صدایِ بی‌صدا


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


❤️?
بعد از رفتنت از تو برایم
تنها یک "قلم" ماند
و یک قلب که باقی حرف هایش
از جداره ترک هایش بیرون میزند
حال...
میگویم نگفته‌ها را با زبان‌بی‌زبانی
تو نیز بشنو این صدای‌‌بی‌صدایم را
_زهراسمامی
حرف بزنیم؟
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_Q6Kzwy7

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


_تو آن دردی که هرشب میپیچی بر جانِ ما...


_ آخ مگه یه آهنگ بی‌کلام چقدر می‌تونه اندوهو فریاد بزنه :)


آروم بشیم...🍃


_ آرزو میکنم امشب اونی که مدت‌ها دلتنگشین به خوابتون بیاد :)🌙🌊


#شب_بخیر
#ای_آرزوی_هرشبم


Forward from: صدایِ بی‌صدا
۰۰:۰۰


ایستاده بود جلو آیینه ای شکسته و خیره شده بود به شکستگی های تصویرش...
قطره ی اشکی از کنار چشمش سر خورد روی زمین و با بغض شروع به صحبت کرد...
"دلم براات تنگ شده میفهمی؟"
خندید...تلخ خندید...
صداش رفته رفته بلندتر شد...
" نه خب نمیفهمی...!
تو چه می‌فهمی میون این همه آدم همش میبینمت و مدت‌ها زل میزنم به اون آدم که شاید تو باشی یعنی چی؟
تو چه میفهمی اینکه کل شب با یه عکس حرف بزنی که خیره بهش خوابت ببره یعنی چی؟
تو چه می‌فهمی وقتی حتی تو خواب هم منتظرتم یعنی چی؟
وقتی کلافه از خواب میپرم و با تمنای دیدن خوابت دوباره به خواب میرم یعنی چی؟
تو...
تو چه میفهمی وقتی تو خواب...
از دلتنگی گریه کنی یعنی چی؟ :)"
جمله ی آخر را با صدای آرومی گفت...
زانو هایش خم شد و تکیه داد به دیوار ترک خورده اتاقش...
نفسش را همراه "آه"ی خارج کرد
"همش تقصیر این دله بی‌صاحابه که نمیخواد بفهمه رفتی..."
مکث کرد...صدایش ‌لرزید
"رفتی...؟"
ناگهان رفتنت مانند فیلم درام کوتاهی از جلوی چشمانش گذشت و همانطور که صدایش بارها و بارها در سرش اکو میشد...
شکستکی های آیینه شاهرگ دلتنگی هایش را برید...
شاید باورت نشود اما من خود با چشمان خود دیدم به جای خون "تو"بودی که از رگ هایش جدا می‌شدی...
و اینگونه بود که به پایان رسید این داستان انتظار :)

#زهراسمامی


_ من اینجا
از نوازش نیز
چون آزار ترسانم...


_ همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی
و مرا سراب دادی...


هجوم ِ عشق، دل را تنگ دارد...


_ عشق آن است که یوسف بخورد شلاقی
درد تا مغز و سر و جان زلیخا برود...


هرثانیه در ذهنم مرورت میکنم ، در ساحل خیالم پرسه میزنی
و آرزویت میکنم...
خدا را چه دیدی...
شاید مرغ‌ آمینی از آسمان سرم گذر کرد و آرزویم را به دست خدا رساند
بگوید کجایی که بنده‌خدا در فکر معشوق دارد جان میدهد
او هم دلش به رحم بیاید و
بالاخره آنچه میگویند "عشق ، عشق می‌آفریند" به حقیقت بدل شود...♡

#زهراسمامی


_ رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آن که دوست تَرَش داشته...
به آن برسد...


_ هاچین و واچین...
عسل شیرین...
قصه‌مون هنوز ناتمومه...
از اینجا به بعد کی می‌دونه
که چی سرنوشت‌مونه :)🌻🌈


_ دلم تنگه، پرتقال من
گلپر سبز قلب زار من...🍊☘️




_تمامی روزها یک روزند
تکه تکه میان شبی بی پایان...


_من چه میدانستم دل هر کس دل نیست...


چشمم به ساعت دیواری قدیمی روی دیوار می‌افتد...
ساعت از نیمه شب گذشته است...
با صدای برخورد قطرات باران بر روی ناودون به خودم می‌آیم...
مدتیست بر روی صندلی چوبی نم داری رو به روی شومینه نشسته ام و در خیالم آلبوم خاطراتمان را ورق میزنم...
اگر کنارم بودی
بوی خاک نم خورده به همراه شکوفه های تازه درآمده یاس حیاطمان به مشاممان می‌خورد...
آنگاه گوشمان را به آوای قطرات باران و "پرتقال منِ" طاهر میسپردیم
و چای با عطرِ تازه هل مینوشیدیم...
منم هر از گاهی میان کوچه پس کوچه های آغوشت گم میشدم...
باور کن با آمدنت بهار می‌شد این تابستانِ زمستانی...!

#زهراسمامی



20 last posts shown.

91

subscribers
Channel statistics