مغزم‌لای‌دندانش‌گیرکرد.


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


وَ‌با‌خلال‌دندان‌‌مَغزم‌را‌از‌لا‌به‌لای‌‌دندانش‌در‌می‌آورد."

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter




می‌رسم ؛ به همان چیزی که روزی گفتی "فکرش را هم نکن."


هرچقدر یه ورژن بهتر از قبلی ساختم آدماکثیف تر شدن پس به این نتیجه رسیدم، آدمی که تو گذشته بودم اونقدراهم بدنبود.

- نیما




یه روزی نوری روی قلبت میشینه بین اونهمه سیاهی و تیرگی، کم کم جون میگیره، بزرگ میشه، درخشان تر میشه و چشماتو باز میکنی میبینی نه خبری از سایه هست و نه تاریکی. اینبار کل وجودت پر از روشنایی و زیباییه، طناب امیدت محکم تر از همیشه ست و روزای سختت کمتر از همیشه. میاد و دستشو برای ایستادنت به سمتت بلند میکنه، تمامِ غم و غصه ت رو میشوره و میبره و بجاش یه لبخندِ واقعی میذاره روی لبت، اون روز بالاخره از راه میرسه.

-اهیم.




در هجده سالگی به این نتیجه رسیدم که حالم از زندگی بهم می‌خورد.
در نوزده سالگی به این نتیجه رسیدم که شاید بشود تحملش کرد.
در بیست سالگی به این نتیجه رسیدم که زندگی همین است ، شادی ها درون رنج ها هستند ، تا رنج نکشم از شادی هم خبری نیست.
حالا پذیرفتمش.


من فکر می‌کنم آدمیزاد حق داره گاهی بی‌دلیل ناراحت باشه. نه اینکه از چیزی یا کسی. از خودش. از ذات جهان. از اینکه چرا همه‌چیز این شکلیه.

- نیما


#معرفی‌فیلم
Memories of Murder 2003
خلاصه: توی یه شهر کوچیک توی کره جنوبی، یه قاتل زنجیره ای هر شب که بارون میاد یه زن رو به قتل میرسونه. دوتا افسر پلیس محلی سعی دارن پرونده رو حل کنن...

پ‌ن: این فیلم جنایی بی نظیر از ساخته های بونگ جون هو، کارگردان فیلمِ انگل(Parasite) برنده‌ی اسکاره!


کابوس به تنهایی میتونه دلیلِ مرگِ روح ادم باشه.
اینطوریه که تمام ترس هات برات قابل لمسن، بهت حمله میکنن، وجودت توی کابوست تیکه تیکه میشه. با تمام فوبیا هات رو به رو میشی و کاری از دستت بر نمیاد، مغزت از شدت تحلیل اتفاقات منفجر میشه و قلبت از شدت حمله ی احساساتت می ایسته. و وقتی که بیدار میشی میری توی لاک خودت، جوری که ذهنت باور نمیکنه توی دنیای واقعی ایی و همه چی ارومه و توی تخت به شدت جمع میشی و حتی از کوچیکترین صدا ها هم میترسی. و کابوس؟ خلاصه ی تموم شب های اخیرِ من.

-اهیم.


من هر وقت که حالم بد بود
هر وقت که اوقم گرفت از همچی
هر وقت که دلم میخواست سر به تن آدمای اطرافم نباشه
رفتم یه گوشه نشستم اونقدر گریه کردم که خوابم ببره .
ولی یادمه وسط اشکام ، به خودم میگفتم :" اون کنارته ، اون دوست داره ، اون با همه بدیات دوست داره .


گاهی برای خانواده حفظ آبرو آنقدر اهمیت پیدا می‌کند که فرزندان می‌دانند باید بر رنج‌های خود سرپوش بگذارند تا آبروی خانواده حفظ شود. گاهی هم نه ترس از قتل است و نه بی‌آبرویی، بلکه خانواده در مقابل بحران چنان ضعیف و شکننده است که آزاردیده ترجیح می‌دهد بار این اتفاق را تنهایی به دوش بکشد تا عذاب و رنجی به خانواده وارد نشود.
#چرا‌تجاوزراپنهان‌می‌کنیم


دوس داشتم بال داشته باشم
میومدم پشت پنجره اتاقت
یواشکی میومدم تو اتاقت دقیقا رو تختت
موهاتو ناز میکردم ، بهت خیره میشدم
میدونی ، مطمئنم اون موقع یهو چشاتو باز میکردی و با تعجب بهم نگاه میکردی ...
خب منم میگفتم :" نترس اینا همه یه رویاس ...
بعدش دستاتو میگرفتم میرفتیم تو آسمونا دور شهر میچرخیدیم ، میرفتیم رو ابرا ، میرفتیم رو سقف خونه ها!
ولی بعد از همه‌ی اینا تو دوباره بر میگشتی به تختت ! و به خیال اینکه همش رویاس تا صب نگات میکردم ، بعدشم میرفتم ، به امید اینکه شب دوباره بریم تو رویاهامون ...


من متاسفم؛
ب خاطر ساده ترین چیزایی ک نمیتونم بهت بدم متاسفم
ب خاطر اینکه مجبوری ب همه بابت انتخابت توضیح بدی متاسفم
ب خاطر اینکه انقد خودمو ازت دور میکنم متاسفم
ب خاطر اینکه نمیتونم با این لباسا خودمو و تورو گول بزنم متاسفم
ب خاطر اینکه نمیتونم ساده ترین نیازاتو برآورده کنم متاسفم
من ب خاطر این همه مشکلات متاسفم
از اینکه باید واسه معمولی ترین چیزا بجنگیم متاسفم
من بهت نگاه میکنم و ازم تاسف میباره
ولی تنها چیزی ک میتونم بگم اینه که متاسفم.


من دربارهٔ تو به آن‌ها نگفته‌ام
اما تو را دیده‌اند که در چشمانم شنا می‌کنی
من دربارهٔ تو به آن‌ها نگفته‌ام
اما تو را در کلماتم دیده‌اند
عطرِ عشق،
نمیتواند پنهان بماند!

- نزار قبانی




به نظر من " حرف نزدن " ی موجود سیاه زشته که اول خیلی خوب به نظر میاد باهاش آشنا میشی و کم کم یاد میگیری حرف نزنی و حس میکنی به نفع خودته ، یکم که میگذره حس میکنی کسی نمیفهمتت، یکم دیگه که میگذره حس میکنی حتی اگه حرف بزنی ام کسی حرفاتو نمیفهمه ، از همه متنفر میشی ، هیچکس اون جوری که میخوای نیست ، هیچکس تورو نمی شناسه، تصمیم میگیری که حرف بزنی
ولی دوست سیاه کوچولوت میشینه روی شونه هات دستاشو دور گردنت حلقه میکنه و در حالی که حس میکنی دیگه نمیتونی نفس بکشی مجبورت میکنه بخندی و بگی : " چیزی نیست خوبم. "


یکی از مهم‌ترین دلایل این پنهان‌کاری این است که فرد آزارگر یا متجاوز اغلب از اعضای خانواده و فامیل است. آزاردیده چیزی نمی‌گوید تا مسبب از هم پاشیدن خانواده نباشد. یکی از اطرافیانم می‌گفت از همان بچگی می‌فهمیدم که بحران‌ها در خانه‌ی ما به درستی مدیریت نمی‌شوند، والدینم توانی برای حل مسائل غیرمترقبه ندارند و اگر به آنها می‌گفتم، ممکن بود درگیری فیزیکی یا حتی قتل رخ دهد و من این را نمی‌خواستم. ترجیح می‌دادم که در سکوت رنج بکشم و شاهد از هم پاشیدن خانواده‌ام نباشم.
نیفتد.
#چرا‌تجاوزراپنهان‌می‌کنیم


من وقتی میخوام بگم دوست دارم تو زبان مادریمم ب مشکل میخورم.


در هر خیابان گریه کردم،گریه مرا کرد.

20 last posts shown.

1 659

subscribers
Channel statistics