ممد توییت دیلی

یه سریا یا واقعن نفهمن یا خودشون رو زدن به نفهمی!
یه مصاحبه دیدم تو اینستا خانومه میگفت ازدواج کردم و یه پسر ۲۵ ساله ام دارم و از زندگیمم خیلی راضیم و همسرم رو دوست دارم
ولی دوست جنس مخالف هم دارم و حتی بدون همسرم هم میرم باهاشون سفر و...
مرد و زنش هم فرق نمیکنه ها اگه این حرف رو یه مرد هم زده بود به همین اندازه اشتباه بود.
اصلا چیزی به اسم دوست جنس مخالف وجود نداره
دوست و رفیق فقط همجنس های خودتون هست اگه دختری رفیقت دختره اگه پسری رفیقت پسره
رابطت با یه نفر جنس مخالف که فک میکنی باهاش دوستی و صمیمی هستی ممکنه خودت ندونی ولی کاملا اشتباهه و چنین چیزی وجود خارجی نداره
مرد و زن به هم کشش جنسی داره و یه لحظه اون اتفاقی که نباید میفته
حتی اگه توی واقعیت نیفته، توی ذهن و تصور خودت یا طرف مقابل میفته

حافظ هم یه غزل مرتبط با این قضیه داره که میگه:

خوش است خلوت، اگر یار،یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاگاه بر او دست اهرمن باشد.

یعنی وقتی اون شمع انجمن میشه و توی هر مجلسی که دلش خواست میره و احترامی برای رابطه و تاهل و تعهدش قائل نباشه
این قضیه یه چیز ناعادلانست و من چنین رابطه ای رو نمیخام
معشوقی که بخاد مجلس افروز دیگران باشه رو من نمیخامش و برای من فایده ای نداره بودن با چنین آدمی که دلش جای دیگریه
مفتش هم گرونه چنین آدمی و اصلا ارزش بودن با تو و عشق تو رو نداره...

امروز یه کلیپ مصاحبه دیدم توی اینستا
واقعا آدم وقتی چنین چیزایی رو میبینه
از زندگی ناامید میشه.
در مورد کلیپه الان براتون بیشتر مینویسم توی متن بعدی👇

روزی ۸۵ بار صورتتون رو با آب(ترجیحا آب معدنی) بشورین
نتیجه رو بعد از یکماه میبینین😊

میخام روتین پوستیم رو بهتون بگم
که پوست صورتتون مثل من شبیه آینه صاف و شفاف شه
دیگه نمیخاد انقد هزینه کنین برای این محصولات کصشعر شیمیایی ، آبرسان و ...

دلم تورا میخواست
که مشتاق شنیدن حرف های من بودی
و حتی کم اهمیت ترین روایت های مرا
با شوقی کم نظیر گوش میدادی
و مرا بابت صادقانه ترین قدم هایی که برداشته ام، تحسین میکردی
من دلم در این پاییز،تو را می خواست.تا باران ببارد و سرد باشد و با تو کنار پنجره بنشینمو چای بنوشمو رفتار و آمد آدم‌ها را تماشا کنمو هر چند دقیقه یک‌بار برگردمو به تو نگاه کنمو خوشحال باشم هر چیز که شدلااقل تو را دارم
من در این پاییز
اندوه بی شماری داشتم...
عادلانه نبود...که تو را هم نداشته باشم.

✏️ نرگس صرافیان

رسمو بهم زدی...
با من قدم زدی...
از عشق دم زدی...
تا روزگارمو...
بعدا سیاه کنی...

شب بخیر❤️

یه نمایشگاه برگزار میشده که یه گوشه از سالن اون نمایشگاه یه آدم آهنی بوده و جمعیت زیادی دورش جمع شده بودن و طبق فهرست سوالایی که طراحاش نوشته بودن مردم ازش سوال میپرسیدن و اون دونه دونه و با خوشرویی جواب میداده
سوالا اینا بوده:
۱.اسمت چیه : اسم من تروم است
۲.بیشتر از چه چیزی خوشت میاد و از چه چیزی بدت میاد؟ از همه بیشتر روغن رو دوست دارم و از مربای زردآلو بدم میاد
۳.برای چه کاری طراحی شدی؟ من باید هر کاری که براش طراحی و برنامه ریزی شدم رو انجام بدم
۴.برای ما بازدیدکنندگان از نمایشگاه چه آرزویی داری؟ برای شما آرزوی سلامت و شادی دارم و این جمله رو با زدن پای چپش روی زمین و خوشحالی میگفت

خلاصه که شب میشه و نمایشگاه تعطیل میشه
یه شاپرک از پنجره وارد نمایشگاه میشه
و میاد روی شونه آدم آهنی میشینه
شاپرک سعی میکنه با آدم آهنی گفتگو کنه اما اون فقط طبق برنامه ریزی ها به هر سوال شاپرک جواب میداده
اسم من تروم است ، من روغن را بیشتر از همه دوست دارم و....
موقع رفتن شاپرک به آدم آهنی میگه خداحافظ تروم عزیزم!
و آدم آهنی خیلی حال میکنه با این قضیه

فردا باز صبح میشه و مردم با روال قبل میان ازش سوال میکنن و دوباره شب میشه

شب دوم شاپرک هراسون میاد داخل و به آدم آهنگی میگه تروم عزیز یه خفاش دنبالمه و میخاد بهم آسیب بزنه
اما آدم آهنی باز شروع میکنه هر حرف اون رو با جواب های برنامه ریزی شده قبلی جواب میده در این حین خفاش وارد میشه. آدم آهنی با اینکه دلش میخاسته به خفاش بگه برو و با خفاش مقابله کنه و ... ولی خب نمیتونسته
خفاش به شاپرک حمله میکنه و یکی از بالهای شاپرک کنده میشه و شاپرک میفته روی یکی از پاهای آدم آهنی و خفاش هم میره
شاپرک ناراحت از آدم آهنی پرسید: مگه تو دوستم نبودی چرا کمکم نکردی
اون جواب داد من باید هر کاری که برایش طراحی و برنامه ریزی شدم رو انجام بدم...
شاپرک گفت تو دوست من هستی و یعنی اصلا برای من ناراحت نیستی ...
شاپرک با گفتن خداحافظ تروم عزیزم دیگه تکونی نخورد و صدایی ازش نیومد
آدم آهنی هم مثل همیشه جواب داد: من برای شما آرزوی سلامتی و شادی دارم!!

صبح که میشه و نمایشگاه رو باز میکنن
و مردم دوباره میان از آدم آهنی سوال بپرسن
آدم آهنی فقط یه جواب به همه سوالها میداد: شاپرک مرا تروم عزیزم صدا کرد، تابحال کسی مرا به این نام صدا نکرده بود...
و همه سوالات رو با همین جمله جواب میداد
بخاطر خراب بودن آدم آهنی رو جمعش میکنن و میبرن یه گوشه نمایشگاه و روش یه پارچه سفید میکشن
آدم آهنی شبها با وزیدن باد به داخل نمایشگاه شروع میکرد به گفتن همون جمله:
شاپرک مرا تروم عزیزم صدا کرد، تابحال کسی مرا به این نام صدا نکرده بود...

امروز یه داستان از کتاب هفتم دیدم
(فک کنم هفتم میشه اول راهنمایی ماها)
خیلی خیلی داستان قشنگی بود.
خلاصش رو براتون مینویسم.
داستان آدم آهنی و شاپرک...

یه دختر و پسر از گشنگی و بی پولی داشتن لبای همو میخوردن
تازه پسره به دختره گفت مزه هلو میده
آخه مگه هلو کیلویی چنده؟!😔
واقعا گریه ام گرفت از این وضعیت

الان داشتم تو پارک قدم میزدم صحنه متاثر کننده و عجیبی دیدم😢😞

رفتم داروخونه ولی کاندوم نخریدم
آخه این درسته!؟

خفته ها زنگ چیز خوبی نیست
شیشه ها سنگ چیز خوبی نیست
وصله ها را به من بچسبانید
به شما انگ چیز خوبی نیست
کری از پیش یک سه تار گذشت
گفت آهنگ چیز خوبی نیست...
هاای عاشق نشو نمیدانی؛
که دل تنگ چیز خوبی نیست!!

شب بخیر❤️

لطفا آدم امنی باشید!
برای عشق،برای رفاقت،برای زندگی آدما
به آدما احساس امنیت بدین
مراقب تصوری که ازتون دارن باشین...
مراقب اعتبارتون توی قلب و ذهن آدما باشین
بذر بدبینی رو توی ذهن آدما نکارین،خوب باشین...
خوب باااااشین...