دستام رو بالای تخت بست و سیلی محکمی به صورتم زد ، اشک هام سرازیر شدن و هق هقم کل اتاقو گرفته بود .
-حالا برای من قرتی بازی در میاری؟
هاااا؟ حالا با اون پسره می ریزی رو هم . معلوم نیس تاحالا با چند نفر بودی .
با دستش دوطرف صورتم رو گرفت و فشار داد که احساس کردم فکم داره له میشه .
از زیر دندونای به هم قفل شدش گفت :
-میکشمت طناززززز میکشمت .
زار زار گریه می کردم و داد می زدم تا میتونست بهم سیلی میزد ، نالیدم .
-
د...دا...داروین ...ب..بخدا ...تو..اشتباه ...میکنییهو دراتاق باز شد و ارکیده ل..ت و بر...نه وارد اتاق شد و به سمت همایون اومد .
آخرین سیلی رو خوردم و هق هقم بالا رفت .
داروین نگاهی بهم انداخت و گفت :
-ببینم چشات بستست خودم میکشمت ، میخوام زجرت بدم باید عاشقا...ای منو ....رو ببینی .
با حالی زار بهشون نگاه می کردم که چطور همدیگه رو.....ومن محکوم بودم به گناهی نکرده ....
#رمانیفوووولxxx #رمانیها...س______
#شکداریجوینبدهپارتوبخونشکتبرطرفمیشه....
https://t.me/joinchat/AAAAAD06NDfXj0OeqO2Wcw
-حالا برای من قرتی بازی در میاری؟
هاااا؟ حالا با اون پسره می ریزی رو هم . معلوم نیس تاحالا با چند نفر بودی .
با دستش دوطرف صورتم رو گرفت و فشار داد که احساس کردم فکم داره له میشه .
از زیر دندونای به هم قفل شدش گفت :
-میکشمت طناززززز میکشمت .
زار زار گریه می کردم و داد می زدم تا میتونست بهم سیلی میزد ، نالیدم .
-
د...دا...داروین ...ب..بخدا ...تو..اشتباه ...میکنییهو دراتاق باز شد و ارکیده ل..ت و بر...نه وارد اتاق شد و به سمت همایون اومد .
آخرین سیلی رو خوردم و هق هقم بالا رفت .
داروین نگاهی بهم انداخت و گفت :
-ببینم چشات بستست خودم میکشمت ، میخوام زجرت بدم باید عاشقا...ای منو ....رو ببینی .
با حالی زار بهشون نگاه می کردم که چطور همدیگه رو.....ومن محکوم بودم به گناهی نکرده ....
#رمانیفوووولxxx #رمانیها...س______
#شکداریجوینبدهپارتوبخونشکتبرطرفمیشه....
https://t.me/joinchat/AAAAAD06NDfXj0OeqO2Wcw