چند دقیقه پیش برای آقا نادر مداد و پاککن و خودکار گرفتم. خوشحال شد. گفت که پنجشنبه دوباره نقاشی میکشد و به پارسا تقدیمش میکند.
سالار کنار آقا نادر خوابیده بود. آقا نادر گفت که سالار مریض است و دندانش درد میکند. پرسیدم: «حالا از کجا میدونی دندونشه که درد میکنه؟» جواب داد: «گربه وقتی دندونش درد میگیره دهنشو باز نگه میداره، زبونشو میاره بیرون تا به دندونای پایینش نخوره.» آقا نادر گفت که گربهها خیلی باوفا هستند؛ مخصوصاً گربههای ماده. گفت که میفهمند قرار است برای صاحبشان مشکل پیش بیاید.
آقا نادر از سالار نگهداری میکند تا دندانش بهتر شود. سالار خوشبختترین گربۀ زمین است.
سالار کنار آقا نادر خوابیده بود. آقا نادر گفت که سالار مریض است و دندانش درد میکند. پرسیدم: «حالا از کجا میدونی دندونشه که درد میکنه؟» جواب داد: «گربه وقتی دندونش درد میگیره دهنشو باز نگه میداره، زبونشو میاره بیرون تا به دندونای پایینش نخوره.» آقا نادر گفت که گربهها خیلی باوفا هستند؛ مخصوصاً گربههای ماده. گفت که میفهمند قرار است برای صاحبشان مشکل پیش بیاید.
آقا نادر از سالار نگهداری میکند تا دندانش بهتر شود. سالار خوشبختترین گربۀ زمین است.