💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
#آهو
#پارت_چهل_و_دوم
نفس عمیقی می کشم و از جایم بلند می شوم . فقط یک جمله در قبال این بچه های ناز پرورده به ذهنم می رسد . بی مسئولیت و من از آدمهای بی مسئولیت خوشم نمی آید. کیفم را روی دوشم مرتب می کنم ، چادرم را سر می کنم و از مدرسه بیرون می روم .
نزدیک خانه ماشین دویست و شش سفید رنگی برایم بوق می زند . با تعجب به راننده نگاه می کنم ماهان است که با لبخند برایم سر تکان می دهد. ضربان قلبم بالا می رود و صورتم سرخ می شود. دو هفته است که مدام جلویم را می گیرد و می خواهد با من حرف بزند . و من هر بار با به یک بهانه او را از سر باز می کنم . از دو چیز می ترسم . اول این که امیر طاها من را با ماهان ببیند می دانم دوست ندارد من با آشناهایش حرف بزنم . هنوز تا کنکور شش ماه باقی مانده و من باید تمام سعی ام را بکنم که برنامه هایم به هم نخورد . ولی بزرگترین دلیلی که از ماهان فرار می کنم حسی است که به او دارم . حسی که باعث می شود با هر بار دیدنش . ضربان قلبم بالا برود . صورتم سرخ شود و زبانم به لکنت بیفتد. ماهان اولین پسری است که من موقع حرف زدن با او دست و پایم را گم می کنم .
نمی توانم اسمش را عشق بگذارم . اصلا به عشق در یک نگاه اعتقادی ندارم . اعتقاد دارم عشق واقعی فقط در پی شناخت ایجاد می شود و من و ماهان هیچ شناختی از هم نداریم . ولی می توانم اسمش را کشش به جنس مخالف بگذارم کششی که هم خوشایند است و هم ترسناک . هر چه باشد من زن امیر طاها هستم . هر چند من و امیر طاها هیچ کششی به هم نداریم و این ازدواج از نظر هر دوی ما صوری است ولی تا وقتی در عقد امیر طاها هستم به خودم اجازه فکر کردن به مرد دیگری را نمی دهم .
سرم را پایین می اندازم و از کنار ماشین ماهان عبور می کنم . سرش را از پنجره ماشین بیرون می آورد و با لحن صمیمی که تا حالا از او نشنیده ام می گوید:
- آهو خانم ، می شه حرف بزنیم.
به سمتش بر می گردم و با لحن جدی می گویم :
- نه، من دوس ندارم با شما حرف بزنم
- فقط چند دقیقه . خواهش می کنم
- نمی فهمم . من و شما چه حرف مشترکی با هم داریم .
- اجازه بدهید حرف بزنم متوجه می شید
- نه من باید برم خونه . ممکنه امیر طاها بیاد
- امیر طاها امروز بیمارستان و تا شب هم نمیاد . اونم اگه تازه شب بیاد
- ببخشید . من نمی تونم با شما حرف بزنم . امیر طاها خوشش نمیاد
- از چی می ترسی آهو ؟ امیر طاها اصلا حواسش به تو نیست . اصلا براش مهم نیست که تو کجا می ری یا چیکار می کنی.
#آهو
#پارت_چهل_و_دوم
نفس عمیقی می کشم و از جایم بلند می شوم . فقط یک جمله در قبال این بچه های ناز پرورده به ذهنم می رسد . بی مسئولیت و من از آدمهای بی مسئولیت خوشم نمی آید. کیفم را روی دوشم مرتب می کنم ، چادرم را سر می کنم و از مدرسه بیرون می روم .
نزدیک خانه ماشین دویست و شش سفید رنگی برایم بوق می زند . با تعجب به راننده نگاه می کنم ماهان است که با لبخند برایم سر تکان می دهد. ضربان قلبم بالا می رود و صورتم سرخ می شود. دو هفته است که مدام جلویم را می گیرد و می خواهد با من حرف بزند . و من هر بار با به یک بهانه او را از سر باز می کنم . از دو چیز می ترسم . اول این که امیر طاها من را با ماهان ببیند می دانم دوست ندارد من با آشناهایش حرف بزنم . هنوز تا کنکور شش ماه باقی مانده و من باید تمام سعی ام را بکنم که برنامه هایم به هم نخورد . ولی بزرگترین دلیلی که از ماهان فرار می کنم حسی است که به او دارم . حسی که باعث می شود با هر بار دیدنش . ضربان قلبم بالا برود . صورتم سرخ شود و زبانم به لکنت بیفتد. ماهان اولین پسری است که من موقع حرف زدن با او دست و پایم را گم می کنم .
نمی توانم اسمش را عشق بگذارم . اصلا به عشق در یک نگاه اعتقادی ندارم . اعتقاد دارم عشق واقعی فقط در پی شناخت ایجاد می شود و من و ماهان هیچ شناختی از هم نداریم . ولی می توانم اسمش را کشش به جنس مخالف بگذارم کششی که هم خوشایند است و هم ترسناک . هر چه باشد من زن امیر طاها هستم . هر چند من و امیر طاها هیچ کششی به هم نداریم و این ازدواج از نظر هر دوی ما صوری است ولی تا وقتی در عقد امیر طاها هستم به خودم اجازه فکر کردن به مرد دیگری را نمی دهم .
سرم را پایین می اندازم و از کنار ماشین ماهان عبور می کنم . سرش را از پنجره ماشین بیرون می آورد و با لحن صمیمی که تا حالا از او نشنیده ام می گوید:
- آهو خانم ، می شه حرف بزنیم.
به سمتش بر می گردم و با لحن جدی می گویم :
- نه، من دوس ندارم با شما حرف بزنم
- فقط چند دقیقه . خواهش می کنم
- نمی فهمم . من و شما چه حرف مشترکی با هم داریم .
- اجازه بدهید حرف بزنم متوجه می شید
- نه من باید برم خونه . ممکنه امیر طاها بیاد
- امیر طاها امروز بیمارستان و تا شب هم نمیاد . اونم اگه تازه شب بیاد
- ببخشید . من نمی تونم با شما حرف بزنم . امیر طاها خوشش نمیاد
- از چی می ترسی آهو ؟ امیر طاها اصلا حواسش به تو نیست . اصلا براش مهم نیست که تو کجا می ری یا چیکار می کنی.