کتابخانه شعر


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


معرفی مجموعه شعرهای معاصر ایران(سپید و آزاد)

راه ارتباطی با مدیریت کانال :
ساجد فضل زاده
@Sajed_Fazlzadeh

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


🔴 با درود به همراهان گرامی , فعالیت های جاری کتابخانه شعر بعد از رفع فیلترینگ و امکان دسترسی بدون مشکل همگان،ادامه خواهد یافت.

با امید زندگی در جامعه ای بی سانسور


با سپاس ؛ساجد فضل زاده

@ketabkhaneh_sher


🔵 یک کتاب از این قفسه بردارید🔵


هفته بیست و هفتم


@ketabkhaneh_sher


☑️ یک کتاب از این قفسه بردارید ☑️


🔘 هفته بیست و هفتم


🔸یکشنبه 10 دی 96
📓 بیمارستان کافکا
✒️ اثر م - ع. سپانلو
🖨 نشر سرزمین اهورایی(چاپ اول 95)


🔸سه شنبه 12 دی 96
📓 مدارک جعلی
✒️ اثر سعدی گل بیانی
🖨 نشر چشمه(چاپ اول 93)


🔸پنجشنبه 14 دی 96
📓 سرَخون
✒️ اثر سمیه دیندارلو
🖨 نشر نصیرا(چاپ اول 95)


🔸آدینه 15 دی 96
🎙🎙رادیو شعر🎙🎙
شعر و صدای ساجد فضل زاده



@ketabkhaneh_sher


شعر و صدای پریسا صالحی


#رادیو_شعر
#کتابخانه_شعر


@ketabkhaneh_sher


شعر و صدای پریسا صالحی


#رادیو_شعر
#کتابخانه_شعر


@ketabkhaneh_sher


شعر و صدای پریسا صالحی


#رادیو_شعر
#کتابخانه_شعر


@ketabkhaneh_sher




#کتابخانه_شعر



هر روز، نامه ای باد می کند در رگ هات؛
حیاط پر از برگ های نخوانده است.

بنویس
از حوادثی که به سرت زده اند،مو به مو،
از صفحاتی تار که پشت ِگوش انداخته ای
و در پوست ورق می خورند.
«سفید
رنگِ همه ی سال هاست، حتی اگر
رنگین کمان در سفره کاشته باشی.»
بنویس
از مشت های باز ِمرگ
بر ریل،
خطی از آهن
که راهِ نوشتن را می بندد.


نقطه سرِ خط:
بهار.
این فصل آن قدر برگِ ریخته دارد
که تنها سفیدرگ ها برایت مانده اند
و مسافرها
با چمدان های باز
چشم های بسته
و روزنامه ها
با تیترهای بیرون زده از حدقه
ستون های گشاد
و عکس های ریز
ریز
ریز
بریز دور
این همه نامه های مانده تا تحویل
این همه کوپه ی اشغال شده ی تلفن که زنگ
زنگ
زنگ نمی زند دیگر.

ساعت را بیاور
کوکِ سفر را عقب بکش
و دست در دستِ کتری سوت بزن
تا سالی
که واگن های ممتدّی از رنگ داشت،
به اندازه ی یک فنجان، مکث کند
و برگردد
به آن دم
که خبرِ داغِ روزنامه ی عصر
رسیدن ِچای تازه بود.



📓 به دام انداختن نور در دو پرده
🖋 میلاد کامیابیان
🖨 نشر بوتیمار
📄 صفحات 14 تا 16


#کتابخانه_شعر
#کتابخانه_شعر


@ketabkhaneh_sher






#کتابخانه_شعر



تا از تو مبرّا گشتم

هر فاجعه نیمی‌ش هویدا ماند
نیمی‌ش به عریانی

تا عمق

هی بن بست و رجوع می کردم

همیشه تا هر دری که مبرا

از درد بی در کمی های کجایتیم

از هر که در با شتاب تا چیزی

گاهی که در فرای جوانب از همه گاهی نمی‌شود

دلی به آرزو چگونه چه سان

با جستی به مهار گیاه

قاصدکی خفته در آن وقت را

مهار می‌کردی

ماموریت از امنیت آشوب نمی‌شنود

_______ حتا هنگام یک سر و صدای جدی

ای راه راهِ درشت

تاریک ____ اسکلت!

غروب همچو الاغ می آید

بی ضربه و تماشا

خیالی نیست عشق نزدیک تر از این

بیست سالگی و هفت سالگی و

پنجاه سالگی‌هاست

‌‌‌‌‌_______‌‌______ پاییز، آسمان، درون دلی
فتح نقاب پرستو که کرد

وردِ دهانِ تنگ غم جابجا می‌شد ملال می‌نشست

حتایک قسم

در کیسه ی جادو معتبر نبود

یک اندوه طولانی

یک اندوه طولانی

در عصر مهره سازی

به تفکیکِ گردن / پشت / کمر / پایین‌تر

پاییز جاری در دویست سال خاطره‌ی پوستی

ملال و غوطه‌وری در آستین دارد

قرن سوم

قرن انکار تصویر است

از این تسلیم تر نخواهی شد

ظهر به این کوتاهی

غروبِ به آن بی‌دقتی

ظهری کوتاه‌تر

غروبی تسلیم تر

_______ یک سیصد سالگیِ ابدن بی سپر.




📓 غروب پاییزی همچو الاغ می آمد
🖋 سهند آدم عارف
🖨 نشر نصیرا (چاپ اول بهار 1396)
📄 صفحات 35 تا 38



#کتابخانه_شعر
#کتابخانه_شعر

@ketabkhaneh_sher


#کتابخانه_شعر



روز اُکر

روز به رنگ ملات

روزی که قیسی ها خیس می‌خوردند

ملاقات هایمان را کرده بودیم

اوایل صبح دود سر سفره بود

فردایش کتابمان را جلویمان باز گذاشتند ورق بزنیم غروب را

غروب را که خسته بود نشان گنجشک دادیم

کف اطراف منقارش را کنار زد و گفت خسته است

دلگیر شدیم و گفتیم غروب خسته است

ای دلفریب

این همه در خیابان شعار می‌دهند

لحاف پهن می‌کنند

کجای غوزه های پنبه

شب شما خسته شد؟

گنجشک برق می‌زد

روزهای نارنجی سهمگین

جگر لحاف ها پارہ

هفته‌ها کبود

زمین چقدر خسته بود

جماعت و غروب

رفتند

ملاقات به انتها رسیده بود/
جماعت به غروب گریه کرد

ای اشک بر پولک

ای اشک بر ملاقات‌های روزآلود

یک مدال سنگین بر اشک

گریه های مرا کجا می بری

گریه‌های مرا پس بده

غروب شلوغ شده اینجا




📓 غروب پاییزی همچو الاغ می آمد
🖋 سهند آدم عارف
🖨 نشر نصیرا (چاپ اول بهار 1396)
📄 صفحات 12 تا 14



#کتابخانه_شعر
#کتابخانه_شعر

@ketabkhaneh_sher


#کتابخانه_شعر



پاییز دور میوه ها گل می انداخت و مخفیانه فرار می‌کرد

تا چشم هایم « خراب» نوشته شود

پاییز از مثال کناره می‌گرفت بی صدا

تا چشم هایم به نیش بفشارند

پاییز گورخری اجدادی می شد - به حساب

تا دو چسب زخم سرخ روی لبانت بچسبانم

سنگ تراشی پاییز هی توصیف می پذیرفت

و گل هایش هی با ناخن های کوتاه می‌خواندند

پاییز هنگام سوت زدن افتاد - خارج شد، افتاد

- با ناخن کوتاه افتاد

- با سنگ تراشی افتاد

- با دو چسب زخم نقر و نگارین افتاد

- پیرمردی همین چند لحظه پیش افتاد - واقف شد افتاد

- شهر پذیرفت افتاد

- حیاط رنگی شد افتاد

- قاعدتن افتاد

____ناخن های کوتاه می افتاد




📓 غروب پاییزی همچو الاغ می آمد
🖋 سهند آدم عارف
🖨 نشر نصیرا (چاپ اول بهار 1396)
صفحات 7 و 8



#کتابخانه_شعر
#کتابخانه_شعر

@ketabkhaneh_sher






#کتابخانه_شعر


برای منوچهر آتشی
-------------------------------------



من از وفاداری اسب
فقط داستان شنیده بودم
از شما چه پنهان تابلویی نیز
دیده بودم از اسبی سوگوار
کنار نعش سوار.


هنوز تاکسی وُ وانت بار
درشکه را تحویل تاریخ نداده بودند
و اسب های مفلوکی در حواشی شهر
درشکه های تاریخی را کماکان
دنبال خود می کشیدند.
اسبی که من می شناختم
سه راهِ حسام السلطنه را
پاک به گُه کشیده بود
و چشم های درشت و غمگینش
در محاصره ی مُدام چرکآب وُ مگس
هیچ نشانی از ذکاوت و مهر
در خود نداشتند.


روزی که صدای دستفروشان
مثل خاکستری چرب
بر شیشه ی پنجره ها می ماسید
رعدِ آسمان گُم کرده ای
خیابان های شهر را روشن کرد
و شکوفه های درختان به شرم
از عطر قصیل تازه اش فرو ریختند.


صنوبرهای سر به هوا در کفش های خاکی شان
از شیهه ی وحشی اش به خود لرزیدند
و مردم از درز پرده ها
به چشم خود دیدند
سینه کش خیابان را به تاخت
چنان بالا رفت
که قِزل آلایی از آبشار.


نمی دانم اسب بود
یا عصب خواب رفته ای
که ناگهان بیدار شده
و دیگر زیر پوست نمی گنجید.
پس از آن اسبهای بسیاری دیدم
بر پرده ی فراخ سینما
و در قاب تَنگ تی _ وی
یا زیر ران پلیس تظاهرات
با این همه دو نژاد اسب
بیشتر نمی شناسم:
اسب درشکه
و اسب آتشی!



📓 کبریت خیس
🖋 عباس صفاری
🖨 نشر مروارید(چاپ اول 1384)
(چاپ نهم 1395)_ص 125 تا 127



#کتابخانه_شعر
#کتابخانه_شعر

@ketabkhaneh_sher


#کتابخانه_شعر



چراغها خاموش
و روی کیک تولد
یک آی با کلاه ،
که عنقریب به فوت بی رمقی
الف خواهد شد
و داستانی دیگر.


شوهر در کشوی آشپزخانه
دارد دنبال کارد می گردد
زن نیمه عریان وُ پا برهنه نیست
اما کیک بدست به طرز غریبی
مثل سالومه قدم بر می دارد
و چهره اش در نور کهربایی شمع
به ماسکی عتیقه میماند
عجیب شبیه خودش.


زوج جوان و بی شک خوشبختی
دور میشود آرام
از دود سیگار مرده شوریِ من


صاحبخانه ی میهمان نواز
به سیگار می گوید میخ تابوت
پس با یک حساب سرانگشتی
تابوت من باید چیزی باشد
شبیه تختخواب تا شده ی مرتاض ها
عجالتن اما
باید برای دوربین لبخند بزنم.



📓 کبریت خیس
🖋 عباس صفاری
🖨 نشر مروارید(چاپ اول 1384)
(چاپ نهم 1395)_صفحات 17 و 18



#کتابخانه_شعر
#کتابخانه_شعر

@ketabkhaneh_sher


#کتابخانه_شعر


دور دنیا هم که چرخیده باشی
باز دور خودت چرخیده ای
راه دوری نخواهی رفت
حتا در خواب های آب رفته ات
که تیک تاکِ بیداری مُدام
تهدیدشان می کند


می گویند دنیا کوچک شده است
و اُستوا در آینده ای نزدیک
همسایه ی خونگرم قطب خواهد شد
نه همسفر ِ خوشباور
دنیا هرگز کوچک نمی شود
ما کوچک شده ایم
آنقدر کوچک که دیگر
هیچ گم کرده ای نداریم.


دلخوشیم که در نیمه ی تاریک دنیا
کسی ما را گم کرده است
و دارد در به در
دنبالمان می گردد
کسی که زنگ در را
همیشه بعد از هجرت ما
به صدا در خواهد آورد .



📓 کبریت خیس
🖋 عباس صفاری
🖨 نشر مروارید(چاپ اول 1384)
(چاپ نهم 1395)_صفحات 15 و 16



#کتابخانه_شعر
#کتابخانه_شعر

@ketabkhaneh_sher


#کتابخانه_شعر



پیاز را من رنده می کنم
که چشمه ی اشکم خشک نشود
سیب زمینی را تو پوست بکن
که شعبده می کنی با پوست.

به نصرت فاتح علی خانِ قوّال هم مجال بده*
پنجره ای به قونیه برایمان باز کند
آراسته به نرگس های خمار چشم وُ
چند کبوتر نامه بر۰


MasterCard از
یا اداره ی مالیات بر درآمدی که ندارم
اگر زنگ زدند
بگو رفته است کشمیر
گوی چوگان گمشده ی اورنگ زیب را پیدا کند
و معلوم نیست کی بر می گردد
نخند عزیزم!
سوء تفاهم فرهنگی
سریع تر از وعده ی پوچ
دست به سر می کند مزاحم را۰


فعلاً تا این برنج کهنه ی هندی قد بکشد
از کهنه ترین شرابمان که چهار ساله است وُ
یادگار قرن ماضی
دو گیلاس لب به لب
بگذار کنار دستمان.
شراب خوب هر جرعه اش
برای از یاد بردن یک قرن کافی است
جرعه جرعه
آنقدر می توانیم عقب برویم
که بعد از شام
سر از نخلستان های مهتابیِ بین النهرین در آوریم
و حوالی ی نیمه شب
از بدویتی برهنه و بی مرز.



----------------------------------------
* نصرت فاتح علی خان از قوالان درجه اول پاکستان که به شهرت جهانی رسید و در میانسالی به سکته ی قلبی در گذشت




📓 کبریت خیس
🖋 عباس صفاری
🖨 نشر مروارید(چاپ اول 1384)
(چاپ نهم 1395)_صفحات 11 و 12



#کتابخانه_شعر
#کتابخانه_شعر

@ketabkhaneh_sher



20 last posts shown.

487

subscribers
Channel statistics