بی هویّت.


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


و شاید ما روح هایی مغموم با توهمِ داشتن کالبدی کثیف بودیم که با اشفتگی به دنبال سایه مان میگشتیم🕊

برایِ آن چیزهایی که نمی دانم...
https://t.me/BiChatBot?start=sc-113703-DCR4Ew0

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter




همچون سوختنِ بال های پروانه‌ی مغموم در شُعله شمع.‌‌‌.‌




Forward from: خَستو.


Forward from: |Pandemonium|




پاره های قلبم را به دستانِ لطیفِ آب میسپارم و اشک هایم روانه میشود چونان رودی که به هیچ کجا راه ندارد.تو را می نگرم که چگونه از قلبم جاری میشوی، رنگ میبازی و توده ی غبارگونِ وهمِ تو مرا از آنچه هرگز نداشتم تهی میکند.من چیزی جز تو نبودم،روحِ من از آغاز در کالبدِ بی جانِ تو اسیر بود و پایانِ من لحظه ای بود که باید در سکوتِ ابدیت تو را از وجودِ خود میگرفتم و رنگ باختنِ تو و مرگِ خود را نظاره میکردم..ای همزادِ رمیده ی رویاهای دست نیافتنیِ من،بوسه میزنم بر جانِ غم آلوده ت و دوستت می دارم هرچند دیرزمانی از مرگِ هر دوی مان گذشته باشد...




Forward from: |Pandemonium|
عشق او با دیدار اول در من شکل نگرفت،
نه حتی در ماه های اول هم عاشقش نبودم،
چگونه بگویم...
انگار عشق او از همان اول درونم بود،از کودکی،از روزگارِ دور،انگار او بخشی از وجودم بود که با من رشد می‌کرد.
وگرنه چگونه میشود تا سر حد جنون عاشق یک نفر شد؟! این همه آدم،چرا فقط او برای من خاص ترینِ مخلوقات بود.
چرا من،فقط عاشق او شدم،او از وجود خودم بود..از روحِ خودم.
@Pandemonioum


کاش دست هایم نلرزند از برای آنچه که هیچ گاه به دست نخواهد آمد.‌.


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
روحِ من در هیاهوی حسّی وصف ناپذیر، با تنم می رقصد...


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


می گریزم از خود و باری دیگر به خود باز میگردم چنانکه گویا هیچ راهِ گریزی نیست.


Forward from: |Pandemonium|
چشمانم را که میگُشایم
من، خودرا در میانِ انبوهی از پیچکهای مغموم که گویی خنیاگرانی بودند بی دیوار و آشیان میابم..
خفته بودم.
کسی یا چیزی مخملینه‌ی خوابم را از هم دریده بود..
انگار که.. به خواب بَرَنده‌‌ی‌ من، آن آورنده‌ی رویاهای سبز.. اکنون از من، از خویش، از تن و از جان گریخته بود..
حال سوالِ دیگری در ذهن دارم..
او که، یا چه بود؟!.
چه کسی مرا خواب کرده بود؟ چگونه مرا خواب کرده بود؟
نکند فرشته ای با نوازشِ بال های سفید و ظریفش.. روح مرا برای دقایقی از بودن در بندِ تن رهانیده است.
کسی مرا با سرخی لبان خود در انبوهی از گل های زنبق به آرامگاه وجودم تبعید کرده بود و من تنها..نجوایی گُنگ، نامی گُنگ، نامی که برایم غریب نیست اما غریبه است یا به‌یاد می‌آورم
نام و تَمنایی که بارها به نُک زبانم میرسد اما.. بیان نمیشود. و گلویم برای یافتنش حجره های خویش را درونِ پرده‌ای سفید از سکوتش دریده است.
هم روحه رمیدهٔ در رویاهایم مرا باز به زره ای هم آغوشی در پیچ و تاب دستانت مهمان کن.
حرفی بزن.. چیزی بگو... که حرف هایت دیواریست برای رشد دوباره ی این پیچک ها...
که حرف های تو..
نجوای تو.. حکم باران را دارد برای پیکره‌‌ی گیاهی که مدت‌هاست پس از دوری‌ات با قطره های کریستال گونه‌ی اشکی که ازبرای تو بر روی گلبرگ هایش میلغزند نخشکیده است..

@Pandemonioum


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
هزاران بار تو را از دور می بوسم؛جایی میانِ کلمات من به تو می نگرم و روحِ جان به بهار آغشته ت را نوازش میکنم و یقین دارم که چیزی به جز تو نیستم و نخواهم بود.مرا با کلماتم به خاطر بسپار ای دورافتاده ی زیبایِ من...




در وجودم چنان به زیبایی رخنه کردی که دیگر چیزی جز تو در من نیست.


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
مرگ را پروای آن نیست
که به انگیزه‌ای اندیشد
زندگی را فرصتی آن‌قدر نیست
که در آینه به قدمت خویش بنگرد
و‌ عشق را مجالی نیست
حتی آن قدر که بگوید
برای چه دوستت می‌دارد ..

•احمد شاملو•

20 last posts shown.

114

subscribers
Channel statistics