ورودیِ سالن پر تلاطم تر از همیشه بود، چیزی که بر بقیه واجب کرده بود حضور داشته باشن خبرِ شوکه کننده ی اون هفته بود.
"امروز آخرین اجرایِ پیانیست معروفِ شهره"
بیلبورد های شهر پر شده بودن از این خبر، حتی روی شیشه ی مغازه ها هم میشد خبرش رو دید.
تماشاگرا بدون رعایت هم و کنار میزدن تا زودتر روی صندلی هاشون بشینن.
زمان زیادی نگرفت تا صندلی های سالنِ هزار نفری جای خالی نداشته باشه.
برای این اجرا بر خلاف اجراهای قبلی به سالن طبقه ی بالا رفتم، میخواستم این اجرا رو با دقت از جایگاه تماشاگرا نگاه کنم؛ برای همین سالن طبقه ی بالا رو خالی از تماشاگر نگه داشته بودم.
زمان اجرا رسید، مَاتیو حضور پیدا نکرد.
هیاهویِ زمزمه ی تماشاگرا سکوت سالن و زیر پا گذاشته بود.
دقایق طولانی ای گذشت، تماشاگرا نوبت به نوبت از جای خودشون بلند میشدن و به سمت محافظای حاضر در سالن میرفتن.
صحبت میکردن و نهایتا با چهره ای عبوث به صندلی خودشون برمیگشتن.
سایه ی سیاه رنگِ روی صحنه همه رو به سکوت وادار کرد، چراغ های سالن یک به یک خاموش شدن و تک نورِ سفید رنگ روی پیانوی مَاتیو افتاد.
مَاتیو بدون درآوردن شنل سیاهِ خاکیش روی صندلی نشست و بی مقدمه شروع به لمس کلاویه های پیانوش کرد.
قطعه ای که انتخاب کرده بود ذهن شلوغش و به رخ میکشید، انگار تک به تک نُت هاشو از ذهنش بیرون کشیده بود و به اجبار داخل قطعه جا داده بود.
اجرا بی نقص پیش میرفت.
دیدن ترس و وحشتی که توی چهره ی مَاتیو نقش بسته بود و نفساش و نامنظم کرده بود، چیزی بود که فقط توجه من و جلب کرده بود.
چیزی که کل شب در انتظارش بودم باعث حرکت گوشام شد، مَاتیو کلاویه ی اشتباه رو لمس کرد.
مکث، سکوت کامل
سرش و با تردید بالا آورد و عاجزانه توی پشت صحنه دنبال حضور من گشت، اونقدر با دقت اجزای صورتش و نگاه میکردم که سنگینیِ نگاهم وادارش کرد سرش رو بچرخونه.
ناخودآگاه لبخند وحشتناکی زدم و براش دست تکون دادم.
مَاتیو بدون مکث صورتش و از من برگردوند، دستشو سمت جیب پاکتی شنلش برد، کلت قدیمی ای رو درآورد زیر چونش گذاشت و ماشه رو کشید.
برای آخرین بار کلاویه های پیانوی خودش رو با خون لمس کرد.
استیجِ اجرایِ نهایی تبدیل به شاهکار خونین شد.
سکوت سالن باور نکردنی بود، بلند شدم و داوطلبانه دست زدم.
بعد از شکسته شدن سکوت سالن با ضربات معتدد دست من صدای جیغ همسر مرحوم مَاتیو از صندلی های ردیف اول سالن بلند شد، ارضا کننده بود.
من بهش فرصت داده بودم اگر این موسیقی رو بی نقص اجرا کنه بهش اجازه بدم زنده بمونه اما اون اشتباه کرد و حالا ؟
" پیانیستی که در اخرین اجرا جان خود را گرفت و همه را متعجب کرد! "
تیتر اول روزنامه شد.
"امروز آخرین اجرایِ پیانیست معروفِ شهره"
بیلبورد های شهر پر شده بودن از این خبر، حتی روی شیشه ی مغازه ها هم میشد خبرش رو دید.
تماشاگرا بدون رعایت هم و کنار میزدن تا زودتر روی صندلی هاشون بشینن.
زمان زیادی نگرفت تا صندلی های سالنِ هزار نفری جای خالی نداشته باشه.
برای این اجرا بر خلاف اجراهای قبلی به سالن طبقه ی بالا رفتم، میخواستم این اجرا رو با دقت از جایگاه تماشاگرا نگاه کنم؛ برای همین سالن طبقه ی بالا رو خالی از تماشاگر نگه داشته بودم.
زمان اجرا رسید، مَاتیو حضور پیدا نکرد.
هیاهویِ زمزمه ی تماشاگرا سکوت سالن و زیر پا گذاشته بود.
دقایق طولانی ای گذشت، تماشاگرا نوبت به نوبت از جای خودشون بلند میشدن و به سمت محافظای حاضر در سالن میرفتن.
صحبت میکردن و نهایتا با چهره ای عبوث به صندلی خودشون برمیگشتن.
سایه ی سیاه رنگِ روی صحنه همه رو به سکوت وادار کرد، چراغ های سالن یک به یک خاموش شدن و تک نورِ سفید رنگ روی پیانوی مَاتیو افتاد.
مَاتیو بدون درآوردن شنل سیاهِ خاکیش روی صندلی نشست و بی مقدمه شروع به لمس کلاویه های پیانوش کرد.
قطعه ای که انتخاب کرده بود ذهن شلوغش و به رخ میکشید، انگار تک به تک نُت هاشو از ذهنش بیرون کشیده بود و به اجبار داخل قطعه جا داده بود.
اجرا بی نقص پیش میرفت.
دیدن ترس و وحشتی که توی چهره ی مَاتیو نقش بسته بود و نفساش و نامنظم کرده بود، چیزی بود که فقط توجه من و جلب کرده بود.
چیزی که کل شب در انتظارش بودم باعث حرکت گوشام شد، مَاتیو کلاویه ی اشتباه رو لمس کرد.
مکث، سکوت کامل
سرش و با تردید بالا آورد و عاجزانه توی پشت صحنه دنبال حضور من گشت، اونقدر با دقت اجزای صورتش و نگاه میکردم که سنگینیِ نگاهم وادارش کرد سرش رو بچرخونه.
ناخودآگاه لبخند وحشتناکی زدم و براش دست تکون دادم.
مَاتیو بدون مکث صورتش و از من برگردوند، دستشو سمت جیب پاکتی شنلش برد، کلت قدیمی ای رو درآورد زیر چونش گذاشت و ماشه رو کشید.
برای آخرین بار کلاویه های پیانوی خودش رو با خون لمس کرد.
استیجِ اجرایِ نهایی تبدیل به شاهکار خونین شد.
سکوت سالن باور نکردنی بود، بلند شدم و داوطلبانه دست زدم.
بعد از شکسته شدن سکوت سالن با ضربات معتدد دست من صدای جیغ همسر مرحوم مَاتیو از صندلی های ردیف اول سالن بلند شد، ارضا کننده بود.
من بهش فرصت داده بودم اگر این موسیقی رو بی نقص اجرا کنه بهش اجازه بدم زنده بمونه اما اون اشتباه کرد و حالا ؟
" پیانیستی که در اخرین اجرا جان خود را گرفت و همه را متعجب کرد! "
تیتر اول روزنامه شد.