میدانم که وقتی میمیرم، یک نفر گوشت من را در بازار سیاه میفروشد، یکی از اقوام افتضاح دور من. به همین دلیل است که من سیگار می کشم و می نوشم، بنابراین طعم تلخی به من می رسد و هیچ کس از مرگ من لذتی نمی برد... امروز من قصاب هستم، فردا ممکن است گاو باشم.
شرابش را پایین می آورد و به او می گوید که نمی فهمد. او پول دارد و می تواند مطمئن شود که وقتی می میرد اورا نفروشند و نخورند، بسیاری از مردم دارند.
او نگاهی متأسفانه به او میاندازد: «هیچکس نمیتواند از چیزی مطمئن باشد.
-18:31-
شرابش را پایین می آورد و به او می گوید که نمی فهمد. او پول دارد و می تواند مطمئن شود که وقتی می میرد اورا نفروشند و نخورند، بسیاری از مردم دارند.
او نگاهی متأسفانه به او میاندازد: «هیچکس نمیتواند از چیزی مطمئن باشد.
-18:31-