𝐓𝐎𝐊𝐘𝐎


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


مآهآ هستم.
Tokyo is an unknown city
توکیو ، شَهر نآشِنآختِه!
ناشناسم:
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-673823-Sww4p9v

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Forward from: نامه های دزیره برای ناپلئون
من میدونم که ما کامل نبودیم..
اما من تمام تلاشمو کردم ، تلاش کردم که بمونم ، که بمونی ، که بمونیم برای هم عاشقی کنیم..
درست لحظه ای که خودم رو وارد تونلِ بی انتهای یک مرگ تدریجی کردم و منتظر نورِ وجود تو بودم تا بیای و من رو از این تاریکی نجات بدی
از خواب پریدم:)

-مآهآ


Forward from: 𝘈𝘭𝘢𝘮𝘰𝘳𝘵
نامنظم و نامشخص..:)




پرتقالِ مَن:
یک روز بارانی که زیر یک چتر باهم قدم میزدیم ناگهان صدای لطیفش را در گلو انداخت و چشم های براقش را بهم دوخت و ازم پرسید:
-چرا بهم میگی پرتقال من؟!
با لبخندی محو نگاهش کردم و صورت زیبایش را از نظر گذراندم و پاسخ دادم
-کلیسای پرتقال!
پرسید:
-کلیسای پرتقال؟چه ربطی به سوال من داشت؟
خنده ای کردم و نفس عمیق و پر صدایی کشیدم و به چشم های پر از سوالش خیره شدم و گفتم:
-کلیسای پرتقال یکی از معروف ترین کلیسا در جهان است.ورود افراد به آن بسیار ممنوع است و فقط کسایی که اعتقاد بسیاری دارند میتوانند وارد آن شوند! زیرا خیلی مقدس است
لبخندی بر لبانش نشست و گفت
-خب؟من هنوز هم نفهمیدم!
با لحنی اروم ادامه دادم:
-دلیل این که به تو میگویم پرتقالِ من این است که تو مثل آن کلیسا برای من با ارزش و مقدسی!


دُنیـای عَجـیبـیهِ..هممـون مشتـاقـیم، مشتـاقِ مَمنو‌عـه‌هـا..شـایـَد چـون هـر چیـز ممنوعـه‌ای طعـم بِهتـری داره….و حـالا تـو زیبـاتریـن گُنـاهِ منـی!


و تو میتوانستی
به چشمانم نگاه کنی
و گلویم را با چاقویی تیز ببُری
و من می توانستم
در آخرین نفس
از تو به خاطر خونی شدن دست هایت معذرت بخواهم:)


روزی دست هایت را در دستانم گرفتم و انها را فشردم و نگاهی به چشمان براقت و صورت بی نقصت کردم و لب زدم
-زیاد...خیلی خیلی دوستت دارم
لبخند دلنشینی بر لب های سرخت نشست و
جواب دادی:هرچه این حرف را تکرار کنی ، باز هم میخواهم آن را بشنوم.
این گفت و گوی کوتاه را ، مدام مثل برگردان یک شعر ، مثل تم یک قطعه ی موسیقی ، هر لحظه در ذهن خود تکرار کردم.
و جواب تو را ، بار ها با لهجه ی شیرینت در ذهنم مرور کردم.


بآرون بآ اون :)


Forward from: 𖥻𝖬𝖺 𝗽𝗲𝘁𝗶𝘁𝗲 𝗅𝗎𝗇𝖾
おやすみなさい"


درد های نهان ؛ ملودی های آرام ؛ تپش های قلب...
ضربات آرام و بی ملودیِ قلب و سینه مخزن درد های نهان و آرزو های همیشه ماندنی
در آخر همه ی ما درد هایمان را پنهان خواهیم کرد و به رقصیدن برای لحظه ای آزاد شدن ، ادامه میدهیم.
اما من درد عظیمم را با رقصیدنِ با تو ، از بین خواهم برد.
و این اسارت شیرین را در میان دست هایت ستایش خواهم کرد ‌.


دلم میخواست:
اشک میبودم و در چشمانت متولد میشدم ، روی گونه هایت زندگی میکردم و در آخر روی لب هایت میمردم :)


یکی جویین شد ک خاطرات نا منظمی داریم باهم...


هردو در نهایت میمیرند:)

کتاب قشنگی بود


ولی من خیلی عصبیم الان..


همیشه از دروغ متنفر بودم
مخصوصا اگه جواب اون سوالو میدونستم...


منو ببین؛
اگه دلت گرفت غصه نخور ، من اینجام.
بیا کنارم بشین و سرتو بذار رو شونه های من.
تو سکوت کن من به حرفای توی مغزت گوش بدم.
تو اشک بریز من اشکاتو پاک کنم‌.
تو غر بزن من به غر زدنات نگاه کنم.
تهشم یه بوس و بغل مهمونت میکنم و اصلا بیخیال این دنیا.


لب هآیش درحال خندیدن بود اما قلبش از درد اشک میریخت!




هیچکس لایق مهربونی نیست ، پس تا میتونی کصکش باش.


میخوای عشقم رو بهت ثابت کنم؟!
من برای ثابت کردنش رگم رو نمیزنم یا خودم رو حلق آویز نمیکنم!
فقط لب پشت بوم می ایستم و به تو میگویم :
هُلم بده ، هم اکنون جانم دست تو ست!!

20 last posts shown.

28

subscribers
Channel statistics