──
🗼 𝟤𝟥𝟢𝟣𝟤𝟩 ˒ 𝗂 𝗆𝖾𝗍 𝖽𝖾𝗏𝗂𝗅 𝖻𝗒 𝗍𝗁𝖾 𝗐𝗂𝗇𝖽𝗈𝗐 !
جیغ میکشم ولی هیچکس این اطراف نیست، هیچ راهی برای فرار نیست.
تنها راه فرار کردن، سناریوهای همیشگی ذهنمه
تنها دلیلی که من رو از زندگی نفرت برانگیزی که برای خودم ساختم دور میکنه
تمام شب، افکار و سناریوهای وحشتناک ذهنمو
برای شیطانی که لب پنجره ملاقاتش میکنم تعریف میکنم
تنها کسی بود که بهم نگفت از رویا بافتن دست بکشم و به زندگی واقعی برگردم.
بال هاشو با اشتیاق برافراشته میکرد و کنار گوشم زمزمه میکرد
"تسلیم شو و باهاش مبارزه نکن."
شیطان لب پنجره میگفت به رویا بافتن ادامه بدم و من براش تعریف میکردم،
تمام حس نفرتم از دنیای اطرافم رو، تمام ناراحتی هام رو و تمام غمی که حالا به خشم تبدیل شده بود
و این خشم حالا از ذهن یه پسر ۱۸ ساله یه مریضِ قاتل ساخته بود.
بعد از تموم شدن حرفام سرمو بالا میآوردم و اون هنوز منتظر و مشتاق حرفهام بود
ازم نترسید و دوری نکرد، اونجا بود که باز صدای گرفته و سردش رو شنیدم
"زندگیتو باهام مبادله کن و بعد من تمام حرفهاتو به حقیقت تبدیل میکنم."
توی همون لحظه، چشم هام منجمد شد و دیگه هیچکس پشت پنجره نبود
من تبدیل شده بودم به شیطانِ پشت پنجره.