Forward from: گسترده یاقوت
آزاد یه خلافکار در و دافه 😍
که عاشق یه دختر دبیرستانی تکواندوکار می شه🤨
حالا شما حسابشو بکنید یه دختر سلیطه و یه پسر بی اعصاب چه ماجراهایی می تونن داشته باشن🤨😂
رمان طنز می خواید جوین شید که جفتشون دیوونه ان😂😂💛
💢 نگم براتون اگه رمان محبوب و مورد علاقه #نویسنده رو نخونید، تحریم می کنه پارت نمیده🥴🖤
♨️♨️♨️👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEzefb9lkRTHJl5d2A
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
👇👇👇😹😹
کی بود رمان #طنز می خواست؟ من که با خوندن این رمان پاره شدم از خنده✋😂😂
از کوچهی باریک و خلوتشون که بیرون می زنم، دختره رو می بینم که داره کوله پشتیش رو روی زمین می کشه.
سرعتم رو کمتر می کنم و دنبالش راه می افتم، انگار که خستگی از سر و صورتش بباره، با شونه های افتادهاش قدم های آروم بر می داره.
شیشه رو پایین می کشم و می گم:
- هوی؟
جواب نمیده، دوباره صداش می زنم و چون اسمش رو بلد نیستم مجبورم باهاش یه طوری ارتباط بگیرم.
- با تواَم.
باز هم جواب نمی ده و من از دخترای هولی که ادای تنگا رو در میارن متنفرم.
- می خوای برسونمت؟
یه دفعه ای سر جاش می ایسته، بر می گرده سمت و من لبخند دندون نمایی می زنه.
من هم بالطبع از اون؛ لبخند دندون نمایی می زنم و برای اینکه روانم شاد بشه و بهش ضدحال زده باشم می گم:
- هوم؟ می خوای؟
این پا و اون پا می کنه، آخرش چشم ریز می کنه و می گه:
- مزاحمت که نیستم؟
- پس می خوای؟!
شونه بالا می اندازه و کوله اش رو از روی زمین بلند می کنه و روی شونهاش میاندازه.
می خندم، ابروهام رو چند بار متوالی بالا می اندازم و می گم:
- خب خوبه، فقط می خواستم ببینم می خوای یا نه.
چشم هاش تا آخرین درجه باز می شه و قبل از اینکه پام رو بذارم روی گاز و با سرعت ازش دور بشم داد می زنه:
- روا...نی!
اون قدر با حرص این کلمه رو به زبون می آره که یه لحظه به سالم بودن خودم شک می کنم ولی همچنان لبخندِ موذیانهام روی لبام حفظ شدن و احساس سبک بالی می کنم.
از آینه نگاهش می کنم و می بینم که هنوز همون نقطه وایساده و داره داد می زنه...
https://t.me/joinchat/AAAAAEzefb9lkRTHJl5d2A
https://t.me/joinchat/AAAAAEzefb9lkRTHJl5d2A
که عاشق یه دختر دبیرستانی تکواندوکار می شه🤨
حالا شما حسابشو بکنید یه دختر سلیطه و یه پسر بی اعصاب چه ماجراهایی می تونن داشته باشن🤨😂
رمان طنز می خواید جوین شید که جفتشون دیوونه ان😂😂💛
💢 نگم براتون اگه رمان محبوب و مورد علاقه #نویسنده رو نخونید، تحریم می کنه پارت نمیده🥴🖤
♨️♨️♨️👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEzefb9lkRTHJl5d2A
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
👇👇👇😹😹
کی بود رمان #طنز می خواست؟ من که با خوندن این رمان پاره شدم از خنده✋😂😂
از کوچهی باریک و خلوتشون که بیرون می زنم، دختره رو می بینم که داره کوله پشتیش رو روی زمین می کشه.
سرعتم رو کمتر می کنم و دنبالش راه می افتم، انگار که خستگی از سر و صورتش بباره، با شونه های افتادهاش قدم های آروم بر می داره.
شیشه رو پایین می کشم و می گم:
- هوی؟
جواب نمیده، دوباره صداش می زنم و چون اسمش رو بلد نیستم مجبورم باهاش یه طوری ارتباط بگیرم.
- با تواَم.
باز هم جواب نمی ده و من از دخترای هولی که ادای تنگا رو در میارن متنفرم.
- می خوای برسونمت؟
یه دفعه ای سر جاش می ایسته، بر می گرده سمت و من لبخند دندون نمایی می زنه.
من هم بالطبع از اون؛ لبخند دندون نمایی می زنم و برای اینکه روانم شاد بشه و بهش ضدحال زده باشم می گم:
- هوم؟ می خوای؟
این پا و اون پا می کنه، آخرش چشم ریز می کنه و می گه:
- مزاحمت که نیستم؟
- پس می خوای؟!
شونه بالا می اندازه و کوله اش رو از روی زمین بلند می کنه و روی شونهاش میاندازه.
می خندم، ابروهام رو چند بار متوالی بالا می اندازم و می گم:
- خب خوبه، فقط می خواستم ببینم می خوای یا نه.
چشم هاش تا آخرین درجه باز می شه و قبل از اینکه پام رو بذارم روی گاز و با سرعت ازش دور بشم داد می زنه:
- روا...نی!
اون قدر با حرص این کلمه رو به زبون می آره که یه لحظه به سالم بودن خودم شک می کنم ولی همچنان لبخندِ موذیانهام روی لبام حفظ شدن و احساس سبک بالی می کنم.
از آینه نگاهش می کنم و می بینم که هنوز همون نقطه وایساده و داره داد می زنه...
https://t.me/joinchat/AAAAAEzefb9lkRTHJl5d2A
https://t.me/joinchat/AAAAAEzefb9lkRTHJl5d2A