
https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk


Forward from: تب لیستی سایه♥️
خلاصه‌ می‌گم
این شما و این بهترین رمان های آنلاین🔻

➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶


ایران دختری که برای ثابت کردن عشقش بکارتش رو تقدیم می‌کنه، اما پسره زیر همه قولاش می‌زنه و ایران برای نریختن آبروش مجبور به ازدواج با کسی می‌شه که...
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

من عمادم از بچگی عاشقش بودم و اون منو ندید صبر دیگه بسه حالا وقتشه برگرده تو بغلم
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

سایه شاهد یه قتل می‌شه. وجدانش نمی‌ذاره سکوت کنه و قاتل با نشونه‌ای که پیشش جا مونده به سایه ‌می‌رسه. حالا دنیای سایه دگرگون شده و همه چیز مخصوصا عشق رو برای خودش ممنوع کرده.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶
نرگس دختر جوانی‌ست که خانواده سنتی و مذهبی دارد. طوری که حتی تنها اجازه رفت و آمد به دانشگاه و نداره. خانواده طاها از دوستان قدیمی هستن و بنا به شرایطی این دو به اجبار ازدواج می‌کنند.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

رمان کامل و رایگان، با هر ژانری که دوست داری بخون.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

پسر خلافکاری که گاوصندوق باز می کنه مقابل دختر جسوری قرار می‌گیره که بهش گیر می‌ده اون و تو یکی از ماموریت‌هاش ببره.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

صدف زنی مریض که شوهرش او را ترک کرده و با معشوقه‌اش در ترکیه زندگی‌ می‌کند. بعد از دو سال که صدف ماجرا را می‌فهمد تقاضای طلاق می‌دهد که علی با شنیدن این ماجرا سکته مغزی می‌کند.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

فرشید مربی باشگاه بدنسازی تو یه منطقه پایین شهره. یه دخترِ پول‌دار و پرناز و عشوه بعد از ورشکستگی پدرش به این محله می‌آد و ماجرای طنز این دو نفر رقم می‌خوره.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

لیدا قاتل شوهرش مهدیِ. اما نه قتلی که کسی بهش بتونه نسبت بده. هیچکس هیچ کجای دنیا نمی‌دونه جز فولاد خانی که مطمئنه یه بلایی سر رفیقش اومده و به کسی شک نداره جز لیدا.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

ظهیر مردی که در عین نامردی پنج سال و در زندان به سر می‌بره، از طرفی جانان دختری مذهبی که مادرش اون و از بچگی رها کرده و با عمویی که دوست صمیمی ظهیر هست زندگی می‌کنه.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

دختری که بعد از ورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایت‌کار می‌افتد و برای انتقام، دو نفر از اعضای باند را به قتل می‌رساند. و حالا در زندان منتظر اجرای حکم است.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

شهریار یک شب دختر بی‌هوشی و کنار خیابون پیدا می‌کنه. وقتی دنبال خانواده دختر می‌گرده متوجه میشه اون زنِ مردیه که دوسال پیش باعث مرگ همسرش شده.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

دختری به اجبار خانواده‌اش به عقد مردان مرفه در می‌آد. برای این‌که‌ بتونه بعد از طلاق از اون‌ها مهریه بگیره و بدهی‌های برادرش و صاف کنه.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

خانم دکتری اسیر میشه و در خاک دشمن با بازجویی روبرو‌میشه که ادعای عاشقی داره. کاش همه چیز به این راحتی بود...
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

ماه چهره تو یه عمارت تاریخی با جذاب ترین و خوش پوش ترین پسر همکار می شه اما مجبوره ازش فاصله بگیره!
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

۱۵سالش بیشتر نبود که پسرخالش تو زیرزمین خونشون بهش تجاوز کرد
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

این‌جا کانالیه که می‌تونی رمانت و به صورت کاملا رایگان تو چنل ما بزاری.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

ساحل باید به خاطرکثافت کاری برادر بی غیرتش تاوان پس بدهد. ولی این وسط در این داستان جذاب ناگهانی اتفاقی افتاد و مهره ای ناخواسته حرکت کرد و آن قلب مرد مغرور داستان جذاب مابود.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

یک شب که طلا رو که چاقو خورده و می برن توی درمانگاهی که شیفت شبش با داریوشه. آدمای داریوش میخوان طلارو اذیت کنن که داریوش با همون بی حالیش متوجه ی موضوع میشه و ...
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶


Forward from: تب لیستی سایه♥️
خلاصه‌ می‌گم
این شما و این بهترین رمان های آنلاین🔻

➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶


ایران دختری که برای ثابت کردن عشقش بکارتش رو تقدیم می‌کنه، اما پسره زیر همه قولاش می‌زنه و ایران برای نریختن آبروش مجبور به ازدواج با کسی می‌شه که...
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

من عمادم از بچگی عاشقش بودم و اون منو ندید صبر دیگه بسه حالا وقتشه برگرده تو بغلم
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

سایه شاهد یه قتل می‌شه. وجدانش نمی‌ذاره سکوت کنه و قاتل با نشونه‌ای که پیشش جا مونده به سایه ‌می‌رسه. حالا دنیای سایه دگرگون شده و همه چیز مخصوصا عشق رو برای خودش ممنوع کرده.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶
نرگس دختر جوانی‌ست که خانواده سنتی و مذهبی دارد. طوری که حتی تنها اجازه رفت و آمد به دانشگاه و نداره. خانواده طاها از دوستان قدیمی هستن و بنا به شرایطی این دو به اجبار ازدواج می‌کنند.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

رمان کامل و رایگان، با هر ژانری که دوست داری بخون.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

پسر خلافکاری که گاوصندوق باز می کنه مقابل دختر جسوری قرار می‌گیره که بهش گیر می‌ده اون و تو یکی از ماموریت‌هاش ببره.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

صدف زنی مریض که شوهرش او را ترک کرده و با معشوقه‌اش در ترکیه زندگی‌ می‌کند. بعد از دو سال که صدف ماجرا را می‌فهمد تقاضای طلاق می‌دهد که علی با شنیدن این ماجرا سکته مغزی می‌کند.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

فرشید مربی باشگاه بدنسازی تو یه منطقه پایین شهره. یه دخترِ پول‌دار و پرناز و عشوه بعد از ورشکستگی پدرش به این محله می‌آد و ماجرای طنز این دو نفر رقم می‌خوره.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

لیدا قاتل شوهرش مهدیِ. اما نه قتلی که کسی بهش بتونه نسبت بده. هیچکس هیچ کجای دنیا نمی‌دونه جز فولاد خانی که مطمئنه یه بلایی سر رفیقش اومده و به کسی شک نداره جز لیدا.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

ظهیر مردی که در عین نامردی پنج سال و در زندان به سر می‌بره، از طرفی جانان دختری مذهبی که مادرش اون و از بچگی رها کرده و با عمویی که دوست صمیمی ظهیر هست زندگی می‌کنه.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

دختری که بعد از ورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایت‌کار می‌افتد و برای انتقام، دو نفر از اعضای باند را به قتل می‌رساند. و حالا در زندان منتظر اجرای حکم است.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

شهریار یک شب دختر بی‌هوشی و کنار خیابون پیدا می‌کنه. وقتی دنبال خانواده دختر می‌گرده متوجه میشه اون زنِ مردیه که دوسال پیش باعث مرگ همسرش شده.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

دختری به اجبار خانواده‌اش به عقد مردان مرفه در می‌آد. برای این‌که‌ بتونه بعد از طلاق از اون‌ها مهریه بگیره و بدهی‌های برادرش و صاف کنه.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

عشق ممنوعه ای بین دختر مسلمان نامزددار و پسر ارمنی شکل میگیره ،عشقی که کلی مخالف داره و رسوایی که به بار میاره...
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

فریماه، دختر سختی کشیده ای که بعد از اینکه تیرداد عشق اول و پسر شوهرش بهش تجاوز می کنه، پا توی زندگی سرگرد آران احدی می ذاره، کسی که فریماه براش یه خط قرمز ممتده.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

۱۵سالش بیشتر نبود که پسرخالش تو زیرزمین خونشون بهش تجاوز کرد
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

این‌جا کانالیه که می‌تونی رمانت و به صورت کاملا رایگان تو چنل ما بزاری.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

ساحل باید به خاطرکثافت کاری برادر بی غیرتش تاوان پس بدهد. ولی این وسط در این داستان جذاب ناگهانی اتفاقی افتاد و مهره ای ناخواسته حرکت کرد و آن قلب مرد مغرور داستان جذاب مابود.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶

یک شب که طلا رو که چاقو خورده و می برن توی درمانگاهی که شیفت شبش با داریوشه. آدمای داریوش میخوان طلارو اذیت کنن که داریوش با همون بی حالیش متوجه ی موضوع میشه و ...
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ 🩶


.


ازدست ندید تخفیف و فقط امروز فرصت دارید دوستان، تمـدید نمیشه😍🙌


گوشه ای از رمان در vip 😍
این دوتا بچه(امیروساحل) افتادن به جون هم دارن یه بلا هایی سر هم میارن با لجبازی کردنا 😂😂😂
ساحل میخواد بره پارتی و با سام...



-باشه بیاداخل . غریبی میکنی اینجا ؟

از تهران تا اینجا آمده بود که امیر را ببیند .هدف اصلی اش این بود .
وارد خانه که شد همه با دیدنش بلند شدن به جز او .

-ساحل جان ؟

گوهر بانو و نگین به سمتش آمدن و به آغوش کشیدنش . گوهر بانو در حالی که داشت اشک روی گونه اش را پاک می کرد با گلایه گفت : رفتی که رفتی ! یه سراغ نباید از ما بگیری .

دردش را پشت لبخند پر رنگش پنهان کرد .

-الان اومدم دیگه .

سبحان پوزخندی زد و گفت : البته الانم مهمانی دعوت بوده و اومده پی گردنبندی که جا گذاشته.

نگاه ساحل زیر چشمی پی امیر دوید که داشت نگاهش می کرد .

-با اجازه گردنبندم و بردارم . باید زود برم .

این حرف را گفت و به سمت پله ها رفت . بغض داشت خفه اش می کرد و هر آن امکان داشت با ترکیدن این بغض لعنتی آبرویش برود . وارد اتاقش شد و نگاهی به اطراف کرد . همه چیز سرجایش بود . نگاهی به نقاشی نیمه کاره اش انداخت .
به سمت کشو رفت و نگاهی درونش کرد . خبری از گردنبندش نبود . مطمئن بود که در این کشو گذاشته . کشوی پایینی را هم باز کرد و نگاه کرد . خبری نبود .
ترسیده نگاهی به اتاق کرد . چرا اتاق داشت بوی امیر را می داد ؟ شاید هم داشت توهم می زد از شدت دلتنگی.

تا فرصت تموم نشده از فرصت استفاده کنیدکه دیگه تکرار نمیشه این فقط گوشه ای از رمان در vip بود الان به جاهای حساس تری رسیدیم🙌😉🔥🔥

فقط و فقط با پرداخت 27 تومن رمان و جلوتر و بدون سانسور بخونید❤️


سلام دوستان گلم، حالتون خوبه؟ 😊
به درخواست های مکرر شما و 3k شدن کانال یک تخفیف فوق العاده خواهیم داشت به مدت 3 روز!!

قیمت اصلی رمان 32 تومن❌
قیمت بعد از تخفیف27 تومن✅


این تخفیف تا مدت ها تمدید نخواهد شد و در vip نزدیک پارت 500 هستیم یعنی حدودا ( شش ماه جلوتر از کانال اصلی)
و به دلیل #کپی_رمانم که این روزا زیاد شده بعضی از بخش های هیجانی و عاشقانه اینجا سانسور میشه متاسفانه

تو vip کلی اتفاق افتاده و امیر و ساحل دوباره افتادن روی دور لج و لجبازی😂🤣
6280231390336898
به نام زهرا حداد همدانی

آیدی جهت ارسال فیش واریزی ❤️
@zahra_Hh97

27 هزار تومان به مدت3 روز از دست ندید رفقا✅


#پارت238
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋

-این رژ و همراه خودت ببر .

رژ را از ماندانا گرفت و به دو به سمت حیاط رفت . یک مازاراتی مشکی مقابل چشمانش پارک بود .
به سمت ماشین رفت و در را باز کرد . امیر خودش رانندگی می کرد و راننده نداشت .

-می ذاشتی دو ساعت دیگه که مهمانی تموم می شد می اومدی !

رژ کالباسی رنگ را درون کیف دستی اش گذاشت و گفت : کم غرغر کن .

امیر با تمسخر و عصبانیت چشم غلیظی گفت .
استارت زد و ساحل نگاهش را به دستان او دوخت که یکی از دستانش روی دنده بود و با آن یکی دستش داشت فرمان را کنترل می کرد .ژست خاصی هنگامی رانندگی به خود می گرفت .

-خیلی تماشایی شدم .

ساحل پوزخند صدا داری زد و گفت :خیلی .

-ساحل تاکید می کنم که تو مهمانی از کنارم جم نمی خوری .

-فهمیدم بخدا .

-شک دارم .

ساحل چشم غره ای رفت و امیر گفت :تو این مهمانی افراد بزرگی شرکت کردن . فکر کنم تو بار ها به این مهمانی ها رفتی ولی بازم میگم که باید طوری رفتار کنی که انگار ...
سکوت کرد و بعد از مکثی گفت :دوست دختر منی !

ساحل آب دهانش را بلعید و دستانش را روی صورت قرمزش گذاشت .

-معذرت میخوام که رک حرف میزنم .

-خواهش میکنم .

-هر کسی جلو اومد برای درخواست رقص یا صحبت رد کن .

-باشه .

-ممنون .


#پارت237
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋

سبحان به سمت اتاق ساحل رفت و امیر کلافه موهایش را چنگ زد .

-ببین به پات میشه .

ساحل نگاهش را به کفش های درون دست سبحان دوخت .معلوم بود بزرگ است. کفش های مجلسی را از سبحان گرفت و پا زد . دو سایزی بزرگ بود .

-خوبه .فقط ماندانا چی میشه ؟

-نگران نباش ..

امیر نگاهی به ساعتش انداخت و گفت :دوساعت مونده تا پایان مهمانی .

-برم نقابم و بزنم بیام .

به سمت اتاقش رفت و ماندانا در حالی که داشت اکلیل های نقاب را می تکاند ،نقاب را به چشمانش زد .

-خیلی زیبا شدی .

در آینه نگاهی به چهره اش کرد و گفت :ممنون . کفشای تو هم گرفتم .

-فکر کنم به پات بزرگه ؟

-سااحل .

صدای فریاد امیر باعث شد ساحل با انگشت اشاره به بیرون اشاره کند و در حالی که با افسوس سر تکان می دهد بگوید :تا طغیان نکرده برم . بمون تا برگردم بیشتر باهم آشنا بشیم .
ماندانا با لبخند دست تکان داد و ساحل به با کفشی هایی که به پایش گشاد بود شروع به دویدن کرد . به پایین پله ها رسید و نگاهی به گوهر بانو و نگین کرد .

-خیلی قشنگ شدی .

لبخندی زد .

-ساحل .

به سمت پله برگشت و به ماندانا چشم دوخت که داشت پله ها را دو تا یکی پایین می آمد .

پارتای بعدی معرکه است.. ساشا و سامم تو مهمانی هستن، تو vip این پارتا رو خیلی وقته رد کردیم، این روزا که vip تخفیف داره از دستش ندید😍😍


#پارت236
#امیر_سپهبد ⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋

امیر به سمتش بازگشت و گفت :با هم میریم .

-کجا ؟

-مسخره خودتی .

-خودتی .

ساحل عطر را روی لباس و گردنش اسپری کرد و مدهوش از بوی عطر پلک بست .

-تموش کردی بده به من .

با دهن کجی عطر را به دست امیر داد و در حالی که به سمت در می رفت گفت :راستی من کفش مجلسی ندارم.

-مگه میشه ؟

-همراه این لباسا کفش مجلسی نبود .

-لعنتی . دیر داره میشه چی کار کنیم ؟ از دست این سبحان .

امیر به سمت در رفت و ساحل هم پشت سرش .

-سبحان کفش سفارش ندادی همراه لباس ؟

سبحان ضربه ای به پیشانی اش زد و گفت :چی کار کنیم ؟

-من از دست تو چی کنم سبحان . دیر شده .

-چرا بوی عطر مهگل میاد ؟

امیر اشاره ای به ساحل کرد و گفت:ساحل زده . حالا کفشو میخوای چی کار کنی ؟

-ماندانا کفش چی پوشیده ؟

-من از کجا بدونم دخترخالت چه کفشی پوشیده . مگه شماره پاشون یکیه ؟

سبحان نگاهی به پای ساحل انداخت .

-شاید کفش ماندانا کمی بزرگ باشه . صبر کن صداش کنم .


به درخواست های شما و به مناسبت 3k شدن کانال فعلا ظرفیت بازه دوستان، اگر داستان کپی نشه شاید اصلا تا آخر داستان عضویت قبول کنم ولی خدایی کــپی نکنید🙌❤️


#پارت235
#امیر_سپهبد ⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋

پــارت هــدیه🎁

-این عطر مخبا سوز معده اش روی تخت خوابید و دست روی معده اش گذاشت . بی حالی این روزا تو زندگی اش داشت بی داد می کرد و همیشه خسته بود . احساس می کرد زندگی اش تاریک و سرد است .
آهی کشید و زمزمه کرد :تو نور زندگی من بودی ساحل. بعد از سال ها دوباره زندگیم داشت گرم و پر نور می شد که رفتی ! خودت این کارو کردی دخترک لجباز .
دستی روی چشمانش کشید و سوز معده اش را نا دیده گرفت و پلک روی هم گذاشت . اگر نمی خوابید سر دردهم به درد هایش اضافه می شد .
کم کم چشمانش گرم شد و به خواب فرو رفت . صبح با صدای سبحان که داشت صدایش می کرد چشم باز کرد.
با سردردی که حدسش را می زد چشم باز کرد و به سبحان نگاه کرد .
-اول صبحی چی میخوای سبحان ؟
-اول صبح چیه مرد حسابی ساعت یک بعد ظهرِ.
نگاه امیر به سمت ساعت روی میز رفت . ساعت حدود هفت صبح بود .
پای راستش را بلند کرد و محکم به زانوی سبحان کوبید که باعث شد فریاد بزند .
-مرض داری این موقع صبح بیدارم میکنی سبحان ؟
-آخه دیشب دیدم تا صبح بیدار بودی .
اخمی نشست میان ابرو های امیر و سبحان با لبخندی خبیث گفت : این کار و کردم تا بفهمی دیگه تا صبح بیدار نمونی . کسی که مرض داره تویی نه من ! تویی که میدونستی اینطوری عاشقی غلط کردی ساحل و بردی گذاشتی پیش ساشا و سام .
-داری عصاب نداشته ی من و خراب تر میکنی !
-به درک !
بعد از این حرف چینی به بینی اش انداخت و از اتاق بیرون رفت .
صوص مهگله ! تنهاعطر زنانه ای که من سال هاست میان عطرهام دارم .

ساحل از آن جایی که بسیار احساسی بود و روحیه لطیفی داشت .چشمانش به اشک نشست و در دل گفت :چقدر عاشقش بودی مرد نقاب دار !

-نه نمیخوام عطر نمی زنم .

برگشت و خواست برود که مچ دستش میان انگشتان امیر اسیر شد .
-از هلنسا خوش بو تره .

به سمت امیر برگشت و در حالی که مچ دستش هنوز میان انگشتان گرم امیر اسیر بود گفت : من نمی تونم از این عطر استفاده کنم .

-چرا ؟

-این عطر برای مهگله و...

-الان مهگل زنده نیست .. لازم نیست عذاب وجدان داشته باشی .

-تو این بو رو با مهگل شناختی دوست ندارم ...

-این حرفا رو از کجا پیدا میکنی . نه به اینکه داشتی خفه ام می کردی بابت عطر ،نه به الان که داری اینطوری میکنی . بگیر بزن خیلی خوش بوِ.

امیر دستش را عقب کشید و ساحل نگاهش را به شیشه عطر قرمز رنگ دوخت .

-باکارات رژ.

تا به الان از این عطر استفاده نکرده بود ولی خوب تعریف زیاد شنیده بود . عطر را گرفت و آن را بو کرد .
ابرویی بالا انداخت و گفت :بعد نیای بگی چرا از عطر نامزدم زدی ؟ بارضایت داری میدی دیگه ؟! حلاله ؟

امیر آهی کشید و گفت :برو ساحل .

-خودم تنهایی برم ؟


#پارت234
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋

از اتاق بیرون زد و به سمت اتاق امیر رفت . تقه ای به در زد و با اجازه امیر داخل شد.
نگاهش را به قامت امیر دوخت که در آن کت و شلوار خوش دوخت مشکی ،نگاه همه را جذب می کرد .لامصب کاریز مای خاصی داشت .
تحت تاثیر از آن همه خوشگلی ناگهان و بی موقع گفت :سلام .

امیر به ستمش برگشت و لب زد :علیک سلام .

نفسی گرفت که عطر مخصوص امیر درون بینی اش پیچید .

-میشه یه عطر بدی به من ؟

-حالا چرا انقدر مظلوم شدی ؟

-چون عطر میخوام .

- همه ی عطرای من مردانه ان.

-باشه مهم نیست . فقط من بدون عطر نمیرم مهمونی .

-به جز هلنسا هر عطری می خوای بردار.

-اتفاقا هلنسا میخوام .

-نمیشه .

-چرا ؟

-چون خودم هلنسا زدم و من تا به الان به کسی اجازه ندادم که از عطر مخصوصم استفاده کنه .

-اشکالی نداره من میشم اولین نفر .

-لجبازی نکن ساحل .

-من عطر هلنسا میخوام .

-عطرای دیگه هم خوش رایحه ان .

-نمیخوام . چی میشه کوتاه بیای
؟
-ساحل گفتم لج نکن . عصابم امروز خرابه .

-تو همیشه عصابت خرابه . تازگی نداره .

امیر به سمت میز آرایشش رفت و عطری برداشت و به سمت ساحل آمد .


#پارت233
#امیر_سپهبد ⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی 🦋

-منم ساحلم.خیلی خوش وقتم .

-چه میکاپ و شینیونی مد نظرته ؟

-ساده . اگه بشه میخوام موهام و با شال شینیون کنید.

-میشه عزیزم . اول بریم سراغ میکاپ.

پشت میز آرایش نشست و ماندانا مشغول میکاپ صورتش شد . به قدری از دخترک حس خوب می گرفت که گرم مشغول صحبت شدند .
با تقه ای که به درخورد ماندانا پالت سایه را روی میز گذاشت و شالش را درست کرد .

-بیا داخل .

-خسته نباشید .

سبحان دو تا ماگ روی میز گذاشت و خطاب به ساحل گفت :با دختر خاله ام آشنا شدی .

-آره . درست مثل خودت خیلی پر انرژیِ.

-ما خانوادگی انرژی مون زیادِ.

-ساحل چقدر شبیه ...

قبل از اینکه ماندانا جمله اش را تکمیل کند سبحان گفت :مهگلِ! خیلی شبیه مگهلِ.

-به خصوص خنده هاش .

لبخندی روی لبان سبحان نشست و گفت :کمی سریع باش ماندانا . میدونی که امیر آماده بشه و منتظر بمونه کلافه میشه .

-باشه .

سبحان که از اتاق بیرون رفت ماندانا دوباره شالش را از روی سرش برداشت و مشغول ادامه کارش شد .

-ببین خوشت میاد .

چشم باز کرد و در آینه نگاهی به صورت میکاپ شده اش انداخت .

-خیلی قشنگه !ممنون .

موهایش با شالی همرنگ لباسش شینیون شده بود و میکاپ صورتش هم نود بود و ساده . تنها چیزی که کم بود فقط یک عطر خوش رایحه بود که نداشت .

-تا تو نسکافه تو بخوری من اومدم .


#پارت232
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋

-میگم اگر شبیه سام یا ساشا نیستم پس چطورم ؟

ساحل باز بدجنسی به خرج داد و گفت :بدتر از سام و ساشایی .

-باید چند تا چیز و بدونی . اول نباید از کنار من تکان بخوری ! دوم باید درست نقش بازی کنی و سوم اینکه به هیچ وجه نباید نقاب تو از روی صورتت برداری .

بعد نگاهش را به ساحل دوخت و اشاره ای به پیراهن روی تخت کرد .

-برای امشب این پیراهن و باید بپوشی . ببین اگه مشکلی داره عوضش کنیم .

ساحل به سمت تخت رفت و لباس را برداشت . یک پیراهن نقره ای ماسکی بود.

-از الان باید آماده بشی دیگه .

ساحل نگاهی به ساعت کرد و سری تکان داد . از اتاق بیرون زد و به سمت اتاق خودش رفت .
لباس را تن زد . کمی تنگ بود ولی خوب قابل تحمل بود .
با تقه ای که به در خورد شال را روی سرش انداخت و به سمت در رفت و در را باز کرد .

_سلام .

نگاهی به دختر جوان انداخت و جوابش را داد .

-من آرایشگرم . اومدم برای شینیون و میکاپ شما .

کنار کشید و دختر جوان داخل اومد .

-من ماندانام،دختر خاله ی سبحان .

لبخندی روی لبانش نشست و در حالی که با دخترک چشم عسلی دست می داد خودش را معرفی کرد .


#پارت231
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋

ساحل داخل آمد و در را باز گذاشت .

-کارم داشتی ؟

-ازت یه درخواستی دارم .میتونی قبول کنی ،میتونی قبول نکنی .

ابرو های ساحل بالا پرید و با بدجنسی گفت :الان داری بهم التماس میکنی .

-من به هیچ کس التماس نمیکنم .

لحنش به حدی ،جدی و با ابهت بود که ساحل آب دهانش را با ترسی پنهان قورت داد .

-ازت درخواست کردم . تصمیم گیری با خودتِ!

نگاهش را به ساحل دوخت و گفت :امشب به عنوان یک پارتنر همراه من بیای مهمونی .

-پاتنر ؟ من ؟

-میتونی قبول نکنی .

-چرا همچین چیزی و از من میخوای ؟

-چون تو قبلا به این مهمانی ها رفتی

-الان یه فرقی داره

ابرو های امیر بیشتر در هم گره خورد پرسشی سر تکان داد .

-الان خودم میتونم تصمیم گیری کنم . میتونم قبول کنم یا رد کنم . ولی وقتی پیش سام و ساشا بودم هیچ وقت حق انتخاب نداشتم .فقط باید اطاعت میکردم .

امیر نگاهش را از روی ساحل برداشت .
-میام . ولی فکر نکنی مجبورا این کارو کردم . خودم خواستم . تو مثل سام و یا ساشا نیستی .

-چطورم ؟


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
اولین کلیپ رمان عاشقانه خاج♣♦
#سفارش_ویژه
جدید ترین اثر زهرا حداد همدانی😍

#خاج
#زهرا_حداد_همدانی🦋

یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادمـ...

لینک کانال:https://t.me/zahhhhhhra_hadadhamedani


#پارت230
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋

-الان میخوای چی کار کنی ؟

-بگو نگین بیاد بالا .

-نگو که میخوای نگین و باخودت ببری ؟

-به نظرت چی کار کنم ؟

-نگین نمیشه .

امیر پرسشی نگاهش کرد که سبحان گفت :پیمان دلش گیره .

-چه ربطی داره ،میخوایم برای دوساعت نقش بازی کنیم .

-میدونی که اکثرا پسرا وقتی عاشق میشن زیادی غیرت به خرج میدن .

-پسرا غلط میکنن با پیمان .

لبخندی روی لبان سبحان نشست و لب زد :نگین نمی تونه نقشی که باید و اجرا کنه . نگین کی به این مهمانی ها رفته که این دومین بارش باشه . بهترین فکر اینه که ساحل و ببری .

-زبان نفهم میگم نمیشه !

-میشه ! با یک میکاپ غلیظ و لنز و نقاب همه چیز درست میشه .

امیر دستی میان موهایش کشید و گفت :اگر ساحل سام و ساشا رو ببینه چی ؟

-یه طوری حلش کن . نزار با هم روبه رو بشن .

دندانی بهم فشردو گفت :خودم باید این خواجات و آدم کنم . خودم !

-نگران نباش . میگم ساحل بیاد بالا .

-باشه .

سبحان از اتاق بیرون رفت و امیر به سمت میزش رفت . نقابش را که از قبل در آورده بود روی صورتش زد . با تقه ای که به در خورد اجازه ورود داد .

-بیا .


#پارت229
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی 🦋

بعد از مکثی کوتاه ادامه داد : تو بدون اطلاع من کاری نکن .دارم تاکید میکنم .

-باشه . میدونی خواجات امشب مهمانی داره ؟

-آره . میتونی برام یه دختر پیدا کنی ؟

-دختر ؟

-شرط مهمانی اینه که حتما یه دختر کنارت باشه .

- فقط یه نفر هست که اونم میدونی کیه .مهتاب !

-اسمش نیار . ساحل و با خودم ببرم و ریسک کنم بهتر از اینه که دختری عمه ی افاده ای تو رو ببرم .

تقه ای به در خورد و بعد سبحان داخل اومد .

-بعدا صحبت میکنیم کیهان .

تماس را قطع کرد و نگاهش لباس ماسکی در دست سبحان دوخت .

-بفرما تو دو دقیقه حلش کردم . تونستی کسی و پیدا کنی ؟

-نه ! بگو کیهان میگه کی و باخودت ببر !

-کی ؟

-مهتاب !

-بدبخت به بختت پشت پا نزن همین مهتاب و بگیر.

با نگاه خیره اش سبحان شانه ای بالا انداخت و گفت :ولی خاک تو سرش اگر نگیریش ! دختره ی لعنتی همه جاشو عمل کرده .

-غیبت نکن .

-لامصب لباش می مونه ...

با گره ای که میان ابرو های امیر افتاد سبحان مظلوم شد و چشم دزدید .


#پارت228
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋

سبحان از اتاق بیرون رفت و امیر روی تخت نشست .

-آدمت میکنم احمق !

با زنگ خوردن گوشی اش بلند شد و به سمت گوشی اش رفت . کیهان بود .

-بله ؟

فقط صدای نفس های کیهان داخل گوشش می پیچید .

-کیهان .

-امیر خواهرم امروز صبح سکته کرد .

امیر پلک بست و بغض کیهان آن ور خط شکست و صدای هق هق مردانه اش بلند شد .

-دیگه نمی تونم همین طوری بگذرم .

-آروم باش .

-چطوری ؟ تو بگو چطوری آروم بشم ؟ ما حتی نمی تونم به جسد نیلو دست پیدا کنیم و سر مزارش گریه کنیم.

-میفهمم داری چه دردی میکشی . به خدایی که تمام زندگیم دستشِ درکت میکنم .

-چطور انقدر صبوری ؟

-مجبورم .

-امیر انتقام نیلوی من و بگیر . قسمت میدم به روح پدر و مادرت کاری کن که ساشا و سام به اندازه من نه بلکه بیشتر از من درد بکش .

-قسم میخورم که هردوشون تقاص پس بدن .

-کاری کن درد بکشن ونمیرن .

دستای امیر مشت شد و با صدایی که براثر خشم بم تر شده بود گفت : درد میکشن ،شک نکن .

20 last posts shown.

3 025

subscribers
Channel statistics