نشرسرای خودنویس


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


نشرسرای «خودنویس» در صدد کشف استعدادهای نویسندگی و مشارکت مردم در تولید محتوای عمیق است.
با ما همراه باشید
📱instagram.com/khodnevis99
ادمین کانال: @khodnevis_admin

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


•◇• همسایه‌ی روبه‌رویمان یک‌هفته‌ای می‌شود که یکریز ویولن می‌زند، موسیقی از طبقه‌ی بیستم روی شکوفه‌های درخت‌ها می‌ریزد و از آنجا به سمت خیابان چکه می‌کند. کاش من هم موسیقی می‌شدم و می‌توانستم مدتی را در خیابان پرسه بزنم. نترسم از اینکه بیمار شوم، به‌جایی دست بزنم و ویروس را مثل باری اضافه با خودم به داخل آپارتمان بکشم. حالا که کسی بویِ عید را نمی‌شنود کاش موسیقی می‌شدم و لب پنجره‌شان می‌نشستم و می‌گفتم:
«شکوفه‌ها را یادت نرود، امسال بیشتر دلتنگِ نگاهت هستند.»

| محمد بلوچی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• +نرو
- مگه میشه؟ نرم! من یه سربازم.
+ سربازها روپوش سفید نمی‌پوشن.
- اما الان یه سربازم با روپوش سفید.
+ خستت می‌کنن می‌کشنت.
- ولی باید برم تا خسته نشن، کشته نشن..
+ نگرانم.
- نگران نباش. قول میدم زود جنگ رو تموم کنم برگردم پیش بچه‌ها. تو فقط توی خونه بمون.

| فاطمه محمدزاده

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• چند روز است که مرده‌ام.
اینجا همه چشم انتظارند.
می‌گویند این روزهاست که هدیه پشت هدیه می‌رسد.
یادم آمد شب جمعه آخر سال را می‌گویند.
دیر یا زود می‌فهمیدند. خبر را که گفتم چهره‌هایشان درهم رفت.
همه نگران مهمان‌های ناخوانده شدند.

| زهرا کلهری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• خسته که می‌شد چشمهایش را می‌بست و به دوقلوهایش فکر می‌کرد که وقتی به دنیا بیایند لباس‌های شبیه هم تنشان کند و توی چهره‌شان زل بزند و شاید فرقی پیدا کند و با ذوق به همسرش نشان دهد.
اما حالا پشت در اتاق آی سی یو، بستن چشمها هم خستگی‌اش را نمی‌پراند.
صدای سرفه‌های خشک و ممتد همسرش می‌پیچید توی سرش و چهره سرخ تب‌آلودش از جلوی چشمهایش محو نمی‌شد.
خبر که رسید بغض چنگ انداخت به گلویش. خودش را رساند به حیاط پشتی بیمارستان‌. نشست، چشمانش را بست و خودش را در عبایش مچاله کرد.
هنوز نظافت چند مریض مانده بود و تی‌کشیدن اتاق‌های طبقه همکف.

| مولود توکلی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• داستانکِ نفس

"حاجی شما دیگه چرا؟! مگه کیف‌های قرمز مجلسی به دستتون نرسید؟!" می‌خواست جوابش را بدهد که سرفه امانش را برید. جوانک سپیدپوش رفت و تنها ماسک باقی مانده‌اش را آورد. با یک حرکت، گوشهای پیرمرد آشنا شدند.
قلاب بندهای ماسک فیلتردار!
"حاجی! یک یک مساوی! ۲۲ سال پیش بمباران سردشت! ماسکت را همان روز پیشم به ودیعه گذاشتی و سوغات جنگ را تنها تنها خوردی"
پیرمرد حالا آرامتر از قبل صورتش را از بند ماسک رها کرد و حرف‌های تکه‌تکه‌اش را به گوش دکتر رساند: "طرفت را اشتباه گرفتی جوان! این امانتی‌ها تنهایی از گلوی ما پایین نمی‌رود! من همان حاجی ۲۲ سال پیشِ جنگم!"

| لطیفه سادات مرتضوی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• اردیبهشت بود. فهمیدم ام اس دارم.
دنیا برایم خراب شد. نگران دخترم بودم که آینده او با مادر مریض چه می شود.
با صحبت‌های دکتر امیدوار شدم.
تا کرونا آمد. بخاطر ضعف سیستم ایمنی خودم را در خانه قرنطینه کردم و از دخترم و همسرم بیشتر مراقبت می‌کردم، تا اینکه همسرم گفت: تو از ترس جان خودت ما را قرنطینه کردی.
قلبم شکسته بود از اینکه همه‌ی این سال‌ها نگران آینده او و دخترم بودم.
کرونا روی دیگر انسان‌های همدل و همراه را نشان می‌دهد. روی خودخواهی آنها را...

| سارا مقدم

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• فرارسیدن سال ۱۳۹۹ به همه‌ی شما همراهانِ عزیزِ خودنویس، مبارک 🌱

برای همه آرزوی سلامتی و سرزندگی و حرکت‌ها و موفقیت‌های پربرکت آرزو داریم.

📚 بیایید باهم قراری بگذاریم که در این سال بیشتر بخوانیم. دوستی‌مان با کتاب‌ها را صمیمی‌تر و عمیق‌تر کنیم.

و امیدواریم نشرسرای خودنویس در مسیرِ تولید محتوای عمیق با مشارکت مردم، روزبه‌روز موفق‌تر پیش برود.

[عیدتان مبارک]

#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir


•◇• شلنگ را برداشت و شروع کرد به ضدعفونی کردن معابر.
یک دستی سخت بود، تنفسش زیر ماسک سخت‌تر می‌شد، اما ادامه می‌داد!
باخنده می‌گفت: ما از دست صدام و توپ و تفنگش قسر در رفتیم، این میکروسکوپی که چیزی نیست کاکو..

| نرگس اخگری

@khodnevis_ir


•◇• گوشه‌ای از محوطه پادگان قم، تکیه به تیر چراغ برقی نشسته و زیر نوری باریک و تک خطی، پوتین‌هایش را با واکس برق می‌اندازد.

قول داده آخر هفته را برگردد اهواز، دوتایی بروند لشکرآباد، فلافل بخورند با ترشی محلی و بعد هم بروند لب کارون سلفی بگیرند و بگذارند توی اینستاگرام.

یک نفر توی سالن غذاخوری داد زد:
بدبخت شدیم! دو نفر در قم کرونا داشتند.
چلقی قاشق از دست همه‌شان می‌افتد.

نشسته زیر همان نور تک‌خطی چراغ گوشه محوطه و زیر لب آواز دشتی می‌خواند؛
قرار آخر هفته.
بی‌واهمه از فریاد فرمانده که: قوی باش سرباز! گوشه چشمش‌تر می‌شود.

| سیده زهرا حسینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• دخترک آدامس فروش گوشه‌ای از خیابان ایستاده بود و التماس می‌کرد تا بسته آدامسی از او خریداری شود. نگران به سمتش رفتم و گفتم:
_ دخترم تو الان باید خونه باشی با این اوضاع کرونا! اصلا می‌دونی کرونا چیه؟
سرش را بالا کرد و با لبخند گفت:
_ کرونا مهربونه، به ما بچه‌ها کاری نداره، می‌دونه که مجبورم پول دربیارم.
از داخل کیفم ماسک و دستکشی درآوردم و بهش دادم و گفتم:
_ پس مواظب خودت باش.

| رویا کیانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• مسابقه داستانکِ #کلمات_علیه_کرونا

شرکت‌کنندگان عزیز،
شما می‌توانید در صفحه‌ی اینستاگرام نشرسرای خودنویس هم شاهدِ انتشار داستانک‌های خود باشید. ما صفحه‌ی اینستاگرام هر شرکت‌کننده را هم در پستِ اثرش، تگ می‌کنیم.
می‌توانید اثر خود را در صفحه‌ی شخصی‌تان به اشتراک بگذارید.
ممنون از همراهی‌ شما 🍀

@khodnevis_ir


•◇• تصویر گرفته و خسته وزیر دوباره در قاب تلویزیون نمایان شد.
حجم انبوه "در خانه می‌مانم" که مدام از زیر تلویزیون تندی می‌دوید و دوباره تکرار می‌شد کفریم می‌کرد.
وزیر همچنان داشت التماس می‌کرد که در خانه بمانید.
کانال را عوض کردم...
مسئولی داشت فاز جدیدی از جاده شمال را افتتاح می‌کرد!

| حامد مولوی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• اخبار مدام از کرونا می‌گفت؛
از اینکه نفست تنگ میشه، سرفه‌هات خشک می‌شه، تنت یهویی داغ می‌شه و گر می‌گیری....
یادم افتاد چندساله که هرموقع بهت فکر می‌کنم نفسم تنگ می‌شه هی خشک خشک سرفه می‌کنم بغضم نترکه...
تنم یهویی داغ می‌شه و گر می‌گیره. میگم نکنه این ورپریده دست سازِ خودت بود؟
یه ویروس میاد آدم اینطوری می‌شه بهش می‌گن کرونا،
بعضیام میذارن میرن آدم اینطوری می‌شه اسمشو چی بذاریم؟ مثلا بذاریم رفتنا؟؟
یا کو اونا؟؟

| الهام ویسمه

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• از آزمایشگاه دوان دوان فرار کرد. همه فکر کردند از ترس است اما وقتی جسدش را در کتابخانه پیدا کردند، علت فرارش مشخص شده بود.
در دست راستش وصیت نامه یک خطی‌اش بود.
نوشته بود:
واکسن کرونا از جنس کلمات است.

| ایمان خاقانی‌زاده

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• گزارشِ خبرگزاری مهر از مسابقه داستانک‌نویسیِ #کلمات_علیه_کرونا

[نشر سرای خودنویس مسابقه داستانک‌نویسی «کلمات علیه کرونا» را برگزار می‌کند. ۳۰ فروردین ۹۹ آخرین مهلت ارسال آثار است و سه نفر برگزیده، جوایز نقدی دریافت می‌کنند.]

📱خواندن کامل گزارش در لینک زیر 👇

https://mehrnews.com/xRvzR

@khodnevis_ir


•◇• مسابقه داستانکِ #کلمات_علیه_کرونا

دوستانِ عزیز، تایید و انتشار داستانک‌های شما در صفحه‌ی اینستاگرام و کانال تلگرام نشرسرای خودنویس،
۱ الی ۲ روز زمان می‌بره. لطفا صبور باشید.

ممنونیم از همراهی شما 🍀

@khodnevis_ir


•◇• نمی‌دونم کِی، چرا و چجوری متولد شدم.
اولین چیزهایی که یادم میاد روزهای سرد زمستونیه.
اسمم مثل بمب پیچیده بود.
همه‌چی رو بهم زده بودم.
دیگه دوست‌ها دست همدیگه رو فشار نمی‌دادن.
دیگه مردم منتظر مهمون که نبودن هیچ، خدا خدا می‌کردن کسی نیاد پیششون.
جونِ دکترهایی رو که سال‌ها تلاش و شب نخوابی کردن گرفتم.
جونِ آدما رو گرفتم.
ولی منم کم‌کم با افسردگیه آدما افسرده شدم.
دیگه اون کرونای شاد نبودم.
من بد نبودم.
ضعیف بودم.
ولی هیچ‌کس نمی‌دونست باید با من چجوری برخورد کنه.
یعنی من هیچ خاصیت مثبت دیگه‌ای نداشتم؟!

| ماندانا غریبوند

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• داستانکِ قاتل مادرجان

مادرجان بزرگ خانواده بود. همه احترام خاصی برایش قائل بودند. آخر هفته‌ها همه در خانه‌اش جمع می‌شدند و نوه‌ها یکی یکی به دست بوسی‌اش می‌رفتند.
آن سال می‌گفتند کرونا آمده.
می‌گفتند نباید به خانه‌ی مادرجان برویم.
آخر مگر می‌شد؟!
پس حرمت بزرگتری چه می‌شد؟!
این رسم چندین ساله‌ی ما بود و مادرجان چشم انتظار نوه‌هایش…
برادرم می‌گفت: کرونا که برای ما نیست. برای شهرهای پرجمعیت و سردسیر است، اینجا هم که هوا گرم است و جمعیت کم، مگر می‌شود به همین راحتی کسی کرونا بگیرد؟!
آخر هفته همه به دست‌بوسی مادرجان رفتند.
و چندروز بعد
همه باهم برسر مزارش می‌گریستند.
راستی قاتل مادرجان که بود؟

| انیسه بامدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• پدر با نگرانی: کرونا بدجور تلفات داده، باید در خونه بمونیم. خدا بهمون رحم کنه.
مادر، در حالی که بغض کرده بود گفت: خدایا به همه ما رحم کنه.
پدربزرگ در حالی که کتاب شاهنامه را می‌بست با خنده گفت: به خدا توکل کنید. در ضمن از امروز شاهنامه‌خوانی داریم.
همگی لبخند زدند با کمی دلهره، ولی انگار اولین‌بار بود اینجوری دورهم یکدیگر را می‌دیدند.

| علی ابراهیمی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir


•◇• مسابقه داستانکِ #کلمات_علیه_کرونا

انتشار روزانه آثار تایید شده در صفحه‌ی اینستاگرام و کانال تلگرام نشرسرای خودنویس
با ما همراه باشید و دوستان خودتون رو به این مسابقه دعوت کنید 🍀

📱 instagram.com/khodnevis99

@khodnevis_ir

20 last posts shown.

110

subscribers
Channel statistics