#معرفی_کتاب
بسم الله
دیده ام که برخی نوشته اند یک کتاب عاشقانه بود!
من میگویم نبود یا دست کم فقط عاشقانه نبود.
یک عمر را به تصویر میکشید یک بازه از تاریخ را. درس لوطی گری بود، نمایشگر فرهنگ اقشاری از مملکت بود و به دقت و به خوبی اختلاف طبقاتی را به نمایش گذاشته بود.
الحق که قلم متفاوتی داشت و در این کتاب شیرین کاری و نگرش خاصی به چشم میخورد که واقعا کم نظیر بود.
به جرئت میتوان گفت نویسنده ی این کتاب یعنی (رضا امیرخوانی) در حوزه ی نویسندگی مخصوصا داستان های بلند مهارت خارق العاده ای دارد.
در این کتاب میتوان عشق، دین، عرف، حکومت جور و تخیلات را میتوان دید.
پ.ن: برخی از جملات این کتاب ۵۹۹ صفحه ای:
* تمام مغازه ها سمت چپ خیابان بودند. سمت راست گود بود، داخل گود پر بود از خانه های کوچک که هرکدامشان به اندازه ی یک اتاق خانه های اربابی آن سمت خیابان بودند.
*...بقیه یا زن گزفته بودند، یا شوهر کرده بودند و یا از خانه فرار کرده بودند. فرار که نه؛ خانه با خیابان تفاوت زیادی نداشت.
* نه اینکه فکر کنی از گوشت قورمه بدش میاد؛ نه. از هر چیزی که از خانه شما می آورند، حالش به هم میخورد.
*سرم به کار خودم بود. کار که نمیشود گفت. سرم به بیکاری خودم بود.
*سال های من شمسی نشد مه تابی شد. مثل شب ها... دنیایی داشتیم، آفتاب مهتابی بود!
*فقط به جای بوی هیزم قورمه پزان و به جای بوی رنگ روغن، بوی باروت بود که ته دماغ آدم را میسوزاند. گوشت ها تکه تکه مثل گوشت قورمه مثل گوشت گوسفند سیاه... .
*او که پیر تر بود بیشتر از آنها سر در می آورد. او که بچه تر بود فقط میدید که نقاشی ها بدجوری آتش گرفته اند. او که پیر تر بود نگاه میکرد و گریه میکرد او که بچه تر بود نگاه نمیکرد و گریه میکرد.
* من حقایق را میبینم؛ همانطور که وقایع را.
* میراث خرس به کفتار میرسد.
* وقتی رفیق ادم چیزی از ادم خواست، لطفش به این است که بی حکمت و بی پرس و جو بدهی. اگر حکمتش را بدانی که بخاطر حکمت داده ای نه به خاطر لوطی گری.
* بخور چایی را. میوه ی بهشته. نه هسته داره، نه پوسته.
* آن که بی ادب باشد، گر به پیری رسد عجب باشد.
*تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر میشود، دل است!
* تنها چیزی که حد نداره رفاقته!
* حیوانِ ضاحک... اینکه میگویند حیوان ناطق، عوضی است.
*فاصله ای بین شادی و غم وجود ندارد.
*حکماً کور بهتر میبیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست، چشمش به کار خودش است.
* گیرم یک لقمه نان اضافه به هفت کور رسیده باشد، نان تورا میبرند؟
*سرم را تکان دادم که (بله) اما ملتفت نبودم!
* اهل سیاست خیال میکنند که دور را می بینند؛ البت می بینند اما نه خیلی دور را. حکماً اگر خیلی دور را می دیدند، کارشان توفیر میکرد.
* قدیم ها اینجوری بوددیگر. خدا با ما زندگی میکرد، طبیعی بود که گه گاه حرف و حدیثی پیش بیاید.
* عاشقی که هنوز غسل نکرده باشه، حکما عاشقه، نفسش هم تبرکه.
* الیوم، مملکت ما از دیار کفر پلیدتر است.
قصدش این نبود که برود و چیزی یاد بگیرد قصدش این بود که برود و چیزی را از یاد ببرد.
* آینه اگر نقش داشته باشد، میشود نقاشی!
* بچه بودیم میگفتند یا سواد یا روسری! پیر بودیم، میگفتند یا روسری یا توسری!
پ.ن۲: #معرفی_کتاب
#من_او
#رضا_امیرخوانی
۲۴ اسفند ۹۶
@tashir