.𝕻ᥱᥲᥴᥱ.


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


ׅ ׂ 𝅄 ᥣ𝗈𝗌𝗍 Ꭵ𝗇 𝖙𝗁𝖾 ᥉𑜋𝖺𝗆𝗉 ᥆𝖋 𝕯𝖾𝖺𝗍𝗁 ; @OrphicAuthor ׅ ꞋꞌꞋ ⛰️ ׂ ׅ
‌.به جنگلِ نفرین شدهِ وِردا خوش اومدید.
٬ ᚑֹᚐ ⭒ http://t.me/HidenChat_Bot?start=5197846352 ̸ ׄ🍈 ࣭ ۫ Ꞌꞌ 🪷٫

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter




من هنوز زندم.




‍‍‌ ‌‍‍‌ ‌‍‍‌ ‌ ‌‍‍‌ ‌‍‍‌‌‍‌ ‌‍‍‌ ‌‍‍‌ ‌‍‍‌ ‌ ‌𝁗 𝟤𝟣𝟤𝟧 , Позвони мне ﹍ ˒ ✨




من فکر نمی‌کنم که اندوه یک آدم به هنگام ترک چیزی ناشی از این باشد که دارد چیزی را که دوست دارد ترک می‌کند. اندوه آدم ممکن است ناشی از نقطه‌ی مقابلش باشد. آدم احساس می‌کند که پیوند‌ها  چه آسان پاره می‌شود،و نیز اینکه دیگران چه آسان از آدم جدا می‌شوند . در واقع آدم هم به آزادی نیاز دارد و هم به وابستگی، اما هر کدام بجای خود، و آدم با ناراحتی درمی‌یابد که جاها را با هم قاطی کرده است ..


در تباهی های دیگران دست و پا میزنیم برای نجات.


شاید عشق در پس همین لحظات و دیدار های کوتاه و به یاد ماندنیه، شاید یه اتفاق غیرمنتظره مثل Time is up ـه
















در اوجِ  ناامیدیِ روحم ، هنوز به آینده امید دارم!
من منتظرِ پاییز بودم!
پاییزی سراسر نارنجی. با بوی نارنگی های کوچک و رسیده که شهر را در بر میگیرد.
منتظر کوچ برگهای زرد و طلایی بودم.
بنشینم در کنار پنجره و تا رها شدن آخرین برگ را از شاخه درخت تماشا کنم.
نسیم کوتاهی بوزد و نوای عشق و عاشقی را در شهر پخش کند.
پیاده رو ها مملو از دستانی شود که یکدیگر را در اغوش گرفتند و از پس ناامید های بسیار قدم برمیدارم به سوی روشنایی.
اما سردیِ خبر های گَس و تلخ تمامِ شهر را پر کرده است. من منتظرِ پاییز مانده‌ام. در پی یافتن پاییز تمام کوچه های تابستان را طی کردم. در انتظار پاییز زندگی کردم.
اما زمستان رسیده! زمستان سرد و شیشه ای.
چندین روز است که لبخند‌هایم رنگِ واقعی ندارد. غباری از جنس آلودگی روی دلم جا خوش کرده،افکارم پر از هیچ است اما باز فکر میکنم. درست نمیدانم به چه!
اما فکر میکنم.من منتظر میمانم.
به امیدِ بهاری دوباره ، محکوم به امیدواری میمانم!




در شهر دلم آشوبی برپاست...
ماشین ها بر روی پل های هوایی قدم میزنند و موسیقی گوش میدهند
آدم ها با سرعت ۲۰۰ تا در وسط خیابان حرکت میکنند. با سبز شدن چراغ می‌ایستند ، با زرد شدن چراغ راهنما مردد میمانند.. گویی راه را گم کرده اند و با قرمز شدن چراغ دوباره گاز میدهند.
آن طرف خیابان در خانه ای که چراغ سبزرنگی تنها روشنایی آن است، زنی رادیو را در فر گذاشته است، تلفن را در یخچال ، و دهان زنگ آیفون را با تکه پارچه ای کهنه بسته است، تا حرفی نزند. سکوتی جاریست در آن خانه قدیمی. و اما در خانه کناری ناشنوایی گرامافون را به کار انداخته ، صدای موسیقی فضای خانه را در بر گرفته و او مستانه همچو پروانه به رقص درآمده.
در شهر دلم نمیدانند روز یعنی چه! نور یعنی چه! خورشید یعنی چه! در اینجا هیچگاه تصادفی رخ نمیدهد، ماشین ها در حال قدم زدن از یکدیگر عبور میکنند و در همان حال در هم فرو میروند و گاهی دیگر بیرون نمی‌آیند.
فرزندی در خانه‌ همسایه مادرش را شیر میدهد و بزرگ میکند، مادرها در کوچه با یکدیگر قرمه سبزی بازی میکنند و کودکان در خانه قایم موشک میپزند.
نابینایان در سینما نشسته اند و با لذت فیلم تماشا میکنند، در این شهر سکوتی فریاد میزند. چراغ کرم شب تاب از روشنایی بسیار سوخته و بی جان شده. قلب من پر از ویرانگیی هایی از جنس هیاهوست.
-وردا


پاییز خونریزی در پیش رویت است، مواظب خود و مردم باش.



20 last posts shown.

32

subscribers
Channel statistics