با دستش،فشار #محکمی روی بازوی #دستم داد که از درد #صورتم رو جمع کردم.
با ناله رو بهش گفتم:
_بس کن #سامین_درد دارم...
با پوزخند،سرش رو توی #صورتم خم کرد:
_درد داری؟منم درد دارم...منم از اینه که #عاشق کسی شدم که منو نمیخاد #درد دارم...منم #قلبم درد داره از این که #میخام و #خواسته نمیشم.
تو چی تا حالا ازین #دردا داشتی؟
محکم به عقب حلش دادم و با داد گفتم:
_تموم کن این #مسخره بازیا رو #سامین،انقدر #اذیتم نکن.
_چیه باهات حرف میزنم #اذیت میشی؟ #نزدیک میشم اذیت میشی؟
جیغ زدم_آره #اذیت میشم بسه.
اینبار با #دادی که زد کمی عقب کشیده شدم و با #چشمایی که از #ترس بزرگتر از حد معمول شده بود نگاهش کرد:
_پس من چی؟!
پس من #اذیت نمیشم؟من #درد نمیکشم از این که #نامزدم، #عشق #زندگیم میگه #نمیخامت؟
#نفسی گرفت و دوباره با #خشم خیره تو چشمام نگاه کرد و ادامه داد:
_ #خستم کردی ازاین که هربار #خواستم #لمست کنم و #ببوسمت و خودتو #عقب کشیدی؛میفهمییی؟!
https://t.me/joinchat/AAAAAEa92I53zBENZPceBwhttps://t.me/joinchat/AAAAAEa92I53zBENZPceBw#عاشقانه_های_این_پسر_لنتی_جذابو_از_دست_ندین😍♥️🤤💦