محمدامین فرشادمهر


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


نویسنده، طنزپرداز
روزنامه بی قانون/ روزنامه ایران/ مجله خط خطی/ مجله اصفهان نیمروز و ...
ارتباط با آیدی تلگرام:
@farshadmehrrr
اینستاگرام:
Farshadmehr.m.a

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


مسئولیت‌شناسی در «سیما»
محمدامین فرشادمهر | روزنامه ایران
@m_farshadmehr
متاسفانه مدتی است که عده‌ای فریب‌خورده با بی‌انصافی تمام، عملکرد صدا و سیما را مورد نقد قرار داده‌اند. مثلا در مورد اغلب سریال‌های تلویزیونی می‌گویند آبدوغ خیاری است. عزیزان! گذشته از اهمیت تلویزیون به بحث سلامت و تغذیه، اینکه در قالب یک مجموعه آموزنده، روابط خانوادگی را به زیبایی نشان می‌دهند، اینکه خلافکارها با اسامی اصیل ایرانی به سزای اعمالشان می‌رسند، اینکه تمام دختر و پسرها در آخر سریال طی سکانسی غافلگیرکننده و غیرقابل پیش بینی ازدواج می‌کنند، اینکه دیالوگ‌ها شبیه به صحبت‌های معلم پرورششی‌مان است، اینکه همیشه پسر برای درد دل به پدرش مراجعه می‌کند و مادر با یک سینی چای و دیالوگِ پدر و پسر خوب خلوت کردید، به جمعشان ملحق می‌شود، اینکه حسن پورشیرازی گول نمی‌خورد، [اگر هم بخورد قورت نمی‌دهد و آخر سریال تِخ می‌کند و نهایتا اینکه اوشین خانم مانند کوکب خانم زن پاکیزه و باسلیقه‌ای است، همه و همه به این دلیل است که صدا و سیما صلاح ما را بهتر از هرکس دیگری می‌داند.
اخیرا نیز یکی از بازیگران به سانسور فیلمنامه سریال در حال پخشش معترض شده و بخشهایی از تصحیحات را منتشر کرده]. برای شفاف‌سازی و اثبات اهمیت سانسور در حفظ کیان خانواده، نمونه‌ای از این تصحیحات را برایتان آورده‌ایم. قضاوت با خودتان:
- نسخه اصلی:
شب- داخلی- خانه
پدر و مادر در حال صحبت با مشاور هستند.
مادر: راستش آقای دکتر ما از وقتی مجددا بچه‌دار شدیم مشکلاتمون چند برابر شده.
مشاور رو به پدر: آخ آخ ببخشید انگار پای شما رو لگد کردم.
پدر در حالیکه خم شده و بند کفشش را گره می‌زند: خواهش می‌کنم.
- تصحیحات: در خط اول شب، داخلی و خانه حذف. در خط دوم مادر و مشاور حذف. در خط سوم مادر، بچه، راستش آقای دکتر، بچه‌دار شدیم، مشکلات و چند حذف. در خط چهارم مشاور، آخ آخ، پا و لگد کردم حذف. در خط پنجم در حالیکه، خم شده، بند، گره می‌زند و خواهش می‌کنم حذف.
- نسخه تصحیح شده:
روز- بیرونی- کتابخانه عمومی مجهز به دوربین مدار بسته با حضور والد یا والده
پدر در حال صحبت با برادرش است.
پدر: داداش ما از وقتی یه نره‌خر خریدیم، خوشی‌هامون زیاد است.
عمو رو به پدر: افسوس افسوس، انگار کفش شما رو بوییدم.
پدر با اخم: خیلی ممنونم!
پایان.

پ.ن: جملات داخل [ ] در نسخه چاپی روزنامه ایران حذف شده است.

@m_farshadmehr


گلایه هوتن شکیبا از سانسور بیش از حد سریال لیسانسه‌ها
@m_farshadmehr


- چی تنته؟ کجایی؟
+ خونه‌ام، دیگه بیرون نرفتم. یه بیژامه راه راه و عرق‌گیر آبی آسمونی.
- ای جون که بیرون نرفتی؛ حالا یواش یواش دستمو از رو دکمه فیلترینگ بر میدارم...

@m_farshadmehr


اینستاگرام رفع فیلتر شد، قرار شده تلگرامم یواش یواش از فیلتر خارج کنن. یه کم دیگه دست به سینه بشینیم دیش و رِسیورِ از دم قسط پخش میکنن بینمون، آخر هفته‌هام شهناز تهرانی میاد برنامه گفتگوی خبری برامون می‌لرزونه.

@m_farshadmehr


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
نظر دکتر محدثی راجع به دروغگویی صدا و سیما در برنامه تلویزیونی زاویه

@m_farshadmehr


سلام محمدجواد آذری جهرمی هستم. یه چیزی انگار زیرمه، فکر کنم نشستم رو دکمه فیلترینگ. به هرحال یه کانال زدم.
فقط کافیه روی لینک زیر کلیک کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAD7WJsmsWh8aywSLOA


سلام پاول دوروف هستم. یه کانال زدم انواع روشهای مهاجرت به ایران رو توش قرار دادم. نائب الزیاره همه‌تون هم هستم.
فقط کافیه روی لینک زیر کلیک کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAD7WJsmsWh8aywSLOA


سلام پاول دوروف هستم. الان تنهام. یه کانال زدم عکسهای لو رفته حسینیِ بای تو اخبار تلویزیون رو براتون قرار دادم😉
فقط کافیه روی لینک زیر کلیک کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAD7WJsmsWh8aywSLOA


سلام پاول دوروف هستم. به همراه بانو یه کانال زدیم که انواع فیلترشکن و رازهای موفقیت صدا و سیما رو توش قرار دادیم.
فقط کافیه روی لینک زیر کلیک کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAD7WJsmsWh8aywSLOA


در ارتباط با کلیپ بالا

یک: میگه مردم چهار روزیه که از پیام رسان تلگرام فاصله گرفتن! بله اصلا اجبار و فیلترینگی در کار نبوده؛ مردم یهو به این نتیجه رسیدن که دارن از تلگرام آسیب روحی و روانی میبینن، گذاشتنش کنار. مثلا همونطور که ملاحظه کردید یکیشون رفته یه تلگرام چک کنه، اومده بیرون دیده داداش کوچیکه اش شده همسن باباش. یا اونیکی داشته تلگرام چک میکرده رفته تو ماشین جلویی، بعدشم ناخودآگاه رفتن سمت خونه و الانم خیلی راضی ان. یا اون آقایی که گفت یکسره سردرد داشته، الان از تلگرام فاصله گرفته، همه مشکلاتش برطرف شده، سرش درد نمیکنه، نتیجه آزمایششم عالی، احتمالا برق شریف بیاره.

دو: میگه زندگی داره به خوبی به جریان واقعی خودش ادامه میده، همزمان هم تصویر یه بچه که روی تاب تا نزدیکی دُب اکبر ارتفاع میگیره رو نشون میده. الاغ‌های محترم! یواشترم هول بدید ما میفهمیم جریان زندگی تومونه، نمیخواد بچه رو بُکشید.

سه: احتمالا به زودی شاهد چنین کلیپهایی از اسطوره‌های وقاحت خواهیم بود:
- مردم چند روزیه از تلفن همراه فاصله گرفتن. اذیت نمیشید؟
+ نه
 - ولی پدر ما رو در آوردید.
 
- مردم چند روزیه کلا از وسایل صوتی-تصویری فاصله گرفتن؛ اذیت نمیشید؟
+ نه فقط یه کم هیزم کم شده تو بازار، وگرنه خیلی داره گرم و گرمتر میشه کانونمون.

- مردم چند روزیه از حقوق اولیه شهروندی فاصله گرفتن. اذیت نمیشید؟
+ نه خب، مثلا بعضیا دوس دارن زیر ماشین له بشن، بعضیا باتوم دوس دارن، بعضیا فحش و بددهنی دوس دارن؛‌ به هرحال باید به سلایق همه احترام گذاشت.

- مردم چند روزیه از بیرون رفتن فاصله گرفتن؛ اذیت نمیشید؟
+ نه اتفاقا خیلی خوبه، بردنمون فک پلاک و پشتمون پلاک زدن که با همدیگه قاطی نشیم. بنده مثلا پلاکم زوجه، روزای فرد میتونم کنار خونواده ام ‌بمونم.

- مردم چند روزیه از نفس کشیدن فاصله گرفتن. اذیت نمیشید؟
+ مردم با صورتی کبود و درحال بالا انداختن ابرو: او اوو اووو (نه، نه، نه)

- مردم چند روزیه از زندگی فاصله گرفتن. اذیت نمیشید؟
+ البته مشکلاتی هم هست، ولی در کل ممنونیم از مسئولانمون که باعث شدن مثل کاسپر روح مهربان و خونواده اش، بیست و چهاری پیش هم باشیم.

@m_farshadmehr


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
فیلترینگ سازنده از نگاه صدا و سیما!
@m_farshadmehr


درستش اینه که صدا و سیما بگه با هوشیاری ملت همیشه در صحنه و مشت محکمشان به اغتشاشات اخیر، شاهد بازگشت "آرامش" و همچنین "فحش خوارمادر شهروندان عزیز به وضع مملکت" هستیم!
@m_farshadmehr


فیلترشکن رو باز کردم دیدم سایت دیوار تبلیغ زده هرچیز که در جستن آنی آنی! قدیما توی تبلیغات حرمتها رو رعایت می‌کردنا؛ اصلا هرچیز که در جستن آنم خودتونید

@m_farshadmehr


یه فیلترشکن ژاپنی پیدا کردم، بین دو تا گزینه 你在干嘛 و 还有啊 مردد بودم که پاول دوروف تماس گرفت گفت داداش راضی به زحمت نیستیم آدرس بده ما خودمون خدمت میرسیم

@m_farshadmehr


یکی از دستاوردهای وزارت ارتباطاتمون اینه که بابام هربار صدام میکنه یه ابزاری رو براش ببرم، خیلی راحت از بالای گوشیم پیدا می‌کنم. یعنی انواع فیلترشکن با لوگوی کلید و قفل و انبردست و پیچ گوشتی و آچار شلاقی و مابقی جعبه ابزارمون موجوده.

@m_farshadmehr


نمونه‌ای از مصاحبه‌های معمول تلویزیون بعد از هرگونه تجمع، اعتراض، نقد، نُچ نُچ و حتی تکان دادن سر به نشانه تاسف:
 @m_farshadmehr
- گزارشگر: سلام لطفا نظرتون رو راجع به تجمعات چند روز اخیر بفرمایید.

نفر اول (با آرامش):
+ هیچی دیگه طبق معمول یک عده مزدور اجنبیِ ماهواره ببین اومدن توی خیابونا تا آبروی ما رو جلوی همسایه‌ها ببرن‌. البته من خودم از بیست و سی پیگیر اخبار بودم، باور کنید اینا کلا دو سه نفر بیشتر نیستن، فقط خیابونا یه کم خلوته صداشون میپیچه. نگاه (ادای اکو در می‌آورد) یک اِک اِک اِک، دو اُ اُ اُ ...

نفر دوم:
+ بنده خودم فوق لیسانس دارم، دیشب تا صبح داشتیم ورق بازی میکردیم...، جان؟! آهان، دیشب تا صبح جلسه کاری داشتیم، صبح خوابیدیم، اینا قبل ظهر اومدن واسه اغتشاش نذاشتن بخوابیم. تو رو خدا رسیدگی کنید.


نفر سوم (با عصبانیت):
+ به نام خدا. ما پایین میکشیم؛ هرکی میخواد باشه باشه. ما پرچم ظلم و استکبار رو پایین میکشیم و واسه خودمونو به اهتزاز در میاریم.

نفر چهارم (با جیغ):
+ آمریکاااا بدونه، اییینگلیس خاک بر سر بدونه، ما در مسیری که اومدیم استوار می مونیم و یک قدم عقب...، آقا ببخشید اینجاش یه کم ناخواناست، نوشتید عقب چی؟ آها بله، (مجددا با جیغ) عقب نشینی نمی کنیم.

نفر پنجم (شالش را تا حد ممکن به سمت عقب می دهد که نشاندهنده حضور همه طیف ها باشد):
+ نمیفهممشون‌. من خودم آزاد و رها دارم زندگیمو میکنم، دوس پسرمم دارم، حتی شده عزیزان از داخل وَن تذکر دادن که تو رو خدا راحت باشید، ولی خب دوس دارم این شال رو سرم باشه، دوووس دارم؛ خود اونوریا حسرت ما رو میخورن، حتی جِی لو نویسنده مطرح آمریکایی گفته: کاش خیلی چیزهای بزرگی که دارم را نداشتم ولی تنها یک ساعت هیجان خیابان‌های تهران را می‌چشیدم.

نفر ششم:
+ بنده اومدم اینجا رای بدم تا یه بار دیگه همبستگیمون رو بکنیم تووو...
- دوست عزیز البته موضوع مورد بحث، رای گیری نیست، انگار توجیه نشدی شما.
+ آهان ببخشید جلوی دوربین استرس گرفتم. بله بنده اومدم راهپیمایی ۲۲ بهمن که یه بار دیگه نشون بدیم...
- عزیز جان چی میگی؟!
+ نشون ندیم؟!
- می‌گم ۲۲ بهمن کجا بود؟! نمیخواد اصلا، بفرمایید.
+ پس اجازه بدید عید سعید قربان رو تبریک بگم تا اینجا اومدم.
- :-|

نفر هفتم (در حال نفس نفس زدن):
+ با سلام. من خودم جزو اغتشاشگران بودم اما وقتی دیدم دارن از مسیر منحرف میشن، سر جیحون پریدم پایین. یارو هم هرچی الکی داد زد "بقیه کرایه تون" من گولش رو نخوردم. پیامم به هموطنانم هم اینه که بیایید گول همدیگه رو نخوریم ^_^

نفر هشتم (خودش را از بین جمعیت به سمت مصاحبه‌گر می رساند):
+ عرض سلام‌. من نه وابسته به جایی ام، نه منفعتی از هیچ سازمان و ارگان و گروهی بردم، نه این کارت فعالی به کارم اومده، نه تو کارهایی که بابام برام جور کرده تونستم دَووم بیارم، نه این گاز اشک آور و بیسیم دردی از من جَوون دوا می‌کنه. من فقط اومدم تشکر کنم بگم وقت برنامه تون رو زیاد کنید؛‌ مرگ بر آمریکا.

نفر نهم (کت و شلوارش را مرتب کرده و صدایش را دوبلوری می‌کند):
+ البته آقایون چندان که باید و شاید و به طور شایسته و بایسته، ما به ازای اُنچه که به مردم قول داده بودند رو اونهم در برهه سرنوشت ساز کنونی که دشمنان خارجی و داخلی چشم طمع به همه ما دارن، انجام ندادن و نتونستن که قاطبه مردم رو به ضرس قاطع برسونن (کبود شده و می افتد)

نفر دهم (با حالت استیصال):
+ عارضم خدمتتون که یه زمانی جنگ از جلو بود، اون باز بهتر بود اما بعد از چند وقت شد جنگ از پشت؛ الان متاسفانه رسیدیم به مرحله ای که جنگ از جلو و پشت و بالا و پایین و همه جوانبه. من نمیدونم چی میریزن تو غذای اینا، یه مشت جنگجو تو این کره خاکی دور و برمون رو گرفتن.

@m_farshadmehr


سلامتی سه تن درخت و زنبیل و کاپشن
محمدامین فرشادمهر | روزنامه بی‌قانون
@m_farshadmehr
یکی از خبرگزاری‌ها گفته حلقه اصلی احمدی‌نژاد از برخورد و زندانی شدن استقبال می‌کنند. از این رو تصمیم گرفتیم هرجور شده بفهمیم داخل زندان چه می‌گذرد:

[روز-داخلی-سلول انفرادی/ محمود و حمید و اسفندیار به صورت چنباتمه نشسته و به دیوار تکیه داده‌اند]

اسفندیار: محمود میگم مطمئنی اینجا انفرادیه؟!

محمود: مصبتو شکر با این سوالات! من از شما می‌پرسم مطمئنی اینجا انفرادیه؟!

حمید (با عصبانیت): ای باباااا اگه گذاشتید یه چرت بخوابیم. معلومه که انفرادیه. ما سه تا دو روحیم در یه بدن!

اسفندیار: آها ایول لوتی. میگما چجوری نشسته می‌خوابی بامرام؟!

حمید (با پوزخندی که انگار همه را زده): هه! از سوغاتی‌های حبسه؛ من بودم، بابک پونصد، محمودرضا فرصت،...

محمود (باد در صدایش انداخته و صحبت حمید را قطع می‌کند): تمومش کنید! پس چی شد این غذای کوفتی؟!

اسفندیار: جسارتا مگه اعتصاب غذا نیستیم؟!

حمید: آپورچینیتیوزتو لعنت! یه بشقاب برنجم مگه غذاست؟! مهم اینه که نون کنارش نمی‌خوریم.

[حمید لوبیا پلو را داخل بشقاب‌ها می‌ریزد و مشغول غذا خوردن می‌شوند]

محمود (رو به حمید): تازه می‌فهمم از اعتصاب غذا می‌گفتی چقدر سخت بوده. (یک مُشت سبزی خوردن در دهانش فرو می‌کند)

[اسفندیار در حال جویدن لقمه‌اش زل می‌زند به دیوار]

محمود: اسفندی باز چی شدی؟

حمید: آره آره بگو. مردم با حلقه گل و زنبیل میان استقبالمون؟

اسفندیار: ای بابا! چی میگید؟! یه سنگ‌ریزه رفت زیر دندونم دارم درش میارم. ایناهاش در اومد... . میگم محمود بهتر نبود مثل باقی رفقامون می‌رفتیم تو یه زندون واقعی؟!

محمود: ای بابا! کی واسه من قد یه نخود خدمتگزاری رو کرد تا من واسش یه خروار رو کنم؟ همین‌جا چند تا کلیپ پر می‌کنیم میریم. حمیدی در بیار اون گوشی ضامن‌دارت‌رو.

حمید: گوشیا رو که نیاوردم هیچ، کلید دفتر رو هم از زیر در انداختم بیرون که طبیعی بشه!

[اسفندیار پقی می‌زند زیر خنده]

محمود (روبه اسفندیار): نخند، تو رو آوردم حواست به این چیزا باشه‌ها!

اسفندیار: من؟

محمود: آررره شما

اسفندیار: من؟

محمود: بله عرض کردم شما.

اسفندیار (به حالت آواز): من یه درختم، آرزو دارم تو یارم باشی/ من یه بوته زرد و باریکم کاشکی تو بیایی بهارم باشی...

حمید (بلند شده، فرم باباکرمی می‌گیرد): تو رو دوست دارم، تو رو دوست دارم، تو رو دوست دارم...

[محمود پس از نگاه کردن در دوربین، با قاشق مشغول کندن دیوارهای دفتر ریاست جمهوری سابق می‌شود]

@m_farshadmehr


برادر خاطرت هست؟!
@m_farshadmehr
-یک: ساعت یک نیمه شب. حالم خوش نبود. اومده بودم بیرون قدم بزنم. لب یه باغچه پشت به خیابون نشستم. تو حال و هوای خودم بودم. دو سه تا جَوون اومدن گفتن آتیش داری؟ با یه لبخند مصنوعی گفتم نه. رفتن. تو عالم خودم بودم صدای یکی رو از پشتم شنیدم. به خودم اومدم دیدم نور چراغ گردون ماشین پلیسه. گفت بیا اینجا. رفتم جلو. اون چند تا جَوون الکی صدام کردن محمد بیا دیگه چرا نمیایی؟! میخواستن بگن این با ماست. مامور گفت با اونایی؟ گفتم نه. گفت بشین. اولین بار بود توی یه ماشین مدل بالا مینشستم. الگانس پلیس. مثل نکیر و منکر فیها خالدونم رو پرسیدن تا بعد از نیم ساعت ولم کردن. می گفتن وقتی دوازده شب به بعد بی هدف میایی تو خیابون متهمی به ولگردی. فلان ماه هم حبس داره. احتمالا از نظرشون اینکه جَوون واسه تسکین حال بدش بزنه بیرون قدم بزنه هدف محسوب نمیشد.
-دو: جلوی مغازه رفیقم نشسته بودم. اونورتر یه پسر جَوون کت و شلواری و ‌لباس پارچه ای گیر داده بود به دو تا خانم. یکی از خانما میگفت ما مسافریم، همسرم اونجاست، اون آقا مزاحم شد و رفت ما کاری باهاش نداشتیم. داشتم میترکیدم از خشم. ولشون کرد رفتن. همینجوری که جلوی مغازه نشسته بودم، اومد گفت واسه چی اینجا نشستی؟! گفتم به تو چه ربطی داره؟ شروع کرد شلوغ کردن که من فلانم و بهمانم؛ دوستام از توی مغازه مورد عنایت قرار دادنش. رفت گفت برمیگردم. پیش خودمون گفتیم خب تقصیر اونه که بدون ارائه هیچ کارت شناسایی یا چیزی بیخود به ما گیر داده. یه ربع بعد چند تا مامور از دو تا در مغازه ریختن تو.
-سه: توی پارک نزدیک دانشگاه داشتیم قدم میزدیم. دو تا آدم. دو تا هم دانشگاهی. فقط قدم. خیلی دوستش داشتم و برام مهم بود. جلوتر یه مامور جَوون با محاسن (!) زیاد رو دیدم. چیزی برای پنهون کردن نداشتیم ولی یه قدم از هم فاصله گرفتیم. ازشون میترسیدم. از حافظان جان و مال و ناموسمون. توی همون پارکی که اراذل گاهی برای دخترای تک و تنها شاخ و شونه میکشیدن. اومد جلو. از نسبت پرسید. ازاینکه چه غلطی میکنیم! اونموقع هم ریش زیر لب و بالای چونه داشتم. با آنتن بیسیم زد به ریشم و با پوزخند گفت میدونی این واسه چیه؟! نمیدونستم، هیچوقتم نپرسیدم ولی بعدا شنیدم و فهمیدم که تا چه حد وقیح بوده. با منت ولمون کرد. فقط غرورم رو پیش خودش به عنوان وثیقه نگه داشت.
-چهار: تو خیابون میدیدمشون. با لباسهای مختلف و وابسته به نهادها و گروهها و سازمانهای مختلف. هربار میدیدمشون استرس میگرفتم. یه عده میگفتن اینا باید محکم برخورد کنن که بتونن مدیریت کنن خیابونا رو.
-پنج: سرباز شده بودم. تو ۲۷ سالگی با فوق لیسانس مزخرفی که عمرم رو گرفت و چیزی پس نداد. به صورت پیش فرض عقیده داشتن به خاطر مدرکم حتما نمیخوام هر کاری رو بکنم و مغرورم، در صورتیکه اینجوری نبود. در نتیجه همونطور به صورت پیش فرض تو مخیله شون این بود که باید غرور کاذبم رو توی خدمت بشکنم (کدوم غرور؟!). جلسه پرسش و پاسخ و رسیدگی به مشکلات سربازها میذاشتن. سربازها میومدن باهام درد و دل میکردن و ازم میخواستن توی جلسه حرف دلشون رو بزنم. جلسه واسه همین بود دیگه. وقتی توی جلسه حرف میزدم، بهشون بر میخورد. سرباز که توی جلسه پرسش و پاسخ حرف نمیزنه! حتی متهم شدم به شانتاژ. جاروی حیاط رو زودتر میدادن دستم که غرورم (!) از بین بره. یه دوره ای بر خلاف میلم خواستم کمک کنم سیستمشون درست بشه، اما متوجه نمیشدن، انگار نمیخواستن چیزی بهتر بشه. بچه بسیجی با ۱۰، ۱۵ سال سن کمتر میومد برام خالی میبست. بچه ای که نه خودش نه بزرگتراش هیچی از اون آرمانهای اولیه بسیج رو نداشتن. میگفت با اسپری مو (تافت) توی اغتشاشات چند نفر رو از پا در آورده. چند نفری که احتمالا مثل من بودن. همین بچه احترام و جایگاه بیشتری داشت از منی که اونجا براشون خیلی مفیدتر بودم.
-شش: خیابون وزرا، دختر بچه هایی که با گریه بیرون میومدن. دوستمون بالاخره اومد بیرون. با گریه. لباسش کاملا پوشیده بود. از سر کار برمیگشت خونه که بهش گیر داده بودن. گفته بود ازم عکس بگیرید، لباس من چه مشکلی داره؟! گفته بودن شالت بره کنار تیشرتت معلوم میشه! انگار کلا با بدنی که زیر لباسه مشکل داشته باشن. آخرم عکس نگرفته بودن که براشون دردسر نشه.
-هفت: چند روز پیش یه کلیپ میدیدم. گارد ویژه و مردم به صورت تن به تن درگیر شده بودن. بدون ترس. بی پرده. به این فکر میکنم که اگه از اول احترام و قانون و اعتماد تو رابطه مون بود، الان انقدر رومون به هم باز نمی شد. کاش میدیدیم. کاش عبرت میگرفتیم. تا خیلی چیزامون از بین نرفته‌. تا دود آتش این قصه، چشم تار و خسته همه مون رو کور نکرده.

@m_farshadmehr


"جنگجویان لیانگ شانپو"
لی چائه چِنگ ریوزو، ملقب به چنگ رضا یا شیخ رضا؛ استاد تمام فنون رزمی، دارا دو مدال طلای جهانی، پدری دلسوز و آماده پذیرایی از تمامی اعتراضات.
وی به هرحال در خانواده ای چشم به جهان گشود. چنگ ریوزو دوران تحصیل ابتدایی را در مدرسه دارالفنون رزمی سپری کرد. وی که کله اش درد می کرد برای دعوا، برای فراگیری فنون میل لودری، پلنگ زخمی، مار کبری و میمون ناخوش احوالِ نجسی خورده، راهی مدرسه ای در کوهستان لیانگ شانپو شد. او در کوهستان لیانگ شانپو پس از مشقت ها و ریاضت های فراوان اعم از ۲۴ ساعت قیلوله بی وقفه، مبارزه با پتو، پوشیدن شلوار به حالت ایستاده و خوردن حلیم با نمک به درجه شاگرد ارشد مدرسه نائل شد. تنها رقیب او برای کسب درجه استادی، همشهری اش بُرِس علی، برادر کوچکتر زلفعلیِ مبارز بود. رقابت چنگ رضا با بُرِس علی به رفاقتی عمیق تبدیل شد اما این رفاقت از چشم عنودان تنگ نظر در امان نماند. کار بُرِس علی که بعدها با نام بروسلی شناخته شد، با چنگ رضا، به خاطر شراکت و سر یک فقره چک به آژان و آژان کشی و آبروریزی جلوی در و همسایه کشید. بروسلی که موعد چکهایش نزدیک بود از راه زمینی به ترکیه و سپس هنگ کنگ گریخت و چنگ رضا نیز به ایران بازگشت. در مورد چنگ رضا حرف و حدیث بسیار است. عده ای می گویند او تمام طول روز را بی لباس و لخت و عور می چرخد تا در صورت بروز هرگونه ناآرامی، فی الفور لباس رزم بر تن کند. عرصه اش تنگ تر و میادینش پر رهرو باد!
#نکشیمون_بروسلی
@m_farshadmehr



20 last posts shown.

186

subscribers
Channel statistics