ذکر شیخنا و مولانا صابر ابر (رضوان ا... علیه)
حسام حیدری | بى قانون
@tazkaratolhameganآن بغض فروخورده، آن چند تا جایزه برده، آن غمِ متحرکِ مهربان، آن مجری برنامه رنگین کمان، آن اکتور و ادیب و عکاس، آن خداوندگار احساس، آن بازیگر اینجا بدون من و درباره الی، آن عاشق نقشهای احساسی و دلی، آن صاحب اثر، گل پسر، شیخنا و مولانا صابر ابر (حفظ ا... دستمال گردنه) اَبَر صابر بود و در انواع هنر به غایت بود و حزن و بغضی همیشگی داشت و دستی بر قلم و دستی بر دوربین و از ملوکان طریقت بود و عجیب حساس بود و نقش مفلوک وامانده، بدبخت تنها مانده، نابود بدبخت شده، تباه جان به لب آمده و عاشق خسته دلِ شکست عشقی خورده را نیکو بازی میکرد و چهرهاش همچون کارمندی بود که گویی همان لحظه مدیر عامل خطابش کرده و گفته: «سریع بیا اتاق من» رحمها... علیه.
در منزلت مقام او همین بس که تنها کسی بود که میدانست سر اِلی چه بلایی آمده و او همان است که در مواقع کمآبی؛ شوهر عمه و شوهر خاله در عظمت مقامش در گروههای فامیلی مینوشتند: «الان دیگه تنها راه بارون اومدن اینه که صابر ابر دست به کار شه» و ایح ایح و قارت قارت میخندیدند و دختر خاله میآمد و استیکر: «احسنت بسیار عالی» نستعلیق میگذاشت.
نقل است که در بغض و ناله به اعلا درجه بود و پیش از او کسی را در گریه و ضجه چندان استنباط نبود که او را گفتهاند تا به حدی که شیخ احسان علیخانی لایکش کرده بود و هرسال قبل از ماه عسل فیلمهایش میگذاشت و گریهاش تمرین میکرد.
نقل است جواد خیابانی، محمد علیزاده و اسحاق جهانگیری به کلاس «بغض پیشرفته 2»اش میرفتند و در محضرش کسب علم میکردند و او همان است که شیخنا مازیار فلاحی (یجالسا... جنب سیب و رازقی) در باب او گوید: «بغض ما در مثل به بغض صابر، چونان چکه لوله زیر سینک ظرفشویی است به بارانهای استوایی» و او همان است که مهران مدیری در باب او گوید: «اسم صابر ابر اومد.
جا داره دعوتشون کنیم به برنامهمون» رحمها... علیهم اجمعین. نقل است که شاعر و ادیب بود و او را اشعار عالی است. از آن جمله سروده بود: «تنهایی همدیگر را بردارید/ مثل تکه نخ مانده روی لباس/ همینقدر ساده...» و سروده بود: «برو گشتهایت را بزن/ راههایت را برو/ دستهایت را بگیر/ برگردي/ چاي هم دم كشيده» و جدی جدی اینها را سروده بود و مریدان اشعارش میخواندند و در اینستا کپشن میکردند و نعرهها میزدند و جمله خلق را حال خوش میگشت. نقل است او را گفتند: «چگونه اشعاری بدین درجه زیبایی میسرایی؟» گفت: «خیلی سخته، میدونی یه اینتر اینور اونور بزنم چی میشه؟»
و در خبر است یکی از مریدان در عالم خواب شیخنا و مولانا سعدی علیه الرحمه را دید. کتاب اشعار صابر را میخواند و به مادرش میگفت: «میدونی چطوری از این ذلت خلاص میشیم مامان؟ يه شب، يه شام درست و حسابي بپزي بخوريم، بعد سر فرصت تمام درزهاي در و پنجرهها رو بگيريم، يكيمون شير گازو باز كنه، بريم بخوابيم» و این عجیب خوابی بود و لطایف بسیار در آن نهفته بود.
در خبر است شیخنا صابر، بهینه بود و دور ریز نداشت و از پستهای اینستاگرامش کتاب در میآورد و با لباس کهنههایش فشن شو میگذاشت و از تهماندههای گالری گوشیاش نمایشگاه عکس بیرون میکشید و در کانال تلگرامش عکس و موسیقی میگذاشت و میگفت: «موسیقی را پلی کنید و به عکس نگاه کنید. به تمامِ عکس. به تکه تکه عکس...» و مریدان سرکار میرفتند و یک ساعت به عکس خیره میشدند و روز میگذشت.
در آخر کار او آوردهاند که چون قابضالروح بر او وارد شد، یکی از اشعارش را خواند و گفت: «تو آن یک نفری که من سالها از بودنش میگویم، یکنفر بود... تو همانی آن...» قابض گفت: «آره عزیزم... آره گلم... من همونم» و دستش گرفت و برد. رحمه ا... علیه.
🔻🔻🔻
بقیه تذکرهها در:
👇👇👇
@tazkaratolhamegan