يادداشت‌هایِ فلسفی


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


نوشته‌ها و ديدگاه‌هایِ پوريا معقولی.
@Pooria_mgh123

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


زندگیِ نیازموده [و تأمّل‌نشده] در خورِ انسان نیست. (#افلاطون ، آپولوگیا، 38a)

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


زیرا من زمین را، در تشنگی، آب خواهم داد؛ و در شوره‌زار، جوی‌هایِ آب جاری خواهم ساخت. روحِ خود را بر نسلِ تو [بَرخواهم‌نشاند] و برکتم را بر فرزندانت فرود خواهم آورد.

(عهدِ عتیق، کتابِ اشعیا، بابِ ۴۴، پاره‌یِ ۳)

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


حدودِ دو سالِ پیش، به پیشنهادِ یک دوست، در نشستي کوتاه، مختصري از نیچه و تبارشناسیِ اخلاق سخن گفتم.
اگرچه برخي از مواضعِ آن روزها، امروز، موردِ تأییدِ همدلانه‌یِ من نیست، امّا گمان کنم که انتشارِ این پوشه‌یِ شنیداری، خالی از لطف نباشد.

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844




[Poststempel: Turin, 4. 1. 1889]

Meinem maëstro Pietro.
Singe mir ein neues Lied: die Welt ist verklärt und alle Himmel freuen sich.

Der Gekreuzigte


به استادم "پیتر"،
برایم سرودي/ترانه‌اي تازه بخوان؛ جهان دگرگون شده است و همه‌یِ آسمان‌ها شادی می‌کنند.

(مصلوب)


پ. ن: نامه‌یِ عجیب و عبارت‌هایِ شطح‌گونه‌یِ نیچه، خطاب به دوستش "پیتر گاست". آنچه بَر غرابتِ این کوته‌نوشت می‌افزاید، امضایِ (unterschrift) نیچه، با نامِ درنگیدنیِ «مصلوب» است!
اگر بخواهم به تعبيري شاعرانه، و نه چندان دور از حقیقت، متوسّل شوم، می‌توان گفت که جنونِ نیچه، زبانِ بَندآمده‌یِ عقلانیّتِ مُدرن و کشتیِ به گِل‌نشسته‌یِ خِرَدِ روشنگری است. میراثِ نیچه را باید آشکارسازیِ تبارِ تبهگنِ مُدرنیسم و اعلانِ بُن‌بستِ روشنگری دانست.
گویا آرمانِ وضوح و تمایز در دکارت، پروژه‌یِ نقّادیِ کانتی و منطقِ فروبلعنده‌یِ هگل، سرانجام، تن به جنوني تراژیک داده‌اند!

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


ἀλλ᾽ οὔτ᾽ ἀπολέσθαι τὰ κακὰ δυνατόν, ὦ Θεόδωρε— ὑπεναντίον γάρ τι τῷ ἀγαθῷ ἀεὶ εἶναι ἀνάγκη—οὔτ᾽ ἐν θεοῖς αὐτὰ ἱδρῦσθαι, τὴν δὲ θνητὴν φύσιν καὶ τόνδε τὸν τόπον περιπολεῖ ἐξ ἀνάγκης. διὸ καὶ πειρᾶσθαι χρὴ ἐνθένδε ἐκεῖσε φεύγειν ὅτι τάχιστα. φυγὴ δὲ ὁμοίωσις θεῷ κατὰ τὸ δυνατόν:ὁμοίωσις δὲ δίκαιον καὶ ὅσιον μετὰ φρονήσεως γενέσθαι.

امّا ای ثئودُرُس! بَدی‌ها هرگز از میان نخواهد رفت. زیرا، ضرورتاً باید چیزي خلاف [و علیهِ] نیکی بَرجای باشد. و از آنجا که بَدی‌ها، در میانِ ایزدان، جایي برای استقرارِ خود نمی‌یابند، ناگُزیر، در طبیعتِ فانیِ [این‌جهانی] و در عالَم ما سَرگردان خواهند ماند. از این روی، باید بکوشیم که، هرچه سریع‌تر، از اینجا به آنجا بگریزیم؛ و [راهِ رسیدنِ] به آنجا این است که تا آنجا که در توان داریم به ایزد تشبّه جُسته [و به او ماننده شویم.] و برای تشبّهِ [به ایزد] باید به مددِ روشن‌رایی [= حکمت] دادگر و پرهیزگار گردیم.

#افلاطون
ثئای‌تتوس (176a-b)

پ. ن: برگردانِ این پاره را اندکی آزادانه انجام داده‌ام.

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


تا زِ جنسِ تَب و تابِ نَفَس آثاري هست،
عشق را با دلِ سودا-زده‌ام کاري هست.

ما و من هیچ کَم از نعره‌یِ منصوری نیست؛
تا نَفَس هست، حضورِ رَسَن و داري هست.

همچو آن نغمه که از تار برون می‌آید،
اگر از خویش رَوی، جاده‌یِ بسیاري هست.

تابِ خورشیدِ جمالش چو نداری بیدل،
در خیالِ خطِ او سایه‌یِ دیواري هست.

#بیدل_دهلوی

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


بیا که دَم‌به‌دَمت یاد می‌رود هرچند،/ که یادِ آب به‌جز تشنگی نیفزاید.

نخست خونم اگر می‌روی به قتل بریز،/ که گر نریزی از دیده‌ام بپالاید.

من آن قیاس نکردم که زورِ بازویِ عشق،/ عنانِ عقل زِ دستِ حکیم برباید.

#سعدی
غزلیّات

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


دیگر–گُریزی در پوستینِ دیگر–دوستی:
✍ پوریا معقولی

بسیار می‌شنویم که جامعه‌یِ امروز را جامعه‌اي متسامح و آسان‌گیر خوانده و با بَرنشاندنِ آن به‌سانِ سنجه‌اي فَرازمانی و فَراتاریخی، به نکوهشِ قساوت و رذالتِ پیشینیان می‌پردازند. این نگاهِ به‌ظاهر اهلِ تساهل، خود را از تاریخِ پُرفراز و نشیبش بَرکنده و چونان رکني ازلی و ابدی، مُهرِ اصالت بر پیشانیِ خود و پیروانش کوبیده است. هر گُفتار و کَرداري باید به این قصّاب‌خانه وارد شده و از چشم‌اندازِ این اکنونِ فَراتاریخی، نگریسته و داوری شود. به دیگر سخن، نگاهي که خود را چونان معیاري مطلق و طبیعی در اذهانِ ما بَرنشانده، سراسرِ تاریخ را محکوم کرده و ذیلِ پیش‌تاریخ می‌گُنجانَد!
بسیار می‌شنویم که جامعه‌یِ کنونیِ سرمایه‌داری را به‌سانِ الگویي برای پذیرشِ دیگری و تاب‌آوردنِ تفاوتِ میانِ سوژه‌هایِ متکثّر بَرمی‌نشانند. اساساً، لیبرالیسم را باید مجالِ عرضِ اندام به تکثّرِ سوژه‌ها و فرصتِ سَر بَرآوردنِ فردیّت‌ها تعریف کرد. همین شعارهایِ پُرزرق‌وبرق و دهان‌پُرکُن است که هرگونه توتالیتاریسم و سوسیالیسم را دَرهم‌کوبیده و به لِه‌کردنِ فردیّت‌ها و دیگری‌ها متّهم می‌سازد.
امّا در پسِ‌پُشتِ این نسلِ آسان‌گیر، نه دغدغه‌اي برای پذیرشِ دیگری و گوش‌سپردن به نوایِ غیر، بلکه اساساً، نادیدنِ غیر نهفته است. تمامِ تبلیغاتي که به نسلِ کنونیِ آدمیان، به‌مثابه‌یِ سَرسپردگانِ لیبرالیسم و ساکنانِ آرمان‌شهرِ دروغینِ سرمایه‌داری اُمیداوار است، این تمایزِ بُنیادین را نادیده می‌گیرد. تاب‌آوردنِ دیگری می‌تواند از سَر نادیده‌گرفتنِ او باشد؛ تاب‌آوریِ سوژه‌یِ پسامُدرن، اساساً در پیِ انکارِ دیگری، در مقامِ سوژه است. منِ پسامُدرن، نه از سَر دیگر–دوستی و کوشش برای هم‌افزاییِ دیالوگ‌محور، که بر فروبستنِ چشم بر تمایزها استوار است‌. به عبارتِ دیگر، من، اصلاً اهمیّتي به دیگری نداده و همسانی‌ها و ناهمسانی‌هایِ او را چندان درنگیدنی نمی‌یابم؛ من، چونان سوژه‌ای در-خود-فروبسته و ساکنِ سابجکتیویته‌یِ موناد-گونِ خویش هستم.
ناگفته پیداست، که در پوستینِ این دیگر–پذیری و دیگر–دوستیِ وسوسه‌کُننده، دیگر–هراسی و غیر–گُریزی نهفته است. من صِرفاً تا آنجا به دیگری مجالِ آشکارگی و بروز می‌دهم که مزاحمتي برای فردیّتم ایجاد نکرده و خوابِ گرانِ منِ فروبسته در خویش را آشفته نسازد.
به‌دُنبالِ فروشکستن و تجزیه‌یِ جامعه به فردیّت‌هایِ بی‌اعتنا به یکدیگر، دستگاهِ پُر-پُیچ-و-خمِ سرمایه‌داری، سعی در ایجادِ وحدتي نکبت‌بار و انحلالِ همه‌یِ ناهمسانی‌هایِ بُنیادین می‌نماید. این نهنگِ فروبلعنده، هر کثرتي را هضم کرده و از آنِ خود خواهد ساخت. کثرت‌ها هستند، تا آنجا که در وحدتِ تمامیّت‌خواهِ این نظامِ پیچیده‌یِ داد-وستدِ نابرابر گُنجانده شده و به زبانِ هم‌ارزِ عام (پول) ترجمه شوند. به زبانِ دیگر، بروزِ سابجکتیویته در جهانِ سرمایه‌داری، به توانشِ ایجادِ پیوند و امتدادِ این پیوند با پول گِرِه خورده است. اکنون، باید از سوژه‌یِ اندیشنده‌یِ دکارتی گذر کرد و عبارتِ پُرآوازه‌یِ این فیلسوفِ قرنِ هفدهمی را چنین بازنویسی نمود: «من ربط و نسبتي با پول دارم؛ بنابراین هستم!»

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


راست گویم راست:
کو دَرین آوار،
رستمی از پُشتِ زال و
زخمیِ پیکار؟
کو دَرین ویران‌سَرا،
مَردان و گُردانی
که زَند بر قلبِ تاریکی
وَ چراغي بَرفروزد،
دَر دلِ شب‌هایِ ظلمانی؟
کو سخن،
کو شعر و آیینه؟
که سُراید با زباني سخت پُرکینه،
حجمِ سرخِ بغضِ پنهان
در بُنِ سینه.

#پوریا_معقولی
(هفدهمِ دی‌ماهِ سالِ دوم)

پ. ن: من با چند و چونِ شعرِ نو و قواعدِ آن آشنا نیستم؛ این سیاه‌مشقِ پُرلکنت را بَر این گُنگ‌زبان ببخشایید!

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


شمسِ چشمانت «أنا الحقّ» گفت و چون حلّاج شد؛/ صدهزاران مثنوی آواره شد، بَر دار شد.

گُم شدم در هفت شهرِ عشقِ یار و عاقبت،/ کوهِ قافم رفت و جانم تشنه‌یِ دیدار شد.

با خودم در جنگم و شمشیر بَر «من» می‌کشم؛/ عُمرِ من سرگرمِ رَتق و فَتقِ این پیکار شد.

همچو یوسف در بُنِ چاهی نگون اُفتاده‌ام؛/ یا چو موسا صحبتم با قومِ اهلِ نار شد.

همچو جسمِ پاکِ عیسا گشتم و دارَم زدند؛/ این همه سِحر و شِفا و حرفِ خوش بیکار شد.

آدمِ عاصیِّ من هَر دَم هبوطي نو کند؛/ روضه‌یِ رضوان فدایِ حیله‌هایِ مار شد.

چون سلیمان گشتم و موران عصایم خورده‌اند؛/ یا چو برصیصا گناهم دائماً تکرار شد.

شعرِ من اَخرَس شد و شاعر زبان بست و سخن،/ گُنگِ خود تکرار کرد و این‌چنین در کار شد.

#پوریا_معقولی
(نخستین روز از دی‌ماهِ دوّمین‌ سال)

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


در من بمانید و من نیز در شما می‌مانم؛ چنانکه که شاخه نمی‌تواند از [جانبِ] خود ثمر آورَد، اگر در تاک نمانَد؛ به همین سان، هیچ یک از شما، [اگر در من نمانید]، نمی‌توانید ثمر دهید.

(انجیلِ یوحنّا، بابِ پانزدهم، پاره‌یِ ۴)

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


عشق بَر من فسونِ اعظم خواند؛
جان شنید آن فسون نمی‌خُسبَد.

#مولوی
غزلیّاتِ شمس


درود دوستان، وقتِ همگی بخیر.
در صورتِ تمایل، رسانه‌یِ توییترِ بنده را دُنبال فرمایید.




برای ادیب‌سلطانی:
✍ پوریا معقولی

در زمانه‌اي که «اصالت» به تاریخ پیوسته و جایِ پژوهشِ علمی و دقیق را تفاخرهایِ مَجازی و مناظراتِ بی‌‌حاصل گرفته است، گفتن و نوشتن از ادیب‌سلطانی، اصالتِ کارها، دقّتِ مثال‌زدنی و فروتنیِ بی‌مانندش، از اوجبِ واجبات است.
اگرچه نمی‌توان از زبانِ پُرپیچ-و-تاب و برابرهایِ ناآشنایِ این دانشی‌مردِ بی‌مانند چشم پوشید، امّا به نگر می‌رسد که برگردان‌هایِ ادیب‌سلطانی، قربانیِ هجومي نیرومند و ایدئولوژیک شدند‌. تازشي که از همان آغاز، بر کتابِ "سنجشِ خردِ ناب" آوار شد و خوانشِ نیم‌بندِ "تمهیدات" یا شروحِ مختصرِ "هارتناک" و "کورنر" را به‌جایِ آن نشاند. این موجِ ویرانگر، سپس‌تر، گریبانِ "ا‌ُرگانون" را گرفت و چشمانِ پژوهشگرانِ پارسی‌گو را بر این نوشتارِ ارزشمند [که پس از دوهزار سال از یونانی به پارسی برگردانده شده بود] فروبست.
مسئله اینجاست که بسیاري از این هراسندگان از نوشتارِ ادیب‌سلطانی و منتقدانِ شیوه‌یِ او، تحتِ تاثیرِ همین فضایِ ایدئولوژیک و مسموم، زحمتِ مواجهه با آن را به خود نداده‌اند. این بدان معناست که رویارویی با ادیب‌‌سلطانی (در سطحِ تالیف یا ترجمه)، یک نبردِ بیهوده و احمقانه معرّفی شده است. گمان کنم (به نقل از یک دوست) که اگر برگردان‌هایِ شکوهندِ ادیب‌سلطانی، پیش از انقلاب و در زمانِ «غول»ها و «نهنگ»ها نیرومندِ علمی انتشار می‌یافت، یقیناً، از اقبالي مساعدتر و توجّهي شایسته برخوردار می‌شد.

درگذشتِ ادیب‌سلطانی، به معنایِ یک «تلنگر» برای جامعه‌یِ علمیِ ماست؛ تلنگری که باید ما را به رویاروییِ رادیکال با منش و سَبکِ این بزرگ‌مرد و بیش از همه، «آموختن» از او وادار سازد. اگر وظیفه‌یِ اصلیِ فلسفه را «پرسش از امکانِ فَرارَوی از ایدئولوژی و عادت» بدانیم، آنگاه شاید گُریز از يورشِ ایدئولوژیکی که علیهِ ادیب‌سلطانی برپا شد، خود را به‌سانِ وظیفه‌اي ضروری پیشِ رویِ همه‌یِ ما نمایان سازد.

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


در سوگِ ادیب‌سلطانی:

گویا ارادتِ والدینِ دکتر ادیب‌سلطانی به خواجه‌یِ شیراز، چنان زیاد بوده که در سالِ ۱۳۱۰ نامِ «میرشمس‌الدّین» را برای فرزندِ خود برگُزیده‌اند. اکنون، پس از گذشتِ ۹۲ سال، این بزرگ‌مردِ میدانِ پزشکی، پژوهش، زبان‌شناسی، فلسفه، هنر، ادبیات و ترجمه، در روزِ بزرگداشتِ حافظِ شیرازی چشم از جهان فروبست.
به‌راستی که: «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق.»

اگر حوصله‌ای بود، پس از فراغت از این اندوهِ جان‌کاه، یادداشتی مختصر را پیرامونِ این بزرگ‌مرد خواهم نوشت.


لبیکِ کعبه مانعِ ناقوسِ دِیر نیست؛
اینجا فسانه‌ها ست که باید شنید و رفت.

#بیدل_دهلوی


تأمّلي شبانه بر افلاطون:
✍ پوریا معقولی

برای افلاطون، دانش و شناخت، یک فرایندِ فعّالانه است که شناسنده را درگیرِ خود ساخته و همواره دگرگون می‌سازد. افلاطون، "διάνοια" (اندیشه) را چنین بازتعریف می‌کند:

«گفت‌وگویي ست که نَفس (ψυχή)، با خودش، درباره‌یِ آنچه مشغولِ بررسیِ آن است، انجام می‌دهد.» (189d)

این «گفت‌وگو»یِ پیگیرانه و سامان‌یافته، نَفسِ آدمی را از انفعال و مونولوگ (= تک‌گویی) خارج کرده و به‌ ساحتِ دیالوگ و فعالیّت رهنمون می‌شود. شناخت، نه در بُرجِ عاجِ امورِ انتزاعی و کُلی‌گویی‌هایِ دهان‌پُرکُنِ پُر زَرق‌-و-برق، که در بطنِ امورِ انضمامی و با فرارَویِ (αναγωγιά) تدریجی و بسیار دشوار از امورِ محسوس به امرِ معقول رُخ می‌دهد. این است یکي از دقیق‌ترین تعاریف، برای مفهومِ دشوار و پُربارِ «دیالکتیک» در نزدِ افلاطون. دیالکتیک را باید گونه‌اي تعالی و فَرارَویِ تدریجیِ موضوع از سطحِ محسوساتِ انضمامی و تو-دستی به ساحتِ امرِ معقول و ایده‌های مفارق دانست؛ امّا همین فَرارویِ آرام و ذاتیِ موضوع، تعالیِ طرفینِ دیالوگ را سبب می‌شود. فردي که تا دیروز خود را زندانیِ غارِ سایه‌ها می‌دید، به‌واسطه‌یِ همین پیش‌رویِ موضوع، خویشتن را چشم‌دوخته در خورشیدِ درخشانِ حقیقت می‌یابَد. به دیگر سخن، تنشِ ذاتی و درونیِ دیالکتیکِ موضوع، سوژه را نیز درگیرِ خود ساخته و متعالی و متعالی‌تر خواهد ساخت. از سویِ دیگر، این شناسنده است که به جسدِ بی‌جانِ موضوع، جاني دوباره بخشیده و زنگارِ فراموشی را از آن می‌زُداید؛ این شناسنده‌یِ پیگیر و دوستدارِ راستینِ دانش است که امکان‌هایِ نهفته در دلِ موضوع را از بالقوّگی و جمودِ هرروزینگی خارج ساخته و به فعلیّت و پویاییِ فلسفی می‌سپارَد.

اساساً این شیوه‌یِ «درگیرشدن» با موضوع و سلوکِ عقلانیِ نَفس را باید رویارویِ شیوه‌یِ اندیشمندانِ مُدرن و کوشش برای تصاحب و چپاولِ اُبژه بازفهمید. بدان‌گاه که پدرانِ فلسفه‌یِ جدید ("رنه دکارت" و "فرانسیس بیکِن") در پیِ سلطه‌یِ همه‌جانبه بر جهان و تملُکِ حقیقتِ شی‌ء‌واره بودند، این نیایِ مشترکِ ایشان بود که از «آشکارگیِ تدریجیِ» حقیقت بر «دوستدارِ دانش» سخن گفت؛ این بانگِ رسایِ افلاطون را باید هشداري بسیار تأمّل‌انگیز بر جهانِ سلطه‌محورِ ما تلقی کرد. اکنون که سرمایه‌داریِ پیشرفته و امپریالیسمِ جهانی، به پاره‌پاره‌کردنِ زمین روی آورده و یگانه راهِ ثروت‌اندوزیِ خود را در نابود کردنِ طبیعت می‌بیند، شاید رجوع به فلسفه‌یِ باستان و بازاندیشیِ «حیرتِ» سفارش‌شده در تفکّرِ افلاطون و ارسطو، یگانه راهِ بُرون‌رفت از «وحشتِ» حاکم بر اکنونِ ما باشد. آری، آنان که «حیرتِ» اندیشه را خوار می‌دارند، سرانجام، جهان و جهانیان را به «وحشت» خواهد افکند.

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844


کوته‌نوشتي برای این روزهایِ پُرتنش:

قیامِ ژینا، باري دیگر نشان داد که به‌راستی، «هر تعیّني نفی است.» و البتّه، «هر «نفی‌اي نیز تعیّن است.» هر شعاري که علیهِ استبدادِ نظامِ حاکم از دهانِ یک نوجوان یا حتّا یک کودک، خارج می‌شود، نفیِ تمام‌عیارِ سیستم و یک «نه—گوییِ» محکم به ستمي تاریخی و ریشه‌دار است. عصیاني ست که از زمین و زمان فراجوشیده و «اُفتادنی را تُندتر اُفتادن می‌آموزانَد!»
امّا، همگامِ با این نفیِ ویرانگر و رادیکال، شعارِ مقدّسِ «زن، زندگی، آزادی» از جایگزیني برای این دستگاهِ زن‌ستیز و زندگی‌ستیز و آزادی‌ستیز سخن می‌گوید. این شعار، به «قدرتِ نفی» ایمان داشته و نیک می‌داند که با وجودِ نظامِ استبدادیِ کنونی، نمی‌تواند به اهدافِ والایِ خویش دست یابَد. قیام، دریافته است که تنها از راهِ خُرد کردن و دَر هم‌شکستنِ «الواحِ کُهن»، می‌توان به بازنویسیِ «لوح‌هایِ نو» اُمید داشت.
البتّه، هنوز راهِ درازي باقی است و باید به بازاندیشیِ رادیکال و همه‌جانبه‌یِ امکان‌هایِ نهفته در قیام و شعارهایش همّت گُماشت. امّا به تعبیرِ "لئون تروتسکی": «این جماعتِ بی‌شُمار هنوز به روشنی معلوم نکرده‌اند که چه می‌خواهند امّا نفرتي سوزان از آنچه نمی‌خواهند وجودشان را اشباع کرده است. آنان در پُشتِ خود، یک بهمنِ مرمّت‌ناپذیرِ تاریخی به جا گذارده‌اند.»
آری، «انقلاب»، به‌سرعت، درس‌هایِ خود را به انقلابیون می‌آموزانَد! «جایگزین» را باید خلق کرد و این خلق، نمی‌تواند رُخ دهد مگر از دلِ نفیِ بی‌امان و همه‌جانبه؛ همین نفی است که می‌تواند امکان‌هایِ بالقوّه‌یِ خویش را بالفعل کرده و جایگزیني را بیافرینَد.

Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844

20 last posts shown.

1 133

subscribers
Channel statistics