بوسیدش. اونقدر به بوسیدنش ادامه داد تا آخرین نفسای جونگ کوکشو هم روی صورتش حس کرد.
اروم ازش جدا شد و با چشمای خمار شده به بدن سرد و بیجونی که تو بغلش افتاده بود نگاه کرد. تیکه ماهِ قشنگش از همیشه سفید تر شده بود..
چاقوی توی دستشو اروم روی بدنش میکشید و خراشای کوچیک میداد.
رو جا به جای بدنِ ماهش اسمشو نوشت.. تهیونگ.. تهیونگ.. تهیونگ.. حالا دیگه تا ابد روی تنش میمونه. دیگه اون سلولای مزاحم اسمشو روی بدنش پاک نمیکردن.
بغلش کرد و تکیش داد به دیوار و دوباره بوسیدش. دوباره.. دوباره.. انقدر که لبای بیجونش پر از زخم شن..
سُرنگ پر از خونو آروم از دست جئونش بیرون کشید و توی بطریِ شیشه ای زیبایی که کنارش بود خالی کرد. با لبخند به نقاشیای قشنگی که قراره با این رنگِ سرخ از چهره ی بی نقصِ ماهش بکشه فکر کرد. گردنبند شیشه ای ای که گردنش بودو پر کرد از خون.. یادش اومد که وقتی جئون هنوز میتونست به روی همه بخنده و حرف بزنه، بهش قول داده بود که اینکارو براش میکنه. ولی نکرد.. حالا دیگه به قولای اون نیازی نبود. حالا دیگه همه چی آروم بود.. حالا دیگه هیچکس نمیتونست بهش لبخند بزنه بجز خود ته..
حالا دیگه تا ابد مالِ خودش بود. بدون هیچ مزاحمی. بدون هیچ دردسری.
اروم ازش جدا شد و با چشمای خمار شده به بدن سرد و بیجونی که تو بغلش افتاده بود نگاه کرد. تیکه ماهِ قشنگش از همیشه سفید تر شده بود..
چاقوی توی دستشو اروم روی بدنش میکشید و خراشای کوچیک میداد.
رو جا به جای بدنِ ماهش اسمشو نوشت.. تهیونگ.. تهیونگ.. تهیونگ.. حالا دیگه تا ابد روی تنش میمونه. دیگه اون سلولای مزاحم اسمشو روی بدنش پاک نمیکردن.
بغلش کرد و تکیش داد به دیوار و دوباره بوسیدش. دوباره.. دوباره.. انقدر که لبای بیجونش پر از زخم شن..
سُرنگ پر از خونو آروم از دست جئونش بیرون کشید و توی بطریِ شیشه ای زیبایی که کنارش بود خالی کرد. با لبخند به نقاشیای قشنگی که قراره با این رنگِ سرخ از چهره ی بی نقصِ ماهش بکشه فکر کرد. گردنبند شیشه ای ای که گردنش بودو پر کرد از خون.. یادش اومد که وقتی جئون هنوز میتونست به روی همه بخنده و حرف بزنه، بهش قول داده بود که اینکارو براش میکنه. ولی نکرد.. حالا دیگه به قولای اون نیازی نبود. حالا دیگه همه چی آروم بود.. حالا دیگه هیچکس نمیتونست بهش لبخند بزنه بجز خود ته..
حالا دیگه تا ابد مالِ خودش بود. بدون هیچ مزاحمی. بدون هیچ دردسری.