-نگام کن...!
مثل بید دارم می لرزم و حتی توان بلند کردن سرم را هم ندارم.
-بهت گفتم نگام کن.
فریادش تمام وجودم را می لرزاند. قطره اشکی بی اختیار روی گونه ام می ریزد و قدمی عقب می روم.
-نگام کن ترلان..نگام کن لعنتی...تو چشمام نگاه کن و بهم بگو چطور دلت اومد؟ چطور تونستی با من این کار و بکنی؟
به سختی و با مصیبت، بریده بریده می گویم:
-به خدا...به جون بچمون کامران...به روح بچه های از دست رفته مون من کاری نکردم...قسم میخورم کاری نکردم.
-خفه شو...خفه شو لعنتی..چطور جرات می کنی جون بچه من و قسم بخوری؟ چطور می تونی انقدر پست باشی؟
-چرا باورم نمی کنی کامران..چرااا...
عکسی را توی صورتم پرت می کند و من بهت زده، خم می شوم و عکس را که حالا روی زمین افتاده بر می دارم.
-این...
-هه...خوب نگاش کن. واست آشنا نیست؟
لرزشم شدید تر می شود. عکس داخل دستم می لرزد و حس میکنم پاهایم دیگر نای ایستادن ندارند.
-اینطوری که به نظر میاد نیست...باور کن نیست کامران...
-چطوری نیست؟ این زن، با این لباس ها..همون لباس هایی که من مخصوص برای تو سفارش داده بودم نیستن یا این مرد همون عشق زندگیت نیست که به خاطر ازدواج با من ازش گذشتی؟
بغض گلویم را فشار می دهد. می خواهم چیزی بگویم اما نمی توانم...
-همون موقع باید می فهمیدم وقتی به عشقت خیانت کردی و زن من شدی...برای رسیدن به عشق قدیمیت هم به من خیانت می کنی..لعنت بهت ترلان..لعنت بهت!
#اولین_ایستگاه_زندگی
#متاهلی
#عشق_قدیمی
https://t.me/joinchat/AAAAAEUM8jG4YFForZFQeA
مثل بید دارم می لرزم و حتی توان بلند کردن سرم را هم ندارم.
-بهت گفتم نگام کن.
فریادش تمام وجودم را می لرزاند. قطره اشکی بی اختیار روی گونه ام می ریزد و قدمی عقب می روم.
-نگام کن ترلان..نگام کن لعنتی...تو چشمام نگاه کن و بهم بگو چطور دلت اومد؟ چطور تونستی با من این کار و بکنی؟
به سختی و با مصیبت، بریده بریده می گویم:
-به خدا...به جون بچمون کامران...به روح بچه های از دست رفته مون من کاری نکردم...قسم میخورم کاری نکردم.
-خفه شو...خفه شو لعنتی..چطور جرات می کنی جون بچه من و قسم بخوری؟ چطور می تونی انقدر پست باشی؟
-چرا باورم نمی کنی کامران..چرااا...
عکسی را توی صورتم پرت می کند و من بهت زده، خم می شوم و عکس را که حالا روی زمین افتاده بر می دارم.
-این...
-هه...خوب نگاش کن. واست آشنا نیست؟
لرزشم شدید تر می شود. عکس داخل دستم می لرزد و حس میکنم پاهایم دیگر نای ایستادن ندارند.
-اینطوری که به نظر میاد نیست...باور کن نیست کامران...
-چطوری نیست؟ این زن، با این لباس ها..همون لباس هایی که من مخصوص برای تو سفارش داده بودم نیستن یا این مرد همون عشق زندگیت نیست که به خاطر ازدواج با من ازش گذشتی؟
بغض گلویم را فشار می دهد. می خواهم چیزی بگویم اما نمی توانم...
-همون موقع باید می فهمیدم وقتی به عشقت خیانت کردی و زن من شدی...برای رسیدن به عشق قدیمیت هم به من خیانت می کنی..لعنت بهت ترلان..لعنت بهت!
#اولین_ایستگاه_زندگی
#متاهلی
#عشق_قدیمی
https://t.me/joinchat/AAAAAEUM8jG4YFForZFQeA