تو مغز متفکر عملیات ها بودی
پیشبینی همه چیز رو میکردی و برای هر نقشهت، ده تا نقشه ی پشتیبان داشتی
از قمار کردن خوشت میومد و اکثر وقت ها رو درون قمارخونه ها سپری میکردی
توی درگیری با دشمنای سازمان، گاهی از عمد خودت رو گیر مینداختی و از درون بهشون آسیب میزدی
عادت داشتی رئسای سازمان های دیگه رو به قمار دعوت کنی و خب هیچوقت بازیت رو به راحتی تموم نمیکردی
در طول بازی با خونسردی روی مغز اونها راه میرفتی و باعث میشدی تمرکزشون رو از دست بدن
هیچ وابستگی ای به سازمانی که درونش کار میکردی نداشتی، حتی از رئیست هم بدت میومد و فقط بخاطر منافع شخصیت باهاش راه میومدی (اندکی هم بخاطر این بود که از میترسیدی، اما هیچوقت به این اعتراف نمیکردی)
آدم کشتن کار تو نبود، ولی اگه قرار بود انجامش بدی خیلی ریلکس انجامش میدادی و هیچ گناهی احساس نمیکردی
به هر حال اون لیاقتش بود زندگیش تموم شه
For: @frederickoch |🐚|
پیشبینی همه چیز رو میکردی و برای هر نقشهت، ده تا نقشه ی پشتیبان داشتی
از قمار کردن خوشت میومد و اکثر وقت ها رو درون قمارخونه ها سپری میکردی
توی درگیری با دشمنای سازمان، گاهی از عمد خودت رو گیر مینداختی و از درون بهشون آسیب میزدی
عادت داشتی رئسای سازمان های دیگه رو به قمار دعوت کنی و خب هیچوقت بازیت رو به راحتی تموم نمیکردی
در طول بازی با خونسردی روی مغز اونها راه میرفتی و باعث میشدی تمرکزشون رو از دست بدن
هیچ وابستگی ای به سازمانی که درونش کار میکردی نداشتی، حتی از رئیست هم بدت میومد و فقط بخاطر منافع شخصیت باهاش راه میومدی (اندکی هم بخاطر این بود که از میترسیدی، اما هیچوقت به این اعتراف نمیکردی)
آدم کشتن کار تو نبود، ولی اگه قرار بود انجامش بدی خیلی ریلکس انجامش میدادی و هیچ گناهی احساس نمیکردی
به هر حال اون لیاقتش بود زندگیش تموم شه
For: @frederickoch |🐚|